۶ پاسخ

دقیقا منم سر ارمیا دلم دختر میخاست

من باز همه تو بارداریم بهم القا میکردن بچم پسره خلاصه من و شوهرمم احتمال می‌دادیم پسر باشه😅حتی من خودم با اسم پسرونه صداش میکردم رفتیم سونو دکتره جنسیت رو نگفت ولی تو برگه زده بود دختر😍به شوهرم گفتم یکم رفت تو فکر ولی بعدش حسابی خوشحال شد الانم هربار میبینتش میگه خداروشکر دختر دار شدم

ماشالله بهش چندتا بچه داری

ماشالله بهش منم شوهرم دختر خیلی دوست داشت وقتی گفتن پسره تا چند روز ناراحت بود ولی الان خیلی دوستش داره

مثل من😁فقط خدا خدا میکردم دختر باشه موهاشو ببافم و لباسای گل گلی تنش کنم🫠البته ی پسر ۴سال و نیمه هم دارم بخاطر همون سنو انتی بود فک کنم ک دادم دکتر گفت احتمالا دختره منم خوشحال دومی و ک دادم گفت پسره و من تو کل بارداری احساس میکردم ک دکتر اشتباه کرده باشه و حتما دختر مخصوصا ک ویار من شیرینی جات بود 😅😅

