من بارداری خیییییییییلی سختی داشتم منی ک همش داشتم میگشتم میپریدم بالا پایین شیطنت میکردم یدفه ای ۹ماه خونه نشین شدم
ولی اینا هییییچی نبود در برابر اتفاقات بعد زایمان همچی دست به دست هم داد ک من کلا نابود شم
دو روز بعد از زایمانم مامانبزرگم از دنیا رفت این تازه اولیش بود واقعا داغون شدم
۱۳روز بعد زایمان از بهداشت زنگ زدن غربالگری دخترت مشکل داره ببر فوق تخصص رفتم اونجا آزمایش گرفتن دوباره
گفتن مشکوکه باز 💔هر هفته آزمایش خون بده بچه دختر کوچولوی من هر هفته خون میداد و من هر هفته خورد خاکشیر میشدم دوباره تیکه هامو بهم میچسبوندم و پامیشدم
سومیش اینجا بود ک میزدم تو گوگل وقتی در موردش می‌خوندم کلا ناامید میشدم از ترس میرفتم یه گوشه بچمو از دور نگاه میکردم و گریه میکردم
هر کیم می‌رسید بهم فاز میداد نباباااااا هیچی نیست الکی شلوغش کردن توعم داری الکی منفی نگاه می‌کنی
هییییچکس نبود کنارم باشه تنهای تنها گذروندم روزامو
خداروشکر اون روزام گذشت ولی من دیگه مثه قبل نیستم دیگ نه شیطنتی دارم ن علاقه ای آدمایی ک تنهام گذاشتن
همین دیگ خلاصه ک خیلییییییییی وحشتناک بود 🥲

۱۴ پاسخ

اخ از ذات ادمایی که توی سختی ها تازه رو میشن....دوست داشتی تجربه زایمان منم بخون...

ذات اصلی ادما رو درست تو حاملگی و بعدش مشخص میشه🥲

زندگی بالا و پایینی داره ولی خوبیش اینه تو روزهای سخت آدم های دور و برمون می‌شناسیم وبه بعد با چشم های باز تری زندگی می‌کنیم و منطقی تر میشیم

عزیزم🥲خداروشکر گذشت. دقیقا حالتو میفهمم چون میدونیکه آوین منم با نفس به دنیا اومد بااین تفاوت که نارس و از روز اول همش تو این بیمارستان و اون دکتر و فلان بودم.
دقیقا این سه ماه انقدر سخت گذشت بهم که حس میکنم شدم مادر فولاد زره واقعا.
منم هربار خواستم اشک بریزم و گریه کنم برای دخترم دیدم همسرم چشمش به منه که ببینه چه حالیم هعی تو خودم ریختم تااینکه افسردگیم شدید شد و روانه دکتر شدم.
ولی خب خداروشکر روزای سختمون گذشت و روزای سختتری در انتظارمون . امیدوارم خدا قوت بیشتری بهمون بده گلم🩷

عزیزم درکت میکنم، مادر بودن خیلی سخته خیلیییی
منم بارداریو زایمان عجیب غریبی داشتم،
همه ایناباعث شد قوی شدیم،خداروشکر که گذشت

عزیزم الان که دارم اینو برات می نویسم فردا قراره بچم آزمایش تیروغید بگیرن ببین اومده پایین یا نه منم چ زجری کشیدم وقتی فهمیدم یهو از سه شده یازده و نیم تیروعیدش شاخ در آوردم منم مثل تو از دور بچه مو نگا میکردم و گریه میکردم هنوزم نگرانم همش غصه اینو میخورم که فردا قراره باز سوراخ سوراخش کنند از وقتی که به دنیا اومد زردیش نمیومد پایین همش می رفت بالا نگو از تیروعیدش بود زردیش پذرمو در آورد همه هم به قول تو میگفتن چیزی نیست که هر هفته آزمایش خون می دادیم که ببینیم اومده پایین یان الانم که هر ماه آزمایش تیروغید بمیرم برا بچم فردا دلم کباب میشه براش انقد که قراره جیغ بزنه خدا همه مریض هارو شفا بده بچه ما هم بین اونا همش دستم به دعاس آزمایشش کمتر نشون بده مادر بودن خیلی سخته

نگران نباش تنها نیستی منم بارداریم استراحت مطلق شدم و خیلی سخت گذشت بعدشم که داستانای خودشو داشتم
ای بابا بگذریم...
مهم‌اینه الان بچه هامونو داریم و باید از تمام لحظاتش لذت ببریم

