عزیزم من هیچ وقت کسیو قضاوت نمیکنم جون قطعا نمیدونم اون مادر توی چه وضعیتی بوده و چه روزی رو گذرونده من مادر صبوری هستم ولی یکبار پسرمو بردم دکتر و بعد باید میبردم بیمارستان بابت عکس ریه و باز برمیگردم دکتر بعد داروخونه باز کرایه دستگاه برای داروهاش و پول هم کم داشتم همسرم در دسترس نبود و بدتر از همه روز اول پریودم بودم و شدیدا درد داشتم اینا رو با دوتا بچه ی ۶ و ۳ ساله تصور کن آخروقت واقعا کلافه بودم عصبی بودم و خسته
پسرم افتاد زمین و خیلی بد دعواش کردم حتی زدم روی دستش شاید کسی اون صحنه رو میدید میگفت چه مامان بدی واسه یه افتادن ساده بچه رو دعوا کرد ولی هیچکی ساعات قبل و حال منو نمیدونست
این یه معضل همیشگی و طبیعیه
بچه ها خیلی وقتا احساس ناامنی دارن یا خجالتی هستن همراهی نمیکنن والدین هم حق دارن عصبانی بشن
ولی خوش به حال والدینی که درکشون اونقدر بالاست که سخت نمیگیرن و بچه رو تو جمع دعوا نمیکنن پرچم شون بالاست
دختر من خیلی پیش اومده همکاری نکنه جوریکه یبار حتی داخل اتاق دکتر نیومد همچین چیزی نگفتم
حالا وضعیت اونا هم اینجور بود که راه دور بخاطر بچه اومده بودن شاید پول ویزیت دکتر هم واسشون سخت دراومده بود بعد اینهمه راه و هزینه کنن بچه دهنش باز نکنه که بتونن نتیجه درمان درست داشته باشن این واسه وضعیت اونا خیلی اعصاب خوردیه ولی این حرفا قشنگ نیست البته همینجا هم ادم خیلی از مادرا رو میبینه که وقتی عصبی میشن یا ارزوی مرگ خودشون دارن یا بچه رو
اکثرا نفرینا از ته دل نیست چون اگه اون بچه ارزشی نداشت واسش این کارا نمیکردن ولی خب مادر نمیدونه همین حرفاش تو جمع چقدر شخصیت یه بچه رو خرد میکنه چقدر تو اعتماد بنفسش و اینده ش تاثیر داره
متاسفانه اون خانم شایستگی مادر بودن نداشته...
واقعیت تا امروز کم پیش اومده پسرم همراهی نکنه
به دو دلیل
یک: چون طبیعت پسرم طوریه ک خیلی تو دار هست و جلوی دیگران خیلی خودش رو محکم نشون میده( مثلا برای دفعه اول ک مجبور ب سرم زدن شد ، فکر کنم دو سال این حدود بود نه ی قطره اشک ریخت نه ی آخ گفت بعد ی ساعت ک ی بچه دیگه داشت سرم میزد و جیغ و گریه سر داده بود، پسرم شال من ک روش بود کشید رو صورتش و شروع کرد ب اشک ریختن)
دو: قبل هر کاری کلی باهاش حرف میزنیم و آمادگی ذهنی داره( تازه از پوشک گرفته بودیم حدود یک ماه، مسافرت کاری داشتم و بردیمش سختش بود جایی دستشویی بره هم تمیزی براش مهم بود هم درآوردن لباسش خلاصه تو رستوران نرفت و تو جاده دیگه بهش فشار اومد زدیم کنار و صندلیش ر. گذاشتیم و با کلی توضیح انجام داد و رفتیم، چند مدت گذشت میخواستیم با گروه کوهنوردی بریم کوه و سبک بو برنامه
نگران همراهی نکردن پسرم برای دفع ادرارش بودیم
دو روز با داستان و مثال همه چی درست شد)
بچه ها بهترین گوش شنوا رو دارن اگر بهشون اهمیت بدیم و درکشون کنیم
چقد از خودم و رفتارام خجالت کشیدم با خوندن کامنتا.من مادر بدی هستم مدام در حال بکن ونکن وجیغ وداد و تنبیهم.رفتار درست در مقابل پسرمو نمیدونم.واقعا خودمو نمیبخشم روحشو داغون کرذم😔😔😔😔 چه جوری باید جبران کنم اصلا راه جبرانی هست.انقد بهش اسیب زدم
پسرم سرما خورده بود بردمش دکتر
یاسین از دکتر خیلی میترسه تا خواست دکتر دهنشو ببینه دستشو محکم گذاشت روی دهنش جیغ افتضاح بود خندم گرفته بود از کار یاسین خواهرم باهام کلی غرور غرور کرد ولی چیزی نگفتم آدم بزرگ میره پیش دکتر میترسه چه برسه به بچه
