از بچه داری هیچی نفهمیدم هیچ لذتی نبردم انقد که درگیر خودم بودم
نمیدونم چه حکمتی توی اینکار بود که من اینجوری داغون بشم

سلام دوست عزیز من نمی‌دونم شما درگیر چه مشکلاتی هستین اما منم یه جایی تو این سه ماهه به همین نقطه ای که شما هستین رسیدم فقط باید صبر کنید و توکل کنید به خدای مهربونم حتما یه حکمتی بوده فقط بگید خدایا من راضی ام به رضای تو هرچی که برام رقم میزنی تو خودت بهتر صلاح من می‌دونی نا امید نشو که خود نام امیدی یجور کفر گفتنه

تا دوماه کارم فقط گریه بود

وااای که چقدر بده منم خیلی اذیت شدم بعد زایمان از هوش رفتم ۳ روز بستری بودم تا دوماه بخیهام جوش نخورد بعدم جوش خورد باز شد الانم با کوچکترین حرکت باز میشه دوباره باید عمل کنم اما بچم چه گناهی کرده

عزيزم خيلي واست ناراحتم🥺از ته دلم ميخوام زود زود حالت خوب بشه

واقعا حق داری 👍💔🤍

حالا ما هم در حال بچه داری چی فهمیدیم از خودمون 😭😭

حق داری عزیزم همه مامانا همینن. یه وقتایی خدا با یسری اتفاقا می خواد مارو قوی تر کنه . منم خیلی از بارداری تا زایمانم اذیت شدم. بعد زایمانم رفتم سی سی یو بچه امو بهم نشون ندادن و اون یک روز قد هزار سال گذشت. بعد دو روز بستری تو بخش و حال بد و فشار بالا و تو حال خودم نبودم اما عذاب وجدان روز اولو داشتگ که بچمو دنیا اومد باهام تماس پوستی دادن یا نه. الانم بخیه هام عفونت کرده دردای رحمی و لگنی شدید دارم هر بار میرم حمام انگار آب یخ بین استخونام رسوب می کنه و با همه دردام کلافه می شم خسته می شم و دلم خواب عمیق می خواد و دقیقا رسیدم به نقطه شما که چقدر درگیر خودمم و لذت نبردم از تا الان بودن دخترم. اما این روزام می گذره و یه لبخند بزرگ میاد به لبتون وقتی فرشته نازتون روز به روز بزرگتر میشه. دنیا برای منو شما واینمیسه پس لذتشو ببر هرچند کند و آهسته و نصف و نیمه

عزیزم اسم دختر شما هم تابانه😍

وقتی مادر میشی همینه، من تا ۳ ماه تو در و دیوار بودم، شونه به مو نمی‌تونستم بکشم، فقط صبح تا شب و شب تا صبح با بچه گریه عو سر و کله میزدم و خودمم گریه م مبگرفت، تجربه اول بود دیگه نمی‌دونستم چیکار کنم، بعدش یواش یواش راه افتادم، بهتره از کسی که تو خانواده تجربه داره کمک بگیری