لثه هام ده روزی هست خیلی درد میکنن وهی عفونت دارن سه چهار سال پیش از طرف دندون پزشک رفتیم متخصص اصفهان با مامانم و داداشم و همسرم گفت بیس روز دیگ نوبت داریم عکس از فکم همون موقع گرفتن ،پیش خارسوم اونموقع زندگی میکردم،برگشتیم خونمون دیگه نرفتیم دکتر ک نرفتیم...الان بعد چهار سال از اون موقع میگذره تازه ده ماهه خونه اجاره کردیم جدا شدیم،عکس فک هم گم کردم ،دیروز بعد از کلی درد کشیدن و دو دل بودن به داداشم گفتم بردم پیش دندون پزشک تا معاینه کرد گفت باید عکس از فک بیاری
دیگه داداشم من و گذاشت خونه و رفت چون واسه عکس باید بریم یه شهر دیگ شهر خودمون کوچیک و اینجا نداره
حالا امروز شوهرم بعد از هزاران بار گفتن اومد ببرم عکس بگیرم برداشت میگه من دویست بار از دندونات عکس گرفتم مث‌داداشت تو‌رفاقتم باهاش توهم همونجوری همش خرج میخای ....
داداشم از بچگی باش رفیق بود...
منم کلی گریه کردم گفتم مگه من چندبار عکس گرفتم گفتم برگرد نمیخام یعنی قرار بود برا بچه هامم لباس عیدشون بخرم به خودم که گفت هیچی نمیخای هروموقع میگفتم خرید میگه من حوصله ندارم نمیبرد
الانم دوهفته دهنم افت زده خوب نمیشه لثه هامم خیلی درد میکنه
نه میتونم چیزی بخورم نه حرف بزنم حتی لبام کج شده از افت
امروز نیم سانتی چرخ ها تریلی ردمون کرد مردم و زنده شدم برا دخترم کلی گریه کردم خدا میدونه چقدر ترسید پسرمم ک این داد زد بهم ترسید گریه کرد واسه بچه هام مردم امروز‌...
میگم اصلا ازش هیچی نخام نه خرید نه لباس نه دکتر رفتن...
دخترم روزی پنج شش بار خون دماغ میشه ،خودمم لثه هام زیاد درد میکنه اصلا نمیدونم چیکار کنم وقتی این کار باهام میکنه
عکس نگرفتیم برگشتیم الانم اعصابم خیلی داغون از وضعم
از خانواده پدری هم ک نگید از شوهرم بدترن...

۲ پاسخ

این شوهرا نمیدونم چشون شده🙁

شوهر منم همینطوره.برای من که زنشم بهش فشار میاد خرج کنه.ولی برای بچمون خیلی خرج میکنه.من با شیردوش دستی مرتب درد میکشیدم و میگفتم این به درد نمیخوره.ولی تا گفتم بچه از نداشتن شیر گریه میکنه سریع رفت شیردوش برقی خرید.

