۹ پاسخ

دقت کردی وقتی شوهرا خونن بیشتر خونه کثیف میشه بهم میریزه ظرف شستنی زیاد میشه 🤣🤣

دقیقا شوهر من راننده هست من بعد از رفتنش خونه تکونی دارم
چند روزه که خونه نیس خونه دسته گله

دقیقا اینطوریه

اره دقیقاااا

چون اقایون یکار میکنن
ما خانوما هزارتا مدل کار دارم
بچه داری ک سخترین هست

دقیقاً شوهر منم همینه
من تنها با پسرم خیلی بهم بیشتر خوش میگذره
بقول تو ی لقمه غذا هر تایمی باشه میخورم
ولی شوهرم بد غذاس هرچیزی نمیخوره، پخته، نیمه سرخ شده، بادمجون، گوجه وـــ... نمیخوره اصن

دقیقا منم به شوهرم میگم مادر بودن مرخصی نداره تایم استراحت نداره 🥲 من شوهرم دوروز یبار خونه اس بخاطر شغلش به قول تو این دو روز انقدر راحتم همه چی سر وقتشه و با برنامه اس وقتی اون خونه اس همه چی بهم میریزه🤨

خیلی موافقم🫶😂

وای من جنگ دارم با شوهرم چرا از صبح تا ساعت ۳ درمغازه ای باز بعد ظهرم میری دیونه میشم خونه نیس😐

برعکس من دوس دارم خونه باشه بچرم میگیره یه تایمایی بازی کنن

سوال های مرتبط

مامان نیهان جون مامان نیهان جون ۱۰ ماهگی
💥پارت دوازدهم💥
شروع زندگی مشترک با کسی که هیچ علاقه ای بهش نداشتم برام خیلی سخت بود سخت‌تر این بود که یه کوچه با خونمون فاصله داشتم و اجازه نداشتم برم خونشون مادر شوهرم یه زن افسرده ای بود که سال ۸۴ پسرش فوت شده بود سال۸۵ از همسرش طلاق گرفته بود سال ۸۶ هم من عروس شده بودم زنده خیلی گریه میکرد یه لحظه که تنها میشد با صدای بلند گریه میکرد الاهی دورش بگردم فدای دلش بشم که چه درد بزