خیلی سریع سریع یه تخت تو اتاق بهزاد بود اوردنش تو حال یه قسمت کنج بود اونجا گذاشتنش
تو دلم گفتم یا خدا چه غلطی کردم حالا اینجا من چجوری لباس عوض کنم نوار عوض کنم شیر بدم🤦🤦🤦
منو گذاشتن رو اون تخت اهنی یه نفری
گیسو رو توی کریری که خودم براش بافته بودم پایین کنار تخت😭😭😭
دوس داشتم گیسو رو یسره بغل کنم
بو کنم
ناز کنم
نگاه کنم
ولی مادرشوهرم همچین گیسو رو پیچیده بود
یر و دست و پا و روشو پوشونده بود
اینا کلا چون ترسو ان و این پس. کوچیکشون بسکه هیچی نمیخوره سیستم ایمنیش ضعیفه و یسره تا یه باد بیاد مریضه میترسیدن گیسو مریض شه
ما تو گرمسیریم و ۲۰ اسفند واقعا گرمه
منم که هورمونام بالا خودم گرم
گیسو هم کلا گرمایی بود و اصلا به خاطر اینکه زردی نگیره نباید گرم میگرفتنش
ولی مادرشوهرم حرف منو گوش نمیداد
فکر میکرد خودش ۴ تا زاییده و بزرگ کرده و اینها عین شیر من تجربه اولمه و چیزی نمیدونم
در صورتی که من از بچگی هرچی بچه فامیل و برادرزاده خواهرزاده بود بزرگ کرده بودم
بخاری روسن کرده بودن به خدی که من شرشر عرق میکردم و خودمو باد میردم
پیراهن بلند گشاد پوشیده بودم شلوار پام نبود مدام بهم حرف میزد که مریض میشی زائویی فلانی
ببخشید اگه اشتباه تایپیم زیاد😅

۲ پاسخ

دقیقا رفتارش مثل مادرشوهرم عکس مهراب هست ده لایه لباس پوشوندن به حدی که واکسن دوماهگی هرچی من گفتم نپوشون بچه رو گفت تو بلد نیستی نمیدونی بعد مهراب تب ۴۰درجه کرد بعد واکسن دوماهگی فقط فقط بخاطر کار مادرشوهرم

ثای این گرم بودن و لباس پوشوندن بچه خونه مامان من برام عذاب بود دیگه آخر نلین رو بردیم دکتر بدنش داغ کرده بود دکتر گفت نباید انقدر گرم باشه 😢😭 من اونجا برام عذاب بود گفتم کاش نمیرفتم

سوال های مرتبط

مامان گیسو مامان گیسو ۱۲ ماهگی
کاراش واقعا رو مخم بود هنوزم هست
نمیزاشت و نمیزاره من گیسو رو بغل کنم که بغلی نشه بعد وقتی اونجاییم حاضره از کت و کول خودشو بندازه ولی گیسو رو زمین نزاره نکنه بیاد سمت من
با یه دست میبره پای گاز پای ظرفشویی و یخچال و کلی هم این پسط داستان داریم که هی من باید بگم نه اینو نده بعد اون پافشاری که از قصد بهش بده
نمیدونم شما بچه هاتون مامان بابا یا مامان بابای شوهرتون رو‌به چه اسمی صدا میژنن اما اینا یکبار به گیسو نگفتن که مثلا بیا پیش مامانبزرگ
تا گیسو بشناسدشون تا من بدونم اصن واسه گیسو بگم بریم پیش کی
اون موقع که تازه دنیا اومده بود پسر کوچیکشون واسه خود شیرینی میگفت گیسو رو خیلی دوس دارم
اوناو که با این گنده بک عین بچه رفتار میکنن میگفتن بزرگ شد میاریمش پیش خودمون
اخه با چه عقلی حرف میزنید وقتی بچم هنوز نمیده نسبتتون باهاش چیه
و حالا بعد یکسال اونسری میگن اینو بدین نا یکی دیگه بیارین و متوجه شدم تازه دارن به گیسو یاد میدن که بهشون بگه مامان و بابا
مثلا میگن فلان چیزو بده بابا بعد گیسو فقط بابای خودشو نیشناسه😁
حس میکنم این تاپیک خیلی قرو قاطی حرف زدم ولی خلاصه کاراش رو مخ
مامان گیسو مامان گیسو ۱۲ ماهگی
بچه ام کم کم نگاش که میکردم میدیدم بیحال چشاش داره زرد میشه
خود مادرشوهرم دید رو شکم گیسو پر از دونه قرمز شده میگفت انگار حرارت زده
نگران شده بود خودشم ولی به روی خودش نمیاورد
گفت یعنی اینا رو چرا زده باید ببریمش دکتر
گفتم خب حرارت اسمش روشه دیگه اینا به خاطر گرمیه خونه خیلی گرمه زیادم گیسو رو میپوشونی البته از وقتی کنار خودم بود شبا که اون میخوابید و خودم کارای گیسو رو میکردم کمتر میپوشوندمش
به شوهرم گفته بودم برام ظیرخشک بیاره چون ننیزاشت خودم درست حسابی سیرش کنم
هر دو ساعت خودم سر ساعت شیرش میدادم و براشو کنارش میدوشبدم چون دیگه مثل قبل مک نمیزد و خسته میشد
ولی راضی بودم که خداقل با شیرخشک سیر میشه
خلاصه روزی که رفتیم واسه یکی از پایش های گیسو
تا من منتظر بودم فرم پر کنم و اون رفت گیسو رو نشون دکتر بده که این قرمزیا چیه
به دختره گفتم تو رو خدا مادرشوهرم اومد شما بهش حالی کنید بگید انقد بچمو گرم نگه نداره
بزاره مرتب شیرش بدم زردی نگیره
وقتی اومد دختره بهش گفت مادرجون این کارا رو انجام بده چون بچه مشخصه یکم زردی گرفته و ببرینش دکتر
اومدیم خونه ولی بازم نزاشتن ببریمش دکتر
حالا می اومد سیرخشک گیسو رو خودش درست میکرد انقد رقیق درستش میکرد باز بچم طیر نمیشد😭😭😭
مامان گیسو مامان گیسو ۱۲ ماهگی
حتی گیسو رو نمزاشت شیر بدم😭😭😭
چون ازم خیلی پایین بود و سزارینی بودم و جای عملم درد داشت خودمم نمیتونستم ورش دارم
هی میگفتم بیا بده شیرش بدم میگفت چته خوابه بیدارش میکنی گناه داره
میگفتم زردی میگیره با غیض میزد بهم میگفت خاک تو سرت تو روش نگو این چه حرفیه