پسرت چند سالشه ۱۰ سالشه عکس،بزرگیش بفرست

سوال های مرتبط

مامان بشه هام و آنیل مامان بشه هام و آنیل ۴ ماهگی
خودمم بخدا نمیدونم خوشحال بودم یا ناراحت... اینبار یه خانم۲۷ساله ی عاقل بودم که اصلا جنسیتش برام فرق نمیکرد، باور کنید هرچقد تو دلم نفوذ میکردم که بفهمم دوس دارم جنسیت بچه چی باشه برام فرقی نداشت... پسرم میگفت خدایا داداشی میخوام، دخترم میگفت خدایا خواهر باشه😂شوهرمم طبق معمول میگفت فقط بچه باشه بقیه اش مهم نی😂سونو ان تی دادم پیش دکتر رحیمی فرد، یکی از سونوگرافی های دقیق اما بداخلاق خرم آبادی، سونو تموم شد خواستم برم که گفت نمیپرسی جنسیت چیه، گفتم بخدا اصلا فرقی نداره، گفت اولین خانم بارداری هستی که این حرفو میزنی خیلی به خودت افتخار کن، اینجا مریضایی دارم که چندین بار میان جنسیتو بهشون میگم اما باور نمیکنن و هر بار پر استرس تر از قبل میان میگن بازم جنسیت رو چک کن برامون، بهم گفت که بچت یه دخمل خانمه قرتیه که تو سونویی که من بررسی کردم چندین بار زبونشو داره درمیاره و دور لباشو لیس میزنه.... ای خدا از این حرفش یه حس ذوق وصف ناپذیری بهم دست داد عکسشو تو سونو دیدم که زبون درآورده بود دختر نازممم.... حالا میفهمم که دکتر رحیمی فرد واقعا بداخلاق نیست و این کارای مریضاش باعث میشن که عصبی شه😂
مامان برسام مامان برسام ۴ ماهگی
تجربه بارداری و زایمان پارت 8#
تو همین وضعیت که داشتن به من بتا میزدن و از مامانم میخواستم که به همسرم زنگ بزنه بیاد واسه رضایت اتاق عمل یه خانم دکتری که شبفتشم نبود انگار خدا واسه من فرستاده بود اومد توی بخش و منو وسط راه رو دید که رو تخت دارم اشک میریزم اومد سوال کردو منم همه چیو واسش توضیح دادم گفت که شما یه قرص میگم تهیه کنید الان بخور ضد زایمان زود رس هست اگر بهتر شدی که عمل نمیشی اگر تاثیر نداش باید عمل شی خلاصه بگم که شوهرمم اومد با یه حال بد و ناراحت که چرا الان که زود واسه به دنیا اومدن بچه. منم از داغ دلم بهش گفتم آره فک کردی یه ده سالی قراره باردار باشم فرصت داری که کمبودهایی که گذاشتی رو جبران کنی آره الآنم برو رضایتتو بده که من هر لحظه امکان داره برم واسه عمل بعدشم برو دیگه هم نیا انقد منو حرص دادی انقد غصه خوردم که داره این بلاها سرم میاد اونم رضایتتو دادم رفت قرصی که دکتر گفته بود خریدو اومد. ولی دیگه تو اتاقی که من بستری بودم نمیومد میدونستم با دیدنش واقعا بهم میریزم
مامان هدیه ماندگار 💙 مامان هدیه ماندگار 💙 ۴ ماهگی
پسر بزرگم می پرسه مامان منم بچه بودم اینجوری باهام بازی می کردی 🥺🥺دلم گرفت چون وقتی بچه بود ما طبقه ی بالای خونه ی مادر شوهرم زندگی می کردیم اون زمان بیست سالم بود و خودم کم سن و سال بودم برای بچم فقط حکم یه دایه رو داشتم شیرش میدادم جاشو عوض می کردم بعد می دادم مادر شوهرمم مادر شوهرم صدام میکرد ومن می رفتم پایین پسرمو شیر میدادم بعد اصلا مادر شوهرم نمی ذاشت بشینم توی خونه اش پیش بچه ام همش میگفت پاشو برو سراغ کارات غذا واینا بپز برای شوهرت نمی ذاشت کنار بچم باشم واقعا هیچ خاطره ای از بچگی پسر بزرگم ندارم حتی یه بار اونقدر که پسرمو نمی دیدم زنگ زدم به خواهرم با گریه که نمی ذارن بچمو‌ببینم 🥲🥲خواهرم زنگ زد به مادر شوهرم که بچه رو بذارید مامانشم ببینه مادر شوهرم اونرمان کلی قاطی کرد که اره لیاقت نداری من بچتو نگه دارم 😞😞😞دخترم که به دنیا اومد واقعا عاقل بود اصلا پایین نمی رفت فقط پیش خودم بود الآنم شکر خدا از اون خونه در اومدم ودارم نهایت لذت رو از وجود پسر کوچیکم میبرم ولی همیشه یه حسرت ته دلمه که نذاشتن از بچگی پسرم نهایت لذت رو ببرم .خلاصه اگه خانواده ی شوهرتون زیاد دوروبر بچه هاتون نیستن خوشحال باشید بچه باید کنار مادرش باشه ناراحتم که کم سن و سال بودم و نتونستم از حق مادریم دفاع کنم 😞😞در عوض الان دارم از جوونی پسرم لذت می برم .در جواب پسرم گفتم مامان تو بچگیت پیش من نبودی اما از دوسه سالگیت همش باهات بازی می کردم گفت آره مامان اون موقع ها رو یادمه که با هم قایم موشک بازی می کردیم من پشت پرده قایم می شدم تو همش دنبالم می گشتی بعد پیدام که می کردی تو خونه دنبالم می کردی بغلم می کردی بوسم می کردی 🥹🥹
مامان برسام مامان برسام ۴ ماهگی
تجربه بارداری و زایمان پارت ۱۶#
خلاصه که با استرس اومدم تو اتاقم به خواهرم گفتم تا من دوش میگیرم زنگ بزن مامان بیاد وسایلامم بیاره خواهرم تماس گرفت گفت الان میاد مامان و اومد کمکم کرد که من دوش گرفتم از حمام که اومدم بیرون مامانمو دیدم زدم زیر گریه گفتم مامان دیدی بچم آخر زود رس شد ۳۵ هفته زایمان قطعا می‌ره تو دستگاه. اونم داریم میداد یهو دیدم شوهرمم اومد تو تا دیدمش یادم افتاد به شب قبل این اتفاقا که من آنقدر دلم گرفت و گریه کردم که بهش فقط پیام دادم فقط از خدا می‌خوام حال دلشکستگیمو یه روزم تو تجربه کنی یهو یادم به این که افتاد ترسیدم گفتم نکنه خدا بخواد این دعامو سر بچم بیاره . خلاصه که لباسمو عوض کردم صدام کردن که با شوهرم برم واسه عمل توی کل مسیر راه رو که داشتم میرفتم همش منتظر بودم که عذر بخواد اما دریغ از یه کلمه واقعا واسه هم انگار دوتا غریبه بودیم که همو نمیشناسن . اونجا دکتر بیهوشی به شوهرم گفت خانم شما چون مشکل فشار مغزی داشته نمیتونه بیحسی از کمر بگیره باید بیهوش بشه و بیهوشی هم واسه خانمتون بی‌خطر نیست یه سری مسائلا هست که باید بدونید ریسکش واسه خانم شما بیشتر از بقیه بیماراس و شما باید رضایت بدید