۲۳ پاسخ

شما همبن روزا رو سر نورا هم داشتی ولی بازم محیا رو اوبردی!

میدونی میخام چی بگم؟!

میخام بگم این حس و حالت گذراس
با بزرگ تر شدن بچها تغییر میکنه
شرایط خوب هم میاد

صبوری کن خواهر
ما آدما مخصوصا ما زنا خیلی زود شرایط سختمونو فراموش میکنیم

عزیزم نمی‌خوام دلت رو بشکنم ولی کن از وقتی که فقط نورا بود میشناسمت،از اون زمونا تو اذییت بودی،همش درگیر بودی،باید خیلی مواظب بودی که دوباره باردار نشی،الان دیگه خیلی معلومه که با بچه ۲۲ ماهه و دو ماهه به هیچ کدوم از کارات نمیرسی،و کاملا طبیعیه که اذییت و ناراحت و دلسرد بشی،تو باید حتما کمکی داشته باشی،به خدا که من با یکیش خسته م،همش اشکم دم مشکمه،تا میتونی از شوهرت مادرشوهرت حتی خود شوهرت کمک بگیر،همه ی مسئولیت هارو خودت گردن نگیر،شده نورا رو بفرست مهد کودک،من اگه یه روز وقت بذارم برا خودم تا یه هفته شارژ میشم،تو هم سعی کن با کمک دوروبریات برا خودت وقت آزاد پیدا کنی،اینجوری هم برا خودت حوصله داری هم بچه ها

دقیقاامروز منم همین بودم
ب هیچ کاری نتونستم برسم
غذا نپختم
ظرفامونده
کلی لباس دارم ک باید بهش صابون بزنم چون نوراخانم پره لک کرده
سرم داره ازدردمنفجرمیشه
کل بدنم دردمیکنه
خونه تکونی نکردم
۸ماه پیش خونه روتمیزکردم
دیگ جونی برام نمونده
حس میکنم هزاران نفر تومغزم دارن همصدا جیغ میزنن یاپتک برداشتن دارم ب مغزم میکوبن
دقیقا ۲۷روز بود ک خونه بودم مثلاچندروزرفتیم بیرونم اونم انقد شوهرم غر زدک مثل سگ پشیمون شدم
دردتورو امثال من میفهمن ک دوتا پشت سرهم داریم
دیگ کشش ندارم
لعنت ب این روزا ا۶

وضعیت هممون همینه🤣🤣🫣

تصویر

خب چرا نمیذاری پیش باباش گاهی بری بیرون یکی دوساعت چرخی بزنی یا یکی دو ساعت بخوابی بچه بزرگ کردن همراهی میخواد تنهایی خیلی سخته

عزیزم مامانت، خواهرت، کسی نزدیکت نیست چند ساعت بچه هارو بسپاری بهش؟؟؟

گاهی ادم کم میاره خب عیب نداره خوب میشی

اینقد ناشکری نکن دختر
تصور کن یکی شون پیشت نباشه بعد حاضری همون ۴ ساعتم بزنی بچت پیشت باشه
کاش یکی بیاد چندروزی کمکت
مادری خواهری
یا اصلا کمکی بگیر به شوهرت بگو
منم خیلی داغونم بریدم کم اوردم ولی میگم خدایا شکرت دارمش یکی دیگه هم مثل خودش توراهه🫠🤪
ولی اینقد تازگیا فضول شده اذیت میکنه که باور نمیکنی

وای حرف دل منو زدی
دقیقا منم به همینا فکر میکنم
بچه شیر به شیر واقعا سخته آدم کم میاره از زندگی خسته میشه

عزیزم،منم دقیقا مثل شرایط شما رو داشتم ،تازه بچه هام کوچیک تر بودن.حق داری،ولی ب بچه هات و‌معصومیتشون نکا کن اروم تر میشی

فقط اینو بگم که سبد لباسی ی هفته گذاشتم که لباس از سروکونش میزنه بیرون ..حموم سه روزه نرفتم برام شده آرزو ...تفریح چیه تا خونه آبجیم تا الان ده ماهه نتونستم برم بارداری که از انواع و اقسام بو بیزار بودم الآنم که نزدیک ی ماهه گل دخترم دنیا اومده تمام وقتمو پر کرده حتی اینم بگم امروز صبح دسشویی رفتنی دختر ب بغل رفتم داشت می‌ریخت دیگه هههه اما وحودشو هزار مرتبه میکنم

وای عزیزم بغضم گرفت از حالت
واقعا حق داری انقدر خسته بشی خیلی زحمت میکشی
کسی که همش ۴ ساعت بخوابه نه حال روحی خوبی داره نه حال جسمی خوب
کسی نزدیکت نیست یه مدت ازش کمک بگیری؟یا همسرت نمیتونه یه مدت زودتر بیاد خونه کمک حالت باشه؟

کاش بری پیش مشاوریا روانپزشک توروخدا زندگی رو اینقدر سخت نگیر میدونم سخته منم این سختی ها رو میکشم ولی بخاطر بچه هام نمیتونم خودمو ببازم توهم زود خودتو نباز قلق بچه هارو بگیر دستت خواهرانه میگم هربار اینجوری ناامید میشی منم برات ناراحت میشم تومادرقوی هستی

باورت نمیشه بگم نمی تونم برم حموم انقدر که کار خونه و بچه هست حموم رفتن خودم یادم میره هر وقت بگمم امروز حتما میرم حموم اون روز بچم یه بند گریه میکنه باورت نمیشه شده ساعت ۳ شب رفتم حموم یا لباس و ظرف اینا شستم من اکثر روزا شب ساعت ۲ به بعد تو خونه کار میکنم چون دخترم. روزا کلن بیداره و نمیزاره کار کنم شب دو میخوابه من کار خونه انجام میدم روزایی میشه که از بی خوابی عصبی میشم دلم میخواهد خودم بچم یجا بکشم

مامان محیا جان صبوری کن عزیزم
همه ما مادرا میدونیم که سخته اما زندگی ما همین بچه ها هستن
با همین بچه ها شیرین میشه بزرگ که میشن درسته مشکلاتشونم بزرگ میشه اما شیرینی هاشونم بزرگ میشه اون موقع خداروشکر میکنی
شوهرت دست به کمکت نیس؟

عزیزم اولش زیاد وقت میگیره.
بچه که بزرگتر بشه وقتت آزاد میشه.
پس من چی بگم با سه تا بچه

ببخشید عزیزم
الان خسته ای حق داری
ولی به نظرم اگر کلا ناراحتی و انقدر از مادری متنفری اون کوچولو هارو نمیاوردی
کمال گرایی بزار کنار
چندسال تو مسئول پرورش اون بچه هایی تا بتونن خودشون بال و پر بزنن
تا اخر عمر وقت داری بقیه کارهاتو بکنی
‌قرار نیست بتمن باشی و هم زمان هزار تا کار بکنی

😂😂😂😂خیلی خسته ای ها بد جوری قاطی کردی جاهای شیرینش رو هم ببین و یادت بینداز قند تو دلت آب میشه
سخت هست می‌گذرد خدا برات صبرو قوت بده مامان خوب

منم دو روزه دست و صورتمو نشستم ولي خب خودمون خواستيم عزيزم اين طفليا چه گناهي دارن

دلت پره عزیزم حق داری خسته شی
ولی هرموقع این فکرا میاد تو ذهنت اول استغفار بگو بعدم از خدا تشکر کن ک دوتا فرشته کوچولو سالم و خوشگل بهت داده بعدم از خودش بخواه بهت صبر بده و‌کمکت کنه

