۸ پاسخ

عزیزم دچار افسردگی شدی باید بری دکتر اعصاب بهت قرص بده کنترل کنی تا بدتر نشدی

عزیزم ب نظر من طبیعیه خب وقتی آدم یه عزیزی رو از دست میده معلومه ک این ترس همیشه باهات هست .ولی مشاوره بری خب کمکت میکنه اما خودتم میتونی یجورایی خودتو آروم کنی بعدشم خدا نمیاد ک دور از جون هی پشت هم عزیزاتو بگیره حالا اون یه اتفاق بوده و قسمت .من ک خودم هر روز لاحول ولاقوه الا بالله العلی العظیم واسه دخترم میخونم فوت میکنم سمتش میگم خدایا بدی و مریضی و چشم زخم و ازش دور کن محافظش باش دیگه خیالم و اینجوری راحت میکنم

اگه بری روانپزشک خیلی آروم تر میشی من یه استادی داشتم تو اواخر بارداری بود که بچه اش رو از دست داد دچار مشکل شد پیش روانپزشک می‌رفت خیلی حالش خوب شد

سلام
طبیعیه به نظرم
بچه یه تیکه از وجودآدمه تب میکنه ادم میمیره و زنده میشه چه برسه به این اتفاق تلخی که شما تجربه ش رو داشتین
کاملا به خودتون حق بدین بابت این ترس
سعی کنین سرنمازتون پیش خدا درددل کنین ازش بخواین حالتونو بهتر کنه
زیارت امام ها و امام زاده ها برین خیلی تو حال روحیتون تاثیر میزاره
صوت سوره یاسین استاد اصفهانیان رو گوش بدین خیلی حال خوب کنه
سعی کنین قلبتونو تقویت کنین یعنی خوراکی های خونساز بخورین مثل انار رب انار اب انار
سیب فالوده سیب کمپوت سیب
گلاب تو چایتون بریزین
عطر گل محمدی همیشه به نزدیک بینیتون بزنین
خیلییی ارامش بخشه

منم سه سال پیش مادرمو از دست دادم و همچین حسی دارم
قشنگ درکت میکنمممم
خیلی حس بدیه، اکه شرایطشو داری پیش روانشناس رفتن خیلی حالتو خوب میکنه
راستی چیشد از دنیا رفت💔

حق داری
من که جفت بچه هام ده روز بستری بودن
یکیشون دوسالگی این یکی ۲۰ روزش بود
دیگه مث چی میترسم و وسواس دارم سر اینکه مریض بشن

برو مشاوره

اخی عزیزم چرا فوت شد؟

سوال های مرتبط

مامان دخترم❤️ مامان دخترم❤️ ۳ ماهگی
#موقت
خانوما برای شماهم پیش اومده این فکر وخیالا ک چرا الان بچه خواستم زود بود باید بیشتر تفریح میکردم دیگ وقت نمیکنم زیاد با همسرم باشم این فکرا؟؟؟

من هربار دخترم خیلی گریه میکنه و خیلی کمر و دستم درد میاد شروع ب گریه میکنم خودم🤦‍♀️ و همش میگم چرا اینقد زود بچه خواستم خیلیا چقد سنشون بیشتر ولی بچه ندارم راحت میخورن میخوابن تفریح میکنن با همسرشون بدون فک میرن بیرون 🥲 خیلی دلم گرفته نمیدونم این تنهایی هم خیلی بیشتر بهم فشار اورده حداقل اگ نزدیک خانوادم بودم بعضی روزا دخترمو بهشون میدادم یکم خودم میرفتم بیرون استراحت میکردم الان اینجا توشهر غریب همسرم صب میره عصر میاد بعضی روزا حلما یکساعتم نمیخوابه درست و کل کارام میمونه ..
احساس میکنم خیلی خودم دور سدم از همسرم قبلا همه جا باهم بودیم حتی ی شب تنها نمیخوابیدیم ولی الان بخاطر شرایط جدا میخوابیم کلا خیلی زندگیم تغییر کرده از یطرف خوشحالم از یطرف همش فک ب گذشته میکنم ک راحت خواب و تفریحم بود الان ن😕 همش حس میکنم اونک ازیت میشه همش منم ن کس دیگ
ی دلگرمی یه حرفی یچیزی بگین ک دلم اروم بشه این فکرو حیالا رو نکنم🤦‍♀️🥲