بمیرم برات عزیزممممم😭😭درکت میکنم منم سختی کشیدم بعد 7 سال بچه دارشدم بعدش از بهداشت، زنگ زدن بچت تروعید کم کار داره جوری ترسوندنا فقط گریه کردم ذات کثیف خواهرامو اون موقع دیدم که بخاطره یه تروعید بهم زخم زبون زدن اون روزا هم گذشت ولی دلم شکستههه
خداروشکر دکتر گفت تروعید پسرت گذرا بوده و کم کم داروهارو قطع میکنه برا شما هم تروعید کم کار گفته بودن؟

منم ...💔

مادر شدن سخته 🙂 قدر مامانامون بدونیم

من وقتی برای غربالگری رفتم و از کف پای دخترم خون گرفتن زدم زیر گریه انقدر برام سخت بود واقعا درکت میکنم

منم قبل بارداری یک روزم خونه نبودم کلاس های مختلف و باشگاه و خونه مادربزرگم و ... ولی تو بارداری استراحت مطلق شدم الانم که بخاطر دخترم نمیتونم فعالیت هامو ادامه بدم

همین که خدارو داری بسته گلم

ادم بعد زایمان کلا عوض میشه این خیلی بده😞🥲

😔متاسفم عزیزم چقد سختی کشیدی

سوال های مرتبط

مامان مهراد مامان مهراد ۲ ماهگی
تجربه من از ختته پسرم تو دوماهگی:
نیم ساعت قبل ختنه بهش استامینفون دادم بعد رفتیم مطب اونجا پسرمو گرفتن بردن تو اتاق دکتر با دستیارش کارشونو شرو کردن منم کلی استرس داشتم اول ک امپول بی حسی رو زدن مهراد گریه کرد ولی خیلی سریع اروم شد و دیگه گریه نکرد کلا ۵ دیقه شد فک کنم بعد در بازشد و دستیارش صدام کرد مای بیبی سایز بزرگتر براش بستیم و خوش و خرم کارمون تموم شد ولی اتیش زیر خاکستر بود بعد نیم ساعت چنان گریه ای کرد ک ب غلط کردن افتاده بودم دلم خون بود نگو جیش اولش درد داره و تازه بی حسیش رفته بود حدود دو ساعت مدام گریه کرد و خوابید بیدار ک شد دیگ گریه نکرد خداروشکر کلا دردش همون دو ساعت بود ک ما تو خونه گزاشتیم لای پتو نازک تکونش دادیم ی کوچولو اروم میشد چون هرکاری میکردیم اروگ نمیشد روز اولم هر ۴ ساعت دوبرابر وزنش بهش استامینفون میدادم از فرداش بردم شستمش اوردم خشکش کردم دست به التش هم زدم خداروشکر دردی نداشت بعد با تتراسایکلیلن چربش کردم خداروشکر ک بخیر گزشت الانم منتظرم بیفته دیگه
مامان 💞دیانا💞 مامان 💞دیانا💞 ۳ ماهگی
سلام مامان ها عزیز شبتون بخیر😍
تجربه واکسن ۲ ماهگی دخترم😉
صبح دخترموبردم ازقبل سیرش کردم مای بی بی رو عوض کردم و لباس راحت پوشیدم واسش ک وقتی برگشتیم نیاز نباشه باز عوض کنم لباسشو و بعد بردم خانه بهداشت
اصلا ب اون سختی که فکر میکردم نبود خداروشکر
روز قبل بردم حمام و فرداش آماده کردم دخترم بردم خانه بهداشت 🤭قطره هارو ک دادن خیلی راحت خورد و بعد اندازه گیری قد و وزن و دور سرش که همه چی نرمال و خوب بود خداروشکر 😄
رسیدیم ب مرحله تزریق واکسن ک باید ب جفت پاها تزریق میشد 🥲🥲
اول اینک حتما کنار نوزادتون باشید ببینه شما رو و احساس امنیت داشته باشه.
دوم اینک بعد از تزریق واکسن حتما قطره استامینوفن بدید بهش (همونجا بهتون توضیح لازم رو میدن)
نکته سوم اینک وقتی اومدم خونه پاهاش رو بای روسری بستم ک تکون نخوره چون دختر من خیلی درحالت عادی پاهاشو تکون میده. 😙
ب من گفتن هر۶ ساعت روز اول قطره رو بده ولی من نیم ساعت زودتر میدادم ک دخترم اذیت نشه😮‍💨
و اینک من اصل از کمپرس سرد و گرم استفاده نکردم چون دخترم واکنش نشون میداد ب کمپرس ها و ترجیح دادم اذیتش نکنم‌ 🤒
در آخر اینک شب هم تبش رو چک میکردم ک خداروشکر تب نکرد🥰
سعی کردم مختصر و مفید توضیح بدم 🥲
شماهم مثل من خیلی استرس داشتید؟