نمیدونم مشکل از منه یا نه،بچمو از شیر گرفتم و حدود چهار روزه خوب نخوابیدم،صبحها ساعت هشت بیدار میشه و شب یازده میخوابه،بعدازظهرم هم در حد یکساعت یک ساعت و نیم،امروز بعد از ظهر خیلی خوابم میومد و بچه بیدار شد،منم عصبی شدم دادش زدم،چون نشسته بود و گریه نیکرد دستشو گرمتمشو انداختمش تو جاش،خودم پشیمون شدم ولی خب تو وضعیت روانی خوبی نیستم،هم پریودم دارم میمیرم از درد،هم به خاطر قطع شیر کتف و گردنم درد میکنه،اون وقت شوهرم به جای دلداری دادن میفته باهام دعوا که تو وحشی هستی و چرا بچه رو میزنی چرا تعادل روانی نداری خب بیدار شد که شد،چنتا حرف بد دیگه هم زد که حالا بماند،تو خونه هم از دردایی که دارم هیچی نمیگم چون تا بگم میگه چرا انقدر غر میزنی،نمیدونم شاید مشکل از منه شاید واقعا عصبیم و خودم فکر میکنم از عوارض پریود و شیر گرفتن و ایناس،واقعا ناراحت شدم،تو شهر غریبم هیچکی نیس یه کلمه باهاش حرف بزنم،یه دودقیقه بچه رو نگه داره من برای خودم برم بازار،فقط تو خونم و با بچه سر و کله میزنم

۴ پاسخ

باهات موافقم منم غریبم اگ میدونستم انقد سخته هیچوقت تو شهر غریب بچه دار نمیشدم...نمیدونستم حتی وقت ی بازار و گردش درست و حسابیم ندارم دیگ

از شیر گرفتن پروسه سختیه من دیشب شب اول بود آنقدر گریه کرد و جیغ زد ک بابام اجازه نداد از شیر،بگیرمش روزا نمیدم شبا بهش میدم تو خواب عمیق تا کم کم شب هم ول کنه ...درکت میکنم درد پریود از یه طرف اعصاب و بچه داری از. یه طرف گاهی کم میاری منم گاهی کم میارم یهو میبینم سر بچم داد زدم بعدش پشیمون میشم هیچ مادری به بچه اش بد نمیکنه همه همینم شوهرت نباید اینجور میگفت تا حدودی دیگه باید ب خودمون مسلط بشیم مادر شدن هیچوقت راحت نیست خدا قوت عزیزم❤️

عزیزم کاملا درکت میکنم ن عصبی هستی ن چیزی فقط خسته هستی
مادری که کمک نداره
دست تنهاس
مشکل نداره فقط خستس
سعی کن به خودت مسلط باشی این روزا هم تموم میشه
هممون مثل هم هستیم

مثل منی
طاقت مادرها حدی داره
منم تا غر بزنم ک ی جام‌درد میکنه یا برو چندتا چیز‌مقوی بخر
شروع میکنه بیشتر از من غز زدن
گاهی سر بچم داد میزنم بجای اینکه دختر رو بگیره ببرتش بیرون ک هممون ی هوایی بخوریم
میپره ب جونم

سوال های مرتبط

مامان هلنا مامان هلنا ۲ سالگی
سلام خانوم ها مادرم خیلی بهم میگه نمیدونی بچه بزرگ کنی یعنی حتی نباید عصبانی هم بشم اخه مگه من آدم نیستم خسته نمیشم خودش میدونه چقدر بچه بزرگ کردن سخته بعد هی ازم ایراد میگه تعنه میزنه خسته‌م خیلی از اون ورم شوهرم باهام خوب نیست نمیدونم چیکار کنم بعضی وقتا میزنه به سرن خودمو خلاص کنم کم اوردم بخدا دیشب خونه مامانم بودم میخوام شیر شبش رو قطع کنم ب سینم تلخک زدم وقتی نق میزد میگفتم لطفا شماها حرف نزنید تا دوباره بخوابه بعد مامان بابام هی باهاش حرف میزدن منم عصبانی شدم سر بچم داد زدم میگرن دارم بجای اینکه بهم ارامش بدن مامانم بهم تعنه میزنه و میگه نمیرونی بچه بزرگ کنی یکاری برلم میکنه اینقدر منت سرم میزاره امروز ک بیدار شدم من اصلا به رو خودم نیاوردم ولی مامانم باهام سر سنگین بود دعوامون شد بلند شدم اماده شدم برم مامانم گفت اگه قبل نهار بری نه من نه تو منم رفتم راه رو دوباره برگشتم به حرمت زحمت هایی که برام کشیده بود وگرنه بخدا اون نگران این بود که مردم من رو گریون میبنن آبرو خودش میره،اینقدر دلم شکسته