حتی گیسو رو نمزاشت شیر بدم😭😭😭
چون ازم خیلی پایین بود و سزارینی بودم و جای عملم درد داشت خودمم نمیتونستم ورش دارم
هی میگفتم بیا بده شیرش بدم میگفت چته خوابه بیدارش میکنی گناه داره
میگفتم زردی میگیره با غیض میزد بهم میگفت خاک تو سرت تو روش نگو این چه حرفیه
وقتیم دیگه خودش بیدار میشد شیر میخواست میاوردش میداد شیرش بدم تا گیسو یکم خسته میشد یا خوابشد میبرد فوری از بغلم میکشید بیرون میزاشت تو کریر میگفتم بزار اروغشو بگیرم میگفت ای اروغ چیه بیدارش میکنی😭😭😭😭
حرص میخورم و چیزی نمیتونستم بگم
دلم میخواست زار بزنم
بچمو میخواستم
دوس داشتم عکسشو بگیرم
باهاش حرف بزنم
میدیدم داره زرد میشه و نمیزاشت حتی به زبون بیارم
دو سه رپز گذشت اعصابم خراب شد
به شوهرم گفتم تو رو خدا برو یه میزی چیزی پیدا کن بزار کنار تختم کریر گیسو رو بزارم کنارم خودم بهش برسم
برام اورد و نمیدونید چقد خوشحال شدم که دم به دقیقه میتونستم تا بچم صدا میده نگاش کنم بغلش کنم
همش میترسیدم اون پایین با سر و روی پوشیده خفه شه
هرچیم میگفتم بیا اینو کنار بزن میگفت عه عقل نداری بچه باید بوشیده باشه
به شوهرم گفتم از گرما یسره عرق میکنم میترسم جای عملم عفونت کنه اینجام روم نمیشه یسره نگاش کنم حتی درست حسابی نمیتونستم خشکش کنم و خلاصه بهشون یکم حرف زد دمای خونه رم پایین اوردن
ولی مدام میگفتن مریض میشین

۳ پاسخ

ودردی که به من زدن شیرنداشتم شیرخشکم نمیدادندبه دخترم بع۵روز زردی رفت رو۲۰.وچندروزبستری بودم چقدرمابدبختیم😞😓😭😭😭😭

یاد اوضاع خودم خونه مادرشوهرم افتادم چقدر اذیتم کرد چقدر اذیتم کرد تک تکشون عذابم دادن و زجر کشیدن فقط خدارو صدا میزدم کمکم کنه و از پستونک بر بیام

جان دلم ،قربون دلت 😭
نلینم زردی نداشت از گرمای زیاد خونه مامانم داشت زرد میشد 😭😭😭😭

سوال های مرتبط

مامان گیسو مامان گیسو ۱۲ ماهگی
بچه ام کم کم نگاش که میکردم میدیدم بیحال چشاش داره زرد میشه
خود مادرشوهرم دید رو شکم گیسو پر از دونه قرمز شده میگفت انگار حرارت زده
نگران شده بود خودشم ولی به روی خودش نمیاورد
گفت یعنی اینا رو چرا زده باید ببریمش دکتر
گفتم خب حرارت اسمش روشه دیگه اینا به خاطر گرمیه خونه خیلی گرمه زیادم گیسو رو میپوشونی البته از وقتی کنار خودم بود شبا که اون میخوابید و خودم کارای گیسو رو میکردم کمتر میپوشوندمش
به شوهرم گفته بودم برام ظیرخشک بیاره چون ننیزاشت خودم درست حسابی سیرش کنم
هر دو ساعت خودم سر ساعت شیرش میدادم و براشو کنارش میدوشبدم چون دیگه مثل قبل مک نمیزد و خسته میشد
ولی راضی بودم که خداقل با شیرخشک سیر میشه
خلاصه روزی که رفتیم واسه یکی از پایش های گیسو
تا من منتظر بودم فرم پر کنم و اون رفت گیسو رو نشون دکتر بده که این قرمزیا چیه
به دختره گفتم تو رو خدا مادرشوهرم اومد شما بهش حالی کنید بگید انقد بچمو گرم نگه نداره
بزاره مرتب شیرش بدم زردی نگیره
وقتی اومد دختره بهش گفت مادرجون این کارا رو انجام بده چون بچه مشخصه یکم زردی گرفته و ببرینش دکتر
اومدیم خونه ولی بازم نزاشتن ببریمش دکتر
حالا می اومد سیرخشک گیسو رو خودش درست میکرد انقد رقیق درستش میکرد باز بچم طیر نمیشد😭😭😭
مامان گیسو مامان گیسو ۱۲ ماهگی
خیلی سریع سریع یه تخت تو اتاق بهزاد بود اوردنش تو حال یه قسمت کنج بود اونجا گذاشتنش
تو دلم گفتم یا خدا چه غلطی کردم حالا اینجا من چجوری لباس عوض کنم نوار عوض کنم شیر بدم🤦🤦🤦
منو گذاشتن رو اون تخت اهنی یه نفری
گیسو رو توی کریری که خودم براش بافته بودم پایین کنار تخت😭😭😭
دوس داشتم گیسو رو یسره بغل کنم
بو کنم
ناز کنم
نگاه کنم
ولی مادرشوهرم همچین گیسو رو پیچیده بود
یر و دست و پا و روشو پوشونده بود
اینا کلا چون ترسو ان و این پس. کوچیکشون بسکه هیچی نمیخوره سیستم ایمنیش ضعیفه و یسره تا یه باد بیاد مریضه میترسیدن گیسو مریض شه
ما تو گرمسیریم و ۲۰ اسفند واقعا گرمه
منم که هورمونام بالا خودم گرم
گیسو هم کلا گرمایی بود و اصلا به خاطر اینکه زردی نگیره نباید گرم میگرفتنش
ولی مادرشوهرم حرف منو گوش نمیداد
فکر میکرد خودش ۴ تا زاییده و بزرگ کرده و اینها عین شیر من تجربه اولمه و چیزی نمیدونم
در صورتی که من از بچگی هرچی بچه فامیل و برادرزاده خواهرزاده بود بزرگ کرده بودم
بخاری روسن کرده بودن به خدی که من شرشر عرق میکردم و خودمو باد میردم
پیراهن بلند گشاد پوشیده بودم شلوار پام نبود مدام بهم حرف میزد که مریض میشی زائویی فلانی
ببخشید اگه اشتباه تایپیم زیاد😅
مامان گیسو مامان گیسو ۱۲ ماهگی
کاراش واقعا رو مخم بود هنوزم هست
نمیزاشت و نمیزاره من گیسو رو بغل کنم که بغلی نشه بعد وقتی اونجاییم حاضره از کت و کول خودشو بندازه ولی گیسو رو زمین نزاره نکنه بیاد سمت من
با یه دست میبره پای گاز پای ظرفشویی و یخچال و کلی هم این پسط داستان داریم که هی من باید بگم نه اینو نده بعد اون پافشاری که از قصد بهش بده
نمیدونم شما بچه هاتون مامان بابا یا مامان بابای شوهرتون رو‌به چه اسمی صدا میژنن اما اینا یکبار به گیسو نگفتن که مثلا بیا پیش مامانبزرگ
تا گیسو بشناسدشون تا من بدونم اصن واسه گیسو بگم بریم پیش کی
اون موقع که تازه دنیا اومده بود پسر کوچیکشون واسه خود شیرینی میگفت گیسو رو خیلی دوس دارم
اوناو که با این گنده بک عین بچه رفتار میکنن میگفتن بزرگ شد میاریمش پیش خودمون
اخه با چه عقلی حرف میزنید وقتی بچم هنوز نمیده نسبتتون باهاش چیه
و حالا بعد یکسال اونسری میگن اینو بدین نا یکی دیگه بیارین و متوجه شدم تازه دارن به گیسو یاد میدن که بهشون بگه مامان و بابا
مثلا میگن فلان چیزو بده بابا بعد گیسو فقط بابای خودشو نیشناسه😁
حس میکنم این تاپیک خیلی قرو قاطی حرف زدم ولی خلاصه کاراش رو مخ
مامان مهراب مامان مهراب ۱۲ ماهگی
ادامه تاپیک قبلی
خیلی سخت بود جلوشو بگیرم حتی شیر پرچرب به عنوان نوشیدنی میخواست بده چرا؟چون میگفت تو دیگه شیرت رو نده چون لاغر شدی بجاش همه چی رو به مهراب بده منم برای هرچیزی باهاش بحث داشتم که اجازه نمیدم بدی چون من طبق نظر دکترش تا الان پیش رفتم کلی مسخرم کرد که دکترا چرت و پرت میگن و ازین حرفا منم برام مهم نبود مهم کار خودم بود چون میخواد مادر خودم باشه میخواد مادرشوهرم باشه .حتی میگفت بزار یه ذره بزارم دهنش ببینم دوس داره شاید دوست نداشت و نخورد منم گفتم مادر من مهراب هرچی بدی بهش میخوره ولی اجازه نداری بدی در کل کلی ماجرا داشتم سر چیزی دادن واینکه میخواست به زور شیر مهراب رو قطع کنه .😑😑😑یعنی ماجرای من با مادرشوهرم تموم شو رسیدم به مادر خودم.در کل این حرفارو گفتم که بگم اگر دکتر گفته اینکارو نکنید به حرف مادر و مادر بزرگ و فلانی فلانی گوس نکنید که این خورده چیزیش نشده اون خورده حالش خوبه.طبق منطق و فکر خودتون پیش برید حتی اگه ناراحت میشن.من با خانوادمم یه دو هفته زودتر یه تولد برای مهراب گرفتم و خوش گذشت جاتون خالی🥰🥰
مامان مهراب مامان مهراب ۱۲ ماهگی
میخوام از بغل مادر و محبت مادری بگم از چیزی که خودم تجربه نکردم مادرم دوست نداشت همش میگف این اداها چیه خوشم نمیاد مثل دخترای لوس از بچگی این کمبود رو داشتم که دوست داشتم مادرم بغلم کنه و نمی‌کرد چون مادربزرگمم اینطور بود و حتی نمیزاشت باهاش حرف بزنم و خیلی چیزهایی که مادرا به دختراشون یاد میدن مادر من به من یاد نداد همیشه میگفت برو بیرون یاد میگیری ولی من برای پسرم نمیخوام اینجوری باشم همه جوره بغلش میکنم و محبت میکنم بهش تا هروقت ترسید بیاد بغلم هروقت مشکل داشت و خواست آرومش کنم بیاد بغلم بغل مادر بهترین بغله آرومت میکنه که من تجربه نکردم من هر وقت دلم می‌گرفت مثلا مریض تومور بدخیم داشت میدونستم خوب شدنی نیست میگفت دعام کن خوش‌خیم باشه دعا کن خوب بشم یا پسر بچه کوچولویی که ۴تا آلت تناسلی داشت و به اشتباه دکتر ۴تا زده شد و پسر بچه میگفت میدونم که میمیرم یا پسر جوونی که دیابت داشت و پاش سیاه شده بود و قطع کردن و بدنش طاقت نیاورد و فوت کرد و خودم کفن کردمش. و...من میومدم خونه حالم بد بود خیلی بد دلم بغل مامانم رو میخواست که هیچوقت نمیزاشت و من روز به روز داغونتر میشدم.مادری کردن فقط زاییدن نیست فقط شب بیداری و شیر دادن نیست مادری کردن یعنی از خودت گذشتن یعنی هروقت بچت احتیاج به محبت داشت کم نزاری براش که بچه های دیگه رو که میبینه بغض کنه