سوال های مرتبط

مامان دلوین🩷 مامان دلوین🩷 ۳ ماهگی
سلام مامان خانوما روزتون بخیر
خب منم میخوام بعد از دو ماه تجربه زایمانمو بزارم فقط اینکه خیلی طولانیه و شاید سرتونو درد بیاره
تجربه زایمان سزارین #پارت 1#
خب من توی 28 هفته فشار خون گرفتم و دو شب توی بیمارستان بستری شدم و بعد از اون روز قرص شروع کردم ک بعد از بیمارستان بازم فشارم رفت بالا ک این دفع رفتم مطب ک قرصمو کرد دوتا وهمین جوری ادامه داشت تا 33 هفته ک قرصای من رسید ب 6 تا یه روز ک مراقبت داشتم و رفتم مطب دکترم همون روز باز فشارم رفت بالا و دکتر گفت من نمیدونم بهت ختم بارداری بدم یا بزارم تا هفته 37 بمونی برای همین گفت باید بری جای یه دکتر دیگه ک توی شهر دیگع بود و دو ساعت توی راه باید باشی من گفت حتما فردا صبح برو ما فرداش صبح راه افتادیم رفتیم و توی اون شهر برادر شوهرم زندگی میکنه ک ما صبح رفتیم خونه اون تا غروب ساعت 7 ک نوبتمون بود و رفتیم پیش دکتر و از شانس گند من همون موقع باز فشارم رفت بالا ک دکتر افتخاری گفت باید بری بیمارستان واسه ختم بارداری نمیدونین با شوهرمو مامانم چقد گریه کردم میترسیدم ک بچه نرسیده باشه درکل کلی ترسیده بود بلاخره رفتم خونه و یکی دو ساعت تو خونه بودیم و از غصه نمیدونستیم چیکار کنم و بلاخره ساعت 12 شب منو بردن تا بستری کنن حالا ما هم هیچی لباس واسه بچه نگرفته بودیم مثل قرار بود وقتی منو بستری کردن فرداش مامانمو شوهرم برن واسه خرید سیسمونی
مامان سید کوچولو🩵 مامان سید کوچولو🩵 ۳ ماهگی
مادرشوهرم شهرستان زندگی میکنه
بچه ک دنیا اومد اومدن دیدنش از وقتی ک رسید همش میخواست پوشک بچه رو باز کنه چیزشو ببینه منم متنفرم ازین کار اخر سر بعد دور روز کلنجار دیگه دادم دستش باز کرد معاینه کرد خیالش راحت شد روز دهم هم رفت
حالا دو روز پیش پیام داده از بچه برام عکس بفرست دلم گرفته منم فرستادم گفتم اونم تنها دلخوشیش اینه نوه اولشه یدونه پسر داره
امروز زنگ زده میگه عکس بفرست میگم فرستادم دیگه میگه نه ازون عکسا نمیخوام عکس لختشو بفرست میگم میخای ببینی تپل شده یا نه؟ میکه نههه عکس دم و دسگاهشو بفرست میگم هنوز ختنه نکردیم میگه تو بفرست چیکار داری
التماس میکنه توروخدا بفرست بخدا انقدر دلم گرفته دلم تنگ شده 🫠
الان موندم چیکار کنم بقران
خیلی بدم میاد ازین حرکت مگه بچه ابرو نداره ؟
خاک تو سر پسر پرستشون بقران این بچه اگ دختر بود سالی یبارم ازش عکس نمیخواست
دلم برای بچم میسوزه 😓مغز خانوادش پوسیده این چه طرز فکریه اخه
همشم حرفای جنسی میزنه میخواد قربون صدقش بره میگه اونجاشو بخورم قربونش چیزش برم وای من متنفرم
وقتی بچم چشمای به این نازی داره چ اهمیتی داره پایین چی هست؟ چرا باید عکس چیزشو بخواد اگه ادمه بگه عکس چشماشو بفرست برام عکس دستاشو بفرست
مامان دلوین🩷 مامان دلوین🩷 ۳ ماهگی
#پارت 5#
ک چون خیلی بهونه میگرفتم شوهرم رفت پیش بچه دیگع وقتی اومد کلی ازش حرف میزد میگفت وای مریم باور نمیکنی چقد نازه دوس داری فقط نگاهش کنی بعد پرستاره گفته بودن چون وزنش خیلی کمه باید یه چند روزی توی دستگاه باشه و شیرم نمیتونه زیر سینه بخوره باید با سرنگ بهش شیر بدن دیکه بهم گفتن شیر بفرس تا بهش شیر بدیم ک من هر کاری میکردم یه قطره شیرم نمیومد بعد مجبور شدیم بگیم شیر اهدایی بهش بدن دیگع من بعد از 8 ساعت یکم چای با ابمیوه خوردم ولی یه چیزی ک خیلی بد بود این بود ک من سرماخورده بودم و سرفه میکردم ک نگم ک با هر سرفم کلی اشک میریختم ولی واقعا مراقب خودتون باشید ک قبل از عمل سرماخورده نشین ک خیلی سخته دیگع بعد از همون 8 ساعت اومدن سوندمم کندن ک من باید اولین راه رفتن