وقتیم دیگه خودش بیدار میشد شیر میخواست میاوردش میداد شیرش بدم تا گیسو یکم خسته میشد یا خوابشد میبرد فوری از بغلم میکشید بیرون میزاشت تو کریر میگفتم بزار اروغشو بگیرم میگفت ای اروغ چیه بیدارش میکنی😭😭😭😭
حرص میخورم و چیزی نمیتونستم بگم
دلم میخواست زار بزنم
بچمو میخواستم
دوس داشتم عکسشو بگیرم
باهاش حرف بزنم
میدیدم داره زرد میشه و نمیزاشت حتی به زبون بیارم
دو سه رپز گذشت اعصابم خراب شد
به شوهرم گفتم تو رو خدا برو یه میزی چیزی پیدا کن بزار کنار تختم کریر گیسو رو بزارم کنارم خودم بهش برسم
برام اورد و نمیدونید چقد خوشحال شدم که دم به دقیقه میتونستم تا بچم صدا میده نگاش کنم بغلش کنم
همش میترسیدم اون پایین با سر و روی پوشیده خفه شه
هرچیم میگفتم بیا اینو کنار بزن میگفت عه عقل نداری بچه باید بوشیده باشه
به شوهرم گفتم از گرما یسره عرق میکنم میترسم جای عملم عفونت کنه اینجام روم نمیشه یسره نگاش کنم حتی درست حسابی نمیتونستم خشکش کنم و خلاصه بهشون یکم حرف زد دمای خونه رم پایین اوردن
ولی مدام میگفتن مریض میشین
مامان جانا مامان جانا ۱۵ ماهگی
چند روز پیش رفته بودیم پاساژ گردی با جانا رفتم که براش جوراب بخرم یهو صدای لرزون و بغضی یه دختری رو شنیدم که توی جوراب فروشی داشت به مامانش میگفت همیشه باید به انتخاب تو بپوشم هیچ وقت نمیذاری خودم انتخاب کنم، مامانش بی توجه بهش داشت پرداخت میکرد ، از در ک اومدن بیرون باز دختره جمله اش رو تکرار کرد و ایندفعه مامانش گفت حرف نزن نمیخوام صدات رو بشنوم🥺 انقدر ناراحت شدم . میخواستم بگم یه جورابه دیگه بذارم خودش انتخاب کنه ، حتی اگه اونی ک تو میخوای نیست ، ولی حق انتخاب بده بهش
اصلا ۲یا ۳ مدل بذار جلوش بگو یکی رو انتخاب کن
چرا بعضیا مادرا نمیذارن بچه خودش انتخاب کنه؟
یاد خودم افتادم که چون مامانم توی یه خانواده‌ی مذهبی بزرگ شده ، یه وقتا تا سن ۱۳_۱۴ سالگی توی انتخاب مانتو یا شلوار نظرش رو به من تحمیل میکرد
و من اون موقع یا اون لباس رو نمی‌پوشیدم یا اگر مجبور بودم با حس بد و خجالت همراه بود برام
مثلا یادمه مانتوی‌ مدرسه ام رو مامانم دوخته بود و خیلی گشاد بود ، من از خجالت به بقیه میگفتم چون دیر اقدام کردم و دیر خریدم همین سایز مونده بوده (نگفته بودم مامانم دوخته) . و هی میگفتن چرا تنگش نمیکنی😥
شما از این تجربه ها داشتید؟
مامان بێریوان مامان بێریوان ۱۵ ماهگی
واقعا موندم چه طوری بعضیا بچشون از درو دیوار بالا میره هیچی نمیگن بهشون دروز خونه رو مثل دست گل کردم که فرداش برم خونه مامانم یهو دیشب زنگ زدن پسر عموی شوهرم میاد با خونوادش که چه امدنی😑
اگه وارد خونم شدن یه بو گندی یهو امد بو عرق🤢یعنی یهو حالت تهوع گرفتم به حدی که کل خونه بو گرفت این که یه طرف بچه هاش اصلا نشستن بلد نبود زود رفتن سراغ اسباب بازیاش کلشو اوردن تو پذیرایی جیغ میزدن دخترم تا میرفت کنارشون میزدن تو سرش یا هلش میدادن یعنی کفرم در امده بود میرفتن اتاقش میگفتن نباید بیاد دخترم جیغ میزدن😑 خاک بر سر مادر پدرشون که یک کلمه هم نمیگفتن نکن یا بشین سرجات
