بچه ام کم کم نگاش که میکردم میدیدم بیحال چشاش داره زرد میشه
خود مادرشوهرم دید رو شکم گیسو پر از دونه قرمز شده میگفت انگار حرارت زده
نگران شده بود خودشم ولی به روی خودش نمیاورد
گفت یعنی اینا رو چرا زده باید ببریمش دکتر
گفتم خب حرارت اسمش روشه دیگه اینا به خاطر گرمیه خونه خیلی گرمه زیادم گیسو رو میپوشونی البته از وقتی کنار خودم بود شبا که اون میخوابید و خودم کارای گیسو رو میکردم کمتر میپوشوندمش
به شوهرم گفته بودم برام ظیرخشک بیاره چون ننیزاشت خودم درست حسابی سیرش کنم
هر دو ساعت خودم سر ساعت شیرش میدادم و براشو کنارش میدوشبدم چون دیگه مثل قبل مک نمیزد و خسته میشد
ولی راضی بودم که خداقل با شیرخشک سیر میشه
خلاصه روزی که رفتیم واسه یکی از پایش های گیسو
تا من منتظر بودم فرم پر کنم و اون رفت گیسو رو نشون دکتر بده که این قرمزیا چیه
به دختره گفتم تو رو خدا مادرشوهرم اومد شما بهش حالی کنید بگید انقد بچمو گرم نگه نداره
بزاره مرتب شیرش بدم زردی نگیره
وقتی اومد دختره بهش گفت مادرجون این کارا رو انجام بده چون بچه مشخصه یکم زردی گرفته و ببرینش دکتر
اومدیم خونه ولی بازم نزاشتن ببریمش دکتر
حالا می اومد سیرخشک گیسو رو خودش درست میکرد انقد رقیق درستش میکرد باز بچم طیر نمیشد😭😭😭

۱۲ پاسخ

مادرشوهر من انقدرررر از این کارا کرد اخر جوابشو دادم با یبار جواب من قهر کرده رفته هفت ماهه ریختشو نمیبینم

مگه بچه ۱۱ ماهه هم زردی میگیره؟
وا

خواهر ترسوندی منو بخدا اینجور نوشتی تهش ننوشتی چیشد😓😓😓بعد تاپیکای دیگتو نگا کردم دیدم‌گل دخترت ۱ساله میخواد بشه

منم دقیقا مادرشوهرم که نبود جوراب و کلاه همه چی رو در میاواردم دوباره مادرشوهرم میومد چند لایه لباس تن بچم می‌کرد

تقصیر خودته خیلی رو دادی بهشون
دخترا بعد زایمان میرن خونه مامانشون چون آدم با مامانش راحته البته من خودم خونمون بودم مامانم اومد پیشم موند خیلیم خوب بود خوش گذشت واقعا شبا تا دیر وقت حرف می‌زدیم مامانم بهم می‌رسید آدم جوری ک با خانواده خودش راحته فک نمیکنم با کس دیگ ای راحت باشه
از اول اشتباه کردی رفتی اونجا حداقل میرفتی خونه خودت بهتر از این بود

😐جرش ندادی؟

😕جان؟!ما تو کدوم عهد داریم زندگی میکنیم 🤔😕

عزیز من 😢

عصبی شدم من،چ صبری داری،نذغر دخالت کنه خب

ای بابا عجب آدمیه ها

یسوال بپرسم؟؟هیچی نمیگفتی؟؟داد هوار نمیزدی؟؟خودت هیچی میگم رودربایستی داشتی شوهرت چی؟؟
من همون روزاول شیر نداشتم شیرخشک دادم اومدن حرف بارم کردن دیدم شوهرم نیس زنگ زدم دوستش کلی گریه و داد زدم اونم رف ابروی شوهرمو برد اومد خونه بااین ک مادرشوهرم خیلی تقصیرکار نبود ولی ابروشونو برد
چ ربطی داره بهشون اخه؟

ایش چقد بدم میاد از این دنالت های مادرشوهرا من اصلا رو نمیدم اصلا اجازه به کسی نمیدم ب بچم دست بزنه قشنگ بچتو بگیر و خودت کاراش بکن نترس دو بار جوابش بدی دیگه دخالت نمیکنه😂😂

