به وقت ساعت ۰۳:۰۹
ارتا و علی هردو خوابن
امروز خیلی بیشتر از همیشه واسه ارتا وقت گذاشتم
باهاش حرف زدم بازی کردم کلی خندوندمش
الان خودشم با زبون خودش باهام حرف میزنه
بیشتر بغلش میکنم
بیشتر میبوسمش
سعی میکنم عشق و علاقه ی بیشتری بهش منتقل کنم
اضطراب جداییش میشه گفت تقریبا شروع شده
و خب سعی میکنم همیشه کنارش یا تو نقطه ی َدیدش باشم که نترسه
دیگه کل خونه رو واسه خودش دور میزنه
و حسابی داره دلبری میکنه
تصمیم گرفتم بهش برنج بدم بخوره
و از امشب شام شروع کردم
برنج نیم دونه رو شل و لعاب دار پختم به همراه کره با دوتا زرده تخم بلدرچین پخته شده دادم پسری نوش جان کرد
دارم سعی میکنم تو این دوسالی که کنارشم و خونم تا زمانی که مجدد سرکار نرفتم مادر خوبی براش باشم و امیدوارم موفق بشم
دلم میخواد بچم تمام اون عشق و محبتی که میخواد رو داشته باشه و بدونه چقدر وجودش برامون ارزشمنده🥲♥️
در حال حاضر تنها مشکلمون دیر خوابیدن ارتاست که امیدوارم اینم حل بشه

گلم درسته که آرتا الان بهت نیاز جسمی و روحی داره
اما حواست باشه بعد دوسال که برگشتی سرکار
خودتو زیاد غرق کارت نکنی اونجا از لحاظ روحی خیلی خیلی بیشتر از الان بهت نیاز داره ❤️

وای عزیزم چقدر سخته انتخاب اینک شاغل باشی یا پیش فرزندمون
منم شهریور مرخصیم تموم میشه و باید برگردم مدرسه و برسر این دوراهی بزرگ موندم که انتخابم در کنار دخترم موندنه
آوا ۵ روز دیگه میشه شیش ماهش و منم تقریباً دارم به چالش اظطراب جدایی نزدیک میشم هنوز حاد نیست ولی حس میکنم یکم بهش نزدیک شدم
باید در عین برطرف کردن نیازش زیاد هم بهش نزدیک نباشم که چسبندگی بگیره🥲
و در نهایت تو شهر غریب و بدون کمک دست واقعاااا سخته

آخی مامان مهربون خدا حفظتون کنه♥️

مامانی مهربون
پسر کوچولو داره دنیای جدیدشو کشف میکنه و هیچ چیزی براش ارزشمند تر از همراهی مادرش نیست
خداروشکر که مادرش تو این راه درکش میکنه و دنیارو از دید اون میبینه
بمونید برای هم ❤️

من یک هفته ای بود ساعت خواب شاهانم بهم ریخته بود چون چندتا مهمونی واجب داشتیم. یه روز کلی بازی کردم نذاشتم زیاد بخوابه الان چندشبه دوباره خوابش تنظیم شده

خدا براتون حفظشون کنه چه مادر مهربونی هستین شما