بعد عملو میرفتم اینوهم شنیده بودم خیلی سخته ولی اونم زیاد سخت نبود نمیگم اصلا درد نمیکرد نه واقعا درد داشت هم همون لحظه پیاده شدن از تخت هم همون لحضه ک میخوای راه بری چون اصلا نمیتونی کمرتو صاف کنی بلاخره من بعد از اون همه سرفه و درد شبمو صبح کردم و قرار شد ظهر مرخص شم ولی دلم نمیومد بدون بچه برم خونه دیگع قبل اینکه برم خونه رفتم بچمو دیدمو رفتیم خونه برادر شوهرم تا روز بعد ک از بیمارستان زنگ زدن گفتن بیا تا زیر سینه بهش شیر بدی دیگه من با مامانم رفتیم بیمارستانو من تنها رفتم پیشه بچه چون مامانمو نمیزاشتن بیاد تو منم ک واسه اولین بار میخواستم بزارم توی بغلم خیلی سخت بود چون بچمم خیلی ریز بودو خیلی سخت دیگع با کمک پرستارا بغلم کردمو شیرش دادم
مامان فندوق 💙💙🩷 مامان فندوق 💙💙🩷 ۴ ماهگی
پارت هشتم
دوباره دخترم بعد از یه هفته ک مرخص شده بود بستری شد این بار دکترش گفت باید آزمایشات کلی انجام بشه گفت باید آب کمرش هم بگیریم گفتم نه به هیچ عنوان نمیتونم خیلی صحبت کرد ک راضیم کنه گفت اگر خدای نکرده مشکل باشه مشخص میشه گفتم ن نمیتونم طاقتش ندارم الان دارم تعریف میکنم براتون ولی با هر کدام ازین روزا من پیر شدم
گفت پس باید امضا کنید که خودتون رضایت ندادین روز اول بستری دوباره خون گرفتن و رگ گرفتن شروع شد من پشت در اتاق رگ گیری نابود میشدم خیلی حالم بد میشد این بار خیلی خون گرفتن چون آزمایش ها کلی بودن از داخل بینی و دهان هم آزمایش کرونا و آنفولانزا گرفتن و همچنان دخترم سرفه داشت ک صداش گرفته بود و این بار صبر نکردن تا جواب آزمایش ها آماده بشه از همون بدو ورود به بخش آنتی‌بیوتیک شروع کردن
راستی اینم بگم که دفعه اول ک بستري شد اصلا آنتی‌بیوتیک نزده بودن🥲فقط مسکن و سِرم برای اسهال لعنت بهشون فقط
بعد از خون گرفتن و آوردنش تو بخش بچمو گذاشتن رو تخت من دیدم داره صورتش قرمز میشه رفتم به پذیرش گفتم گفت الان پرستارش میاد بالا سرش
مامان my lovely baby مامان my lovely baby ۲ ماهگی
خاطره بارداری #قسمت ۳
فرداش با یه کمردرد حسابی بیدار شدم و دیدم نه باز خبری از لکه‌ام نیست دیگه پا شدم شال و کلاه کردم رفتم با شوهرم آزمایشگاه آزمایش دادیم و اومدیم خونه جوابش قرار بود هفته بعدش آماده بشه چون آهن و کم خونی و ادرار و چند تا چیز دیگه هم بود . دو شب بعدش شوهرم زود اومد خونه هی به من گیر داده بود که پاشو برو از تو یخچال میوه بیار بخوریم منم می‌گفتم خودت برو بیار. دیگه انقدر گفت که پا شدم رفتم سر یخچال و دیدم بله یه کیک خریده گذاشته اونجا چون فرداش تولدم بود اینم از مدل سورپرایز کردن همسر منه 😄 گفتم حالا که کیک گرفتی فردا بریم چند تا عکس باهاش بگیریم رفتیم مت ناژنون که اصفهانیا می‌دونن چقدر سرسبز و قشنگ یه چند تا عکس گرفتیم و برگشتیم خونه منم دیدم لباس پوشیدم و آماده‌ام ماشینم بیرون هست گفتم برم جواب آزمایشمو بگیرم پا شدم رفتم آزمایشگاه. مسئول آزمایشگاه آزمایش دستمو گفت ۴ ۵ هفته ای، گفتم بله؟؟؟؟؟ گفت دعوام نکنیا بارداری با چنان ذوقی گفتم نه بابا دعوا چیه مرسییییی که همه همکاراش جمع شدن گفتن چه خبره گفت که این خانم بارداره و خلاصه همشون برام ذوق کردن و بهم تبریک گفتن. گفت آخه خیلیا میان اینجا وقتی بهشون میگیم باردارن ناراحت میشن گفتم نه من اصلاً اینجوری نیستم خیلی هم خوشحال شدم. اصلاً باورم نمی‌شد چون انقدر پریودم عقب افتاده بود دیگه بیبی چکم اطمینان نمی‌کردم یک عالمه اززمایش داده بودم و همیشه منفی بود و این سری مثبت .نشسته بودم تو راهرو ازمایشگاه و گریه میکردم اینم عکس اون روزه
خلاصه که بهترین کادو رو خدا روز تولدم بهم داد🥹🥹🥹🥹