نظرخودتون برا کنترل خشم چیه؟واقعا خیلی مهارت میخادک خشموکنترل کنی خوشاب حال اونایی ک این تواناییو دارن، امابنظرم اون مادرتواون لحظه بیشترازبچه نیازب مراقبت داشته،اون مادرمطمئنن اون لحظه خسته ترین و ناامیدترین آدم دنیابوده اینجانقش پدرخیلی مهمه اگه فقط ۵ دقیقه بچه ازمادر دورمیشد مادرمیتونست آرامش خودشوحفظ کنه، من خودم خیلی تواین موقعیتابودم گریه بچه، مسافت طولانی،لجبازی، واینکه سرووضع آدم کلابهم میریزه ،من هیچوقت نفرین کردم ولی اون مادرم حتمانفرینش ازته دل نبوده، اگه برخوردتندی هم کنم بعدش سریع پشیمون میشم بوسش میکنم و بابت رفتارم ازش معذرت خواهی میکنم میگم ببخش ک مامان عصبی شد ولی کارتوام اشتباه بود امامنم حق نداشتم اینجورعصبی بشم خلاصه جبران میکنم ولی کاش میتونستم صبرمو بالامیبردم وهمچین رفتاری نمیکردم اما بقول شما ریشه توخیلی ازمسائل داره منم توکودکی کتک و تحقیرو حس کردم ازته دلم کمبودمحبت داشتم و دارم افسردگی بعداززایمان گرفتم ک هیچ حمایتی نشدم یه تنه کل کارای بچه رودوشم بوده و،،،،،،، اما میگم هیچی دلیل نمیشه ک بابچه بدرفتاربشه اما اون مادربااون رفتارش خودش قشنگ مرده و زنده شده بدترین حال دنیارو داشته بابت حرفی ک بچش زده، خدا خودش ب همه مادرا صبربده بیشترازهمه ب من😭
دختر من متاسفانه اینجور چیزا نمیخوره
کار خاصی نمیکنم فقط تحمل میکنم حرف ناراحت کننده ای نمیزنم بهش شمیم همیشه وقتی دکتر میبینه همین آش و کاسه دارم باهاش
فک کن
سه ساعت نشستی تو نویت که بری داخل اتاق پزشک بعد تا میبینش دهن به عرض شانه بااااااز و گریه حتی دکتر نمیتونه معاینه ش کنه واقعا اعصاب خورد کنه
تنها راه حلم اینه باباش میبرش بیرون و من با آرامش سوالامو میپرسم
دوستان کلا میگن بچه های سرکش آینده بهتری نسبت به بچه های حرف گوش کن دارن
هیچ مادری هیچوقت ازته دلش بشو نفرین نمیکنه اون لحظه ازسر عصبانیت وخستگی یه چیزی گفته که ممکنه هرآدمی تواون شرایط اینکارو انجام بده به نظرم مهارت دکتر بود که بایه شکلات کاری میکرد بچه دهنشو باز کنه
ما اون بچه رو به دنیا آوردیم باید مواظب سلامت روح و روانیشون هم باشیم ، والا پسر من از ۶ ماهگی بیمارستان خوابید عمل کرد بیهوش شد تو یک سالگی ، تو یک سال و ۱۱ ماهگی بیهوش شد واسه دندوناش دو بار تا حالا بچم بردم بدون بی حسی دندوناشو پر کردن هیچ وقت این کارها رو نکردم تو اوج فشار بودم مخصوصا بچه تر هم بود که کلا همکاری نمیکرد سرم میزدن میرفتم بالا سر بچم کمک پرستار میکردم سرم بزنه آنقدر گریه میکرد من و صدا میکرد فقط تنها راه آروم کردنش باهاش حرف زدن بود بغل کردنش ، همین دو روز پیش بچم پر کرد دندوناشو اونجا کلی جیغ کشید گریه کرد وقتی بغلش کردم تنش میلرزید گریه ام گرفته بود از اون حجم دردی که بچم تحمل کرده بود خودش گریه میکرد به من میگفت مامان گریه نکن تو
بعضی وقتا همه چی دست به دست هم میدن تا آدم واقعا نتونه خودشو کنترل کنه شاید اون مادر واقعا کلافه شده بوده من خودم عاشق دخترمم جونمم واسش میدم ولی یه بار بستری بود چند روز دیگه کلافه شده بودم واقعا دیگه کشش نداشتم اونم بیقراری میکرد اذیت میکرد کلی دعواش کردم حتی تو سر خودمم زدم که هیچ وقت اینجوری نمیکردم
وای خودم رو گذاشتم جای بچه .چقدر فقط آغوش گرم میخواستم 😓
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.