۱۱ پاسخ

بارداری اول انگار یه ذوق دیگه داره...دومی واقعا وقت نمیگذره...چون با حال بدمون بازم باید مواظب بچه اولی باشیم و براش غذا درست کنیم...تو اولی خودمون تنهاییم هر وقت دوست داشتیم میخوابیدیم هر وقت دوست داشتیم بیدار میشدیم

عه اتفاقا همینه منم برا دومی هی‌میگفتم زود بیاد ببین اومد دنیا من عشق کردم مسلط بودم همه چی خوب بود باهاش عشق دنیارو کردم‌اولی اصن نیمفهمیدم چی ب چیه همش درعذاب بودم میترسیدم نفهمیدم نوزاد داشتن چبه

عزیزم ببخشیددخترشماموقع شونه ریزش موروزانه داره؟چون پسرمن داره گفتم ازهمسناش بپرسم

عزیزم الان دختر داری یاپسر؟

سلام دقیقا حرف من بود منم سر زایمان اولم همینطوربودم ولی دومی خیلی لذت بخش بود

منم عزیزم بچه اول رو خیلی سخت گذشت از بارداری سخت ام تا دنیا اومدن کوچلوم کولیک تجربه هم نداشتم الان این دومی دیگه سخت نمیگیرم هیچجوره

واقعا اینکه آدم با تجربه تر میشه و میتونه خیلی دخالتارو کمتر کنه خوبه ولی تجربه اول یه چیز دیگست یه حال دیگه ای داره برا اولین بار مادر بشی من که هنوز نمدونم میتونم دومیو اندازه اولی که عشقم شده دوس داشته باشم تازه از اینور دوس داری زودتر دنیا بیاد از اینور میدونی با وجود یه بچه دیگه راه سخت‌تری در پیش داری

چرا مثل منی تو؟

وای عزیزم منم مثل تو منم الان ۳۰ هفتمه دلم میخواد دخترم به دنیا بیاد فقط و فقط و فقط لذت ببرم از شیر خوردنش از بزرگ کردنش
چون موقع پسرم ، فقط و فقط اطرافیانم اذیتم کردند ، از عمد ، واقعا از عمد انجام میدادند ، دلم همیشه گرفته بود بچم از شیر افتاد ، صورتم فلج شد
الان از خدا میخوام بچم دنیا اومد فقط و فقط لذت ببرم ازش
نه مثل پسرم ، شوهرم میگه هر کس چیزی گف بیا ب خودم بگو ولی ای کاش ک میگفتم ، چون اصلا بلد نیستم
چون وقتی ناراحتم ، با اعصبانیت حرف میزنم ، و این باعث میشه حق با من نباشه

برای منم دیر میگذره خیلی. اوف

آن شا الله سلامت به دنیا بیاد و بغلشون بکنیم
منم حس میکنم خوب مادری نکردم بچم از نوزادی بد غذا و بد شیر می‌خورد همش عصبی بودم بارداری اعصاب خردی داشتم همش ناراحتی اطرافیان بود الان محل هیچکسی نمیدم

سوال های مرتبط