منو شوهرم در حال حرص خوردن بودیم یعنی کل خونه رو به گند کشیدن تخمه و پوفیلا برده بودن تو تخت منو تخت دخترم کل اتاق تخمه و پوفیلا کل پذیرایی اسباب بازی تخمه میوه همش رو فرش بود به حدیکه جارو برقی رو از کمد کشیده بودن بیرون😤 تموم لباسای دخترم پخش شده بود رفته بودن سراغه کمداش تا رفتن یعنی مردمو زنده شدم از دیشب فقط دارم فحش میدم بهشون اخه چرا یه پدرو مادر اینقدرررر شعور ندارن یکی بزنن دهن بچشون که بشینن سرجات از دیشب من دارم تمیز میکنم 😤🤦🏻‍♀️
و فحش میدم😐
مامان آیهان مامان آیهان ۱۵ ماهگی
سلام مامانایی که بچشون بدغذاست ،
ریفلاکس یا آلرژی دارن، یا توی اعتصاب شیر هستن و کوچیک ان
خواهش میکنم تایپک منو بخونید ....
چون زجری که من کشیدم رو نکشید
چون من توی یک هفته بعد از ۱۰ ماه تلاش بیهوده به نتیجه رسیدم
‌..
اگه تایپک های قبلی منو بخونید ایهان از دوماهگی اعتصاب شیر کرد جوری که ۱۲ ساعت شیر نمی‌خورد به زور قطره چکون، خواب، سرپا تا ۷ ماهگی من داغون شدم از همه بدتر وقتی از چهارماهگی به غذا افتاد اصلا نمی‌خورد
به زور و به هیچ طریقی فقط من توی گهواره دردم همین بود
انواع دارو و دکتر و فوق تخصص گفتار درمان و هزار جور بدبختی
تا اینکه با یه پیج اونم ناگهانی توی اکسپلور اینستام روبه رو شدم
و مشاورشون کاملا رایگان
و اونقدر تبحر داره که کل علائم ایهان رو نگفته گفت و فقط من گفتم ریفلاکس و آلرژی داره
فقط ایهان با قرص نکسیوم و شربت موتیلیوم خارجی از این رو به اون رو شده
خودم باورم نمیشه که سه وعده در روز رو کامل میخوره
مولتی ویتامین هم براش تجویز کرده که باید دو سه روز دیگه تجربه کنم
خواهشا مامانایی که بچه هاتون ریفلاکس دارن تجربه کنید اونم برای یکبار ببینید چی میگم
چون خودم واقعا درد کشیدم
مامان یونس🌜 و السا⭐ مامان یونس🌜 و السا⭐ ۱۴ ماهگی
یونس رو که میبرم کلاس
اونجا با مادر ها هم‌صحبت میشم
یکیشون ۴۴ سالشه اما بچه هامون همسنن
یه دختر بزرگ تر هم داره که ۹ سالشه
داشت تعریف میکرد که با یه خانومی دوست بود خیلی صمیمی بودن
اون خانم هم یه دختر توی سن ۱۵یا۱۶ داشت
انگار اون دختر دوستش خیلی روی دختر خودش تاثیر منفی میزاشت
خب به واسطه سنش زیاد در مورد پسر و دوست پسر و تنهایی بیرون رفتن حرف میزده
بعد می‌گفت یه روز دیدم تاثیرات منفی داره زیاد میشه به دوستم زنگ زدم گفتم بیا دیگه با هم رفت و آمد نکنیم دوستیمون سر جاش
اما دخترامون هم سن نیستن و اخلاق هاشون خیلی فرق می‌کنه دلم نمی‌خواد دخترم خیلی چیز ها رو از الان بدونه

خیلی کیف کردم از این طرز فکرش
که اینقدر حواسش به اخلاق بچش بود که داره عوض میشه
و بخاطر دخترش قید روابط دوستانه رو زده بود با اون خانم
از صحبت هایش متوجه شدم یه جورایی مثل عقاب بالا سر بچه هایش هست که کسی تاثیر بد روشون نزاره
یجورایی بخوام بگم تربیت درست داشت اما محدود نمیکردشون

امروز فکرم خیلی درگیر حرف هایش بود
گفتم اینجا هم بزارم
خیلی خوبه که توی هر سنی مراقب رشدشون باشیم
مخصوصا رشد اخلاقی


دسر عربی👇