همدردیم خواهر حالا تو دوتا بچه داری من یکی

عزیزم هممون این سختی هارو داریم ولی ناشکری نکن من خدم سه تا سقط داشتم تا خدا بهم بچه داد خیلیا حسرت بچه رو دارن این روزا میگذره بزرگ ک بشن میشن کمک حالت

نگوبخداهمه مون همینطوریم من خیلی وقتها وقت نمیکنم یه چیزی بخورم ازبس بی تابی می‌کنه 9ماه خونه نشین بودم بخاطرشرایطم استراحت مطلق الآنم دوماه بازم خونم مشغول بچه داری انشاالله درست میشه خداصبرمون بده

سوال های مرتبط

مامان محیا مامان محیا ۲ ماهگی
روزایی که تصمیم دارم یکاری بکنم
حالا هر چی
حموم کنم ، مو شونه کنم ، جارو بکشم ، غذای خاصی درست کنم
و بچه ها نمیزارن
عصبی ترین ادم میشم!
شب ک نخوابیدم
۳ ساعت جسته‌گریخته خوابیدم

از صبح هم درگیر بچه ها بودم فقط
غذا و شیر نورا
شیر محیا
پی پی کرد بشور
پی پی نکرد ، ماساژ بده
۶ بار محیا رو خوابوندم اما فقط چرت زده ، زود بیدار شده
تو گهواره نمیموته ، میخواد بزارمش زمین ک اینجوری هم باید بشینم پیشش!

اصافات کمد لباسو جدا کردم
لباسارو چیدم
اما اونایی ک برراشتم هنوز پخش اتاقن
ی سوپ برا افطار درست کردم و چنتا بال سرخ کردم

اینکه از صبح تا شب فقط درگیر بچه داری ام و ی زندگی تک بعدی دارم
حالمو بد میکنه
اینکه به هیچ برنامه ای نمیرسم حالمو بد میکنه

واقعا من مقصرم؟!
اره

از نطر بعضی مادر های سوپر
من نمیتونم خواب بچه هامو باهم تنظیم کنم
تا این بخوابه ، اون یکی بیدار میشه

معزم درد میکنه

اوووراستی لباسای بچه هارو اتداختم ماشینتو بالکن پهن کردم ، حین پهن کردن ، افتاب زد ب سرم ، سر درد شدمممممم
مامان کنجد مامان کنجد ۴ ماهگی
من ۳ سال عقد بودم و ۷ سال بود که عروسی کرده بودم یعنی جمعا ۱۰ سال
خیلی با بچه دار شدن مخالف بودم چون حس میکردم آزادیم گرفته میشه اکثرا فکر میکردن ما بچه دار نمیشیم ولی اصلا برام مهم نبود ولی چون شوهرم بچه میخواست دیگه تصمیم گرفتیم بچه دار بشیم اتفاقا خداروشکر خیلی خیلی زود باردار شدم
الان زندگیم زیر و‌رو شده هیچ تفریحی ندارم اکثرا توی خونه و تنهام تمام کارای پسرم با خودمه به دلایلی خیلی سختی کشیدم
ولی واقعا ثانیه ای از بچه دار شدن پشیمون نشدم الان فهمیدم هیچ هیچ هیچ لذتی بالاتر از مادر شدن نیست🥹
ساعتها تو بغلم میگیرمش تا بخوابه و فقط نگاش میکنم دلم میخواد تک تک ثانیه هاشو قاب بگیرم خیلی خسته میشم حتی بعضی وقتا میرم زیر دوش از فرط مستاصل شدن و‌خستگی گریه میکنم ولی همون دوش گرفتنم سریع تموم میکنم چون دلم براش تنگ
میشه
به معنی واقعی کلمه دلم میخواد جونمو فداش کنم هربار که گریه میکنه منم بدون اینکه متوجه بشم اشکام سرازیر میشه🥲
همه میگفتن ولی هیچوقت نمیتونستم باور کنم مادر شدن اینقدر عجیب و‌دوست داشتنی باشه 🥺❤️