وقتی به دنیا اومد انگار دیگه هیچ دردی نداشتم انگار دنیارو بهم دادن
وای که تو ابرا بودم .بچه رو تمیز کردن گزاشتن روترازو گفتن ۳۷۰۰ وزنش بعد گزاشتن روی دلم به زور گفتن بوسش کن.🥴🥴🥴گفتم بزار تمیز بشه بعدا🥴🥴🤣خلاصه این بود زایمان طبیعی من ورزشا بی تاثیر نبود.اینم بگم من زعفرون و خاکشیرو گلاب و عسل درست کردم یه هعته اخر همش میخوردم .شبه اخرم گل گاو زبون با نبات آبجیم درست کرد خوردم .شیافم هر شب هفته ی اخر میزاشتم...بچه ها تنفس خیلی کمک حاله یادتون نره .راستی اینم بگم من ۳ سانت که خودمو باخت دادم یه لحظه دکتر اومد بالاسرم گفت دخترم من برات بی حسی میخای میزنم ولی نکن تو زود زایمان میکنی چرا میخای یه عمر کمر درد بشی تازه مهمتر اینکه روند زایمانتو طولانی تر کنی .گفتم باشه و دیگه نزدم .چون خودم خواسته بودم .بعد که اومد بخش بالاسرمون بهم میگفت تو خیلی دختر خوبی بودی به حرف منو مامات گوش میکردی روز ده زایمانت بی نوبت بیا مطبم معاینت کنم بدون ویزیت.وای چقد خوشحال شدم از اینکه یکی ازت تعرف میکنه🤣🤣🤣💪💪💪

تصویر
۱۰ پاسخ

بسلامتی عزیزم من بچه آشخانه هستم

عزیزم انشالله قدمش خیر باشع من ک جیغ میزدم میگفتم دارع میاد ماما میگفت ت صب زایمان میکنی تا اینک دکتر خدم اومد ماما سریع رفت گفت ای مریض الکی جیغ و داد میکنه .... ب حرف نیس دکتر گفت خب درد داره بیچاره الکی ک اینکار نمیکنه من ک کیف کردم از دکترم معاینه کرد گفت فول تا ماما کارای زایمان کرد . اخرش هم میگفت واقعا فک میکردم ت صب زایمان کنی،