مامان گوجه سبز🍈 مامان گوجه سبز🍈 ۱۵ ماهگی
بچه ی سه سالم اومد گفت مامان اون دست زد به زشت و تونم زشت یعنی همون آلت تناسلی و تون همون معقد گفتم کی فقط میگفت اون ترسیدم بعد باباش اومد خونه یهو گفت اون دست زد به زشتم بعد گفتم کجا دست زد به زشتت میگه تو دسشویی🤣🤣🤣 میگم خب بابا شستت من خودم گفتم بشورتت یاد گرفته بکسی اجازه نمیده بشورش حتی خودم میگه در دسشویی رو باز نکنید زشته🤣🤣🤣 خودم پریودم به شوهرم گفتم توروخدا برو آب گرم بشورش من حالم خوب نیست میگم خدایا از دسشویی صدای جیغ و داد میاد نگو داشتن دعوا میکردن 🤣🤣🤣🤣 🤣🤣🤣🤣🤣 خیلی خوبه که اجازه نمیده کسی بشورش شوهرم میگه اصلا نتونستم غذا بخورم میگه هی یادم میومد عوق میزدم بهم میگفت تو چی میکشی آخه 🤣🤣🤣🤣🤣بی حال افتاده بود شوهرم عوق میزد میگه دیگه نمیرم هیچوقت به من نگو کلا شوهرم خیلی خیلی حساسه بیمارستان بعد زایمان به شوهرم گفت بخیه های خانومتو بشور و سشوار بگیر 🤣 شوهرم اومد حموم تا منو دید آنقدر عوق میزد میگفت نمیتونم گفتم برو خودم میتونم کلا میگم تو چجوری خودت میری دسشویی خودتو میشوری میگه از مجبوری🤣🤣🤣🤣🤭🤭🤭🤭 شوهرای شما هم اینجوری حساسه یانه
مامان جانا مامان جانا ۱۵ ماهگی
چند روز پیش رفته بودیم پاساژ گردی با جانا رفتم که براش جوراب بخرم یهو صدای لرزون و بغضی یه دختری رو شنیدم که توی جوراب فروشی داشت به مامانش میگفت همیشه باید به انتخاب تو بپوشم هیچ وقت نمیذاری خودم انتخاب کنم، مامانش بی توجه بهش داشت پرداخت میکرد ، از در ک اومدن بیرون باز دختره جمله اش رو تکرار کرد و ایندفعه مامانش گفت حرف نزن نمیخوام صدات رو بشنوم🥺 انقدر ناراحت شدم . میخواستم بگم یه جورابه دیگه بذارم خودش انتخاب کنه ، حتی اگه اونی ک تو میخوای نیست ، ولی حق انتخاب بده بهش
اصلا ۲یا ۳ مدل بذار جلوش بگو یکی رو انتخاب کن
چرا بعضیا مادرا نمیذارن بچه خودش انتخاب کنه؟
یاد خودم افتادم که چون مامانم توی یه خانواده‌ی مذهبی بزرگ شده ، یه وقتا تا سن ۱۳_۱۴ سالگی توی انتخاب مانتو یا شلوار نظرش رو به من تحمیل میکرد
و من اون موقع یا اون لباس رو نمی‌پوشیدم یا اگر مجبور بودم با حس بد و خجالت همراه بود برام
مثلا یادمه مانتوی‌ مدرسه ام رو مامانم دوخته بود و خیلی گشاد بود ، من از خجالت به بقیه میگفتم چون دیر اقدام کردم و دیر خریدم همین سایز مونده بوده (نگفته بودم مامانم دوخته) . و هی میگفتن چرا تنگش نمیکنی😥
شما از این تجربه ها داشتید؟