نمیدونم این حس مزخرف چرا دست از سرم برنمیداره همش فکر میکنم دخترم بهم وابسته میشه یعنی میشه فقط تو بغل من آروم بشه منو از بقیه تشخیص بده دوستم داشته باشه همش ترس اینو دارم نکنه این اتفاقا نیفته نمیدونم چرا این فکرا میاد به سرم خانواده شوهر بسیار سمی دارم همش میگن دخترت باباشو میخواد انگار دختر منم منو تشخیص نمیده از بقیه به همه میخنده

هرکس هر حرفی میزنه رو نشنیده بگیر.اوایل زایمان هرکسی یه چیزی میگه.و واقعا اگه قرار باشه به حرف بقیه گوش کنیم هیچ انرژی ای واسمون نمیمونه.در ضمن بچه فقط مادرشو تا چندماه اول میشناسه.و بزار هرکی هرچی میخواد بگه بگه

الان که خیلی زوده از شش ماهگی معمولا پدر و مادر رو کامل میتونن بشناسن

این‌فکرا سراغ همه میاد.خداروشکر من خانواده شوهرم خوبن.ولی ازبسکه این‌مدت مریض بودم‌و‌دخترم‌پیشم‌نبوده با خودم فکر میکنم‌که‌نکنه الان‌منو‌نشناسه .یعنی الان‌میدونه من مامانشم.نکنه دوستم‌نداشته باشه.ولی اینا همه فکرن

منم خانواده شوهرم سمی هستن مادرشوهرم همش میگه بزرگ میشه خودش میاد درحالی ک پسرش ک شوهر من باشه بدون من اونجا میره نمیدونم هدفش چیه ولی من چیزی نمیگم بزار خوش باشه😂😂