من اپیدورال کردم و الان کمر درد دارم

بسلامتی زایمان کردی😍

مبارک عزیزم کجا بجنوردی من بچه اونجا هستم

خوشحالم براتون

عزیزم چه شیافی میزاشتی... من خیلی میترسم مال زایمان

ولی من به حرفشون گوش نکردم😅😅
اپیدورال کردم
نیم ساعت بعدشم زایمان کردم
😂😂😂😂

تنفس چطوریه

ارع دکتر منم پیش مامانم تعریف کرد کیف کردم😁😂

سوال های مرتبط

مامان فرشته کوچولو مامان فرشته کوچولو ۲ ماهگی
پارت ۴
ولی بعد کلی ورزش اخرم با دست یه سانت وا میشد ولی عالی بود که بعد اون همه درد من درد نداشتم
دیگه رسیده بودم به ۹ سانت حس زور شدید داشتم سر بچه بالا بود دیگه انقدر زور زدم و سجده رفتم با انقباض که سر بچم اومد پایین دیگه ۱۰ سانت بودم ولی یه مانع بود تو واژن که با تمام قوا زور زدم بچه اومد تو کانال و دکترم اومد و بهترین بخیه ای که تو عمرم دیدم رو برام زد
دکتر موقر بهترین دکتر دنیا برای من تو کل بارداری بچمو گذاشتن تو بغلمو از شوق اشک ریختم
و اینم بگم من از ۴ سانت دیگه هیچچچچ دردی نداشتم
و الان تنها دردم بواسیرمه که خیلی بد شده چون قبل بارداری هم شدید بود و با زور زایمان خیلی بد شد
از طبیعی با اپیدورال خیلی راضی بودم
برای من بد درد که تازه فهمیدم ارثی از خاله هام هست باز نشدن دهانه رحم
عالی بود
بیمارستان پاستور بود شیفت صبح زایشگاه عالی بودن
و بیمارستان خوب بود
هزار بار بگردم طبیعی میارم الان خواهرخام غبطه میخورن به حال من بعد زایمان
و تخت بغل من ۵ نفر زایمان کردن و من هنوز بودم 😅
کسایی رو دیدم که ۸ سانت هم درد نداشتن
مامان هرچی خدابخواد مامان هرچی خدابخواد روزهای ابتدایی تولد
رفتم اول سراغ مامانم گفتم مامان فک کنم کیسه ابم پاره شده ترسید پاشید نشست آبجیمم که تا شنید سریع از خواب پرید گفت وای آبجی حالا چیکار کنیم.اینم بگم آبجیم تازه ازدواج کرده و ۲۱ سالشه 🥰قربونش برم خیلی مهربونه.خلاصه زنگ زدم مامای همراه که گرفته بودم گفت الان برو بیماریتان ۳ سانت بشی من میام .منم به حرفش گوش نکردم🤣🤣🤦‍♂️🤦‍♂️چرا ؟چون گفتم منکه درد ندارم از اونجایی هم که شندیه بودم کیسه اب بترکه تا ۴ ساعت میتونی بمونی دیگه نرفتم زایشگاه وایستادم تا ساعت ۱۰ صبح یه دردای کوچیکی اومد سراغم سریع مامانم شربتی که ماما گفته بود و درست کرد وسایلا رو جمع کرد منم حموم رفتم و آبجیم موهامو اتوکرد یکم آرایش کم کردم و شوهرم پاشد چای خوردیمو ساعت ۱۰ و نیم رفتیم زایشگاه دردام شده بود هر ۵ دیقگه ولی میدونستم حداقل ۲ سانت یا ۳ سانت باز شدم چون تجربه داشتم .رسیدم بیمارستان هی ازم اب میریخت هی آب میریخت و دستشوی داشتم .معاینه شدم گفت ۲ سانتی باید بستری بشی زنگ بزنم مامات بیاد .تا کارای بستری رو کردن شد ساعت یه ربع به ۱۱ لباس پوشیدم رفتم زایشگاه سرم وصل کردن دردام شدید شد همون ۵ دیقه بودا ولی شدید شد جوری که خودمو باخت دادم گفتم خدایا دارم دق میکنم من نمیتونم .مامام اومد سریع گفت بیکار بودم و ۲ سانت بودم رسید خدا خیرش بده .معاینه کرد ۳ سانت بودم .گفتم من گ و ه خوردم منو بکش من جنبه ندارم دارم سکته میکنم .گفت پریسا جانم چرا اینجوری میکنی قشنگم تو زود زایمان میکنی نگران چی هستی .دارو بهت میزنم دردت کمتر بشه .یکی هم امپول زد تو باسنم گفت باعث میشه دهانه رحمت باز بشه.من خودمو باخت داده بودم .یاد ابجیم افتادم که منتظر بود بچه به دنیا بیاد دیگه یکم امیدوار شدم و صلوات میفرستادم و نفس عمیق میکشیدم
مامان ❤️عارف ❤️ مامان ❤️عارف ❤️ ۱ ماهگی
پارت سوم
تو مسیر فقط دعا میکردم زود تر برسیم، به زور مامانم چند لقمه صبحانه خوردم که اونم گلاب به روتون بالا آوردم 😐رفتم بیمارستان هفده شهریور به ماما میگفتم سریع منو بستری کن من درد دارم گفت باید معاینه بشی معاینه کرد گفت 5 سانتی کارامو کرد و لباس پوشیدم رفتم زایشگاه شانس من خداروشکر بیمارستان خیلی خلوت بود دانشجو ها هم نبودن 😊 تا وقتی بهم سرم وصل کردن و نوار قلب گزاشتن، ماما همراهم اومد ماما م عادله حسینی بود خیلی با حوصله و مهربون بودن ساعت 10 اینا بود گفت با من همکاری کن تا زود زایمان کنی نقطه فشارهامو می‌گرفت و واقعا دردام شدید شدید تر میشد یک حرکاتی هم میگفت انجام می‌دادم رو تخت بعد ماما بیمارستان آمد گفت کیسه آبش و باید پاره کنم با یک وسیله انجام درد داشت اونم ☹️ من فقط تنفس ها عمیق میکشیدم یک خانم دیگه اومد گفت آمپول اپیدورال میخوای یا بی دردی من گفتم بی دردی چون اپیدورال تو کمر می‌خورد منم کمرم داشت نصف میشد نزدم 😢بی دردی برام زیاد تاثیر نداشت، مامام خیلی خوب بود تشویقم می‌کرد بهم به زور آبیموه و خرما میداد میگفت باید جون داشته باشی زور بزنی چند تا زور زدم اونجا بعد منو با ولیچر بردن اتاق زایمان اونجا هم دو یا سه تا زور محکم زدم و بچه ام بدنیا اومد بعد یک بار دیگه هم شکمم فشار دادن جفت اومد بیرون واقعا حس خیلی خوبیه که از درد راحت میشی بخیه هم کم خوردم  و ساعت 11و نیم، 11 /11 پسرم به دنیا اومد تو 38 هفته و یک روز