سوال های مرتبط

مامان گیسو مامان گیسو ۱۲ ماهگی
کاراش واقعا رو مخم بود هنوزم هست
نمیزاشت و نمیزاره من گیسو رو بغل کنم که بغلی نشه بعد وقتی اونجاییم حاضره از کت و کول خودشو بندازه ولی گیسو رو زمین نزاره نکنه بیاد سمت من
با یه دست میبره پای گاز پای ظرفشویی و یخچال و کلی هم این پسط داستان داریم که هی من باید بگم نه اینو نده بعد اون پافشاری که از قصد بهش بده
نمیدونم شما بچه هاتون مامان بابا یا مامان بابای شوهرتون رو‌به چه اسمی صدا میژنن اما اینا یکبار به گیسو نگفتن که مثلا بیا پیش مامانبزرگ
تا گیسو بشناسدشون تا من بدونم اصن واسه گیسو بگم بریم پیش کی
اون موقع که تازه دنیا اومده بود پسر کوچیکشون واسه خود شیرینی میگفت گیسو رو خیلی دوس دارم
اوناو که با این گنده بک عین بچه رفتار میکنن میگفتن بزرگ شد میاریمش پیش خودمون
اخه با چه عقلی حرف میزنید وقتی بچم هنوز نمیده نسبتتون باهاش چیه
و حالا بعد یکسال اونسری میگن اینو بدین نا یکی دیگه بیارین و متوجه شدم تازه دارن به گیسو یاد میدن که بهشون بگه مامان و بابا
مثلا میگن فلان چیزو بده بابا بعد گیسو فقط بابای خودشو نیشناسه😁
حس میکنم این تاپیک خیلی قرو قاطی حرف زدم ولی خلاصه کاراش رو مخ
مامان گیسو مامان گیسو ۱۲ ماهگی
حتی گیسو رو نمزاشت شیر بدم😭😭😭
چون ازم خیلی پایین بود و سزارینی بودم و جای عملم درد داشت خودمم نمیتونستم ورش دارم
هی میگفتم بیا بده شیرش بدم میگفت چته خوابه بیدارش میکنی گناه داره
میگفتم زردی میگیره با غیض میزد بهم میگفت خاک تو سرت تو روش نگو این چه حرفیه
وقتیم دیگه خودش بیدار میشد شیر میخواست میاوردش میداد شیرش بدم تا گیسو یکم خسته میشد یا خوابشد میبرد فوری از بغلم میکشید بیرون میزاشت تو کریر میگفتم بزار اروغشو بگیرم میگفت ای اروغ چیه بیدارش میکنی😭😭😭😭
حرص میخورم و چیزی نمیتونستم بگم
دلم میخواست زار بزنم
بچمو میخواستم
دوس داشتم عکسشو بگیرم
باهاش حرف بزنم
میدیدم داره زرد میشه و نمیزاشت حتی به زبون بیارم
دو سه رپز گذشت اعصابم خراب شد
به شوهرم گفتم تو رو خدا برو یه میزی چیزی پیدا کن بزار کنار تختم کریر گیسو رو بزارم کنارم خودم بهش برسم
برام اورد و نمیدونید چقد خوشحال شدم که دم به دقیقه میتونستم تا بچم صدا میده نگاش کنم بغلش کنم
همش میترسیدم اون پایین با سر و روی پوشیده خفه شه
هرچیم میگفتم بیا اینو کنار بزن میگفت عه عقل نداری بچه باید بوشیده باشه
به شوهرم گفتم از گرما یسره عرق میکنم میترسم جای عملم عفونت کنه اینجام روم نمیشه یسره نگاش کنم حتی درست حسابی نمیتونستم خشکش کنم و خلاصه بهشون یکم حرف زد دمای خونه رم پایین اوردن
ولی مدام میگفتن مریض میشین
مامان گیسو مامان گیسو ۱۲ ماهگی
خیلی سریع سریع یه تخت تو اتاق بهزاد بود اوردنش تو حال یه قسمت کنج بود اونجا گذاشتنش
تو دلم گفتم یا خدا چه غلطی کردم حالا اینجا من چجوری لباس عوض کنم نوار عوض کنم شیر بدم🤦🤦🤦
منو گذاشتن رو اون تخت اهنی یه نفری
گیسو رو توی کریری که خودم براش بافته بودم پایین کنار تخت😭😭😭
دوس داشتم گیسو رو یسره بغل کنم
بو کنم
ناز کنم
نگاه کنم
ولی مادرشوهرم همچین گیسو رو پیچیده بود
یر و دست و پا و روشو پوشونده بود
اینا کلا چون ترسو ان و این پس. کوچیکشون بسکه هیچی نمیخوره سیستم ایمنیش ضعیفه و یسره تا یه باد بیاد مریضه میترسیدن گیسو مریض شه
ما تو گرمسیریم و ۲۰ اسفند واقعا گرمه
منم که هورمونام بالا خودم گرم
گیسو هم کلا گرمایی بود و اصلا به خاطر اینکه زردی نگیره نباید گرم میگرفتنش
ولی مادرشوهرم حرف منو گوش نمیداد
فکر میکرد خودش ۴ تا زاییده و بزرگ کرده و اینها عین شیر من تجربه اولمه و چیزی نمیدونم
در صورتی که من از بچگی هرچی بچه فامیل و برادرزاده خواهرزاده بود بزرگ کرده بودم
بخاری روسن کرده بودن به خدی که من شرشر عرق میکردم و خودمو باد میردم
پیراهن بلند گشاد پوشیده بودم شلوار پام نبود مدام بهم حرف میزد که مریض میشی زائویی فلانی
ببخشید اگه اشتباه تایپیم زیاد😅
مامان فراز کوچولوم🖤 مامان فراز کوچولوم🖤 ۱۲ ماهگی
ممنون از همه کسایی ک محبت کردن جواب دادن و تسکین قلبم شدند
و تشکر میکنم از کسایی که هنوز آداب حرف زدن رو یاد نگرفتن و فقط بلدن زحم زبون بزنن 😭من هیچ جا برا بچم کم نزاشتم شب و روز از خودم گذشتم چون کل تایمم تنها بودم خودم بودم خودم شما باشین بچه تون شیر نخوره فقط بالا بیاره و ی سر گریه کنه کلافه نمیشین عصبی نمیشین کم نمیارین ....ک این کمه هم جونمم فداش میکردم ولی حیف عمرش ب دنیا نبود اون دنیا رو بیشتر دوست داشت چون وقتی اومد تو خوابم شاد بود بازی میکرد میخندید دریغ از اینکه وقتی زنده بود ببینم ایتطور شاده یا بازی میکنه معلومه اونجا جاش خوبه فقط من جای خالیش برام سخته😭😭😭ولی ی وقتایی ناخواسته آدم خسته میشه کم میاره که طبیعی هست بنظرم برا هر مادری پیش اومده بهترین هم ک باشی ی نقصی هست ک بشه تموم فکر و‌ذکرت امیدوارم فرازم منو ببخشه 😭😭چون خودشم میدونست همیشه بهش میگفتم تو این دنیا و این خونه هیچکسو غیر از خودت ندارم بمونم باهام همیشه ک نشد که نشد😭😭دیدار به قیامت فرشته آسمونیم
مامان هامین مامان هامین ۱۳ ماهگی
سلام مامانای گل خسته نباشید یه درد دل باهاتون داشتم پسر من هامین یکسالشه تو این یک سال به غیر از یکی دو بار که شوهرم تو حمام بردنش به من کمک کرد دیگه همیشه خودم هامین رو حمام کردم و همه ی کاراش از پوشک کردن و نگهداری از هامین رو خودم انجام دادم حتی یه روز یه نفر نه خواهر نه مادرم تو نگهداریش به من کمک نکردن شوهرم از صبح میره سر کار تا ساعت ۲ و ساعت ۲ بر میگرده خونه و دوباره ۳ میره سر کار تا ساعت نه شب در کل اگه دو یا سه ساعت هامین باباش رو ببینه ولی همین که باباش رو میبینه انگار نه انگار که من هستم همش گریه میکنه که بره بغل باباش ااون رو خیلی دوست داره نه اینکه من حسودیم بشه نه ولی برام جای سواله یه بچه که این همه من براش وقت میزارم و واقعا از هر لحاظ بهش میرسم و تو این یک سال حتی یک بار هم بهش نامهربانی نکردم پس چطور اصلا علاقه ای به من نشون نمیده دیشب شوهرم خسته بود از سر کار اومد هامین گریه میکرد که باباش بغلش کنه شوهرم هم خسته بود بر می گرده به من میگه معلوم نیست با این بچه چطور رفتار میکنی که علاقه ای به تو نداره واقعا از حرفش دلم شکست والا تقصیر ش
نیست این بچه هیچ علاق ای به من نداره دیشب خیلی دلم گرفت و گریه کردم به حال خودم که منی که این همه به این بچه می رسم و براش وقت می زارم چطوره که علاقه ای به من نداره😩😩😩😩
مامان جانا مامان جانا ۱۵ ماهگی
چند روز پیش رفته بودیم پاساژ گردی با جانا رفتم که براش جوراب بخرم یهو صدای لرزون و بغضی یه دختری رو شنیدم که توی جوراب فروشی داشت به مامانش میگفت همیشه باید به انتخاب تو بپوشم هیچ وقت نمیذاری خودم انتخاب کنم، مامانش بی توجه بهش داشت پرداخت میکرد ، از در ک اومدن بیرون باز دختره جمله اش رو تکرار کرد و ایندفعه مامانش گفت حرف نزن نمیخوام صدات رو بشنوم🥺 انقدر ناراحت شدم . میخواستم بگم یه جورابه دیگه بذارم خودش انتخاب کنه ، حتی اگه اونی ک تو میخوای نیست ، ولی حق انتخاب بده بهش
اصلا ۲یا ۳ مدل بذار جلوش بگو یکی رو انتخاب کن
چرا بعضیا مادرا نمیذارن بچه خودش انتخاب کنه؟
یاد خودم افتادم که چون مامانم توی یه خانواده‌ی مذهبی بزرگ شده ، یه وقتا تا سن ۱۳_۱۴ سالگی توی انتخاب مانتو یا شلوار نظرش رو به من تحمیل میکرد
و من اون موقع یا اون لباس رو نمی‌پوشیدم یا اگر مجبور بودم با حس بد و خجالت همراه بود برام
مثلا یادمه مانتوی‌ مدرسه ام رو مامانم دوخته بود و خیلی گشاد بود ، من از خجالت به بقیه میگفتم چون دیر اقدام کردم و دیر خریدم همین سایز مونده بوده (نگفته بودم مامانم دوخته) . و هی میگفتن چرا تنگش نمیکنی😥
شما از این تجربه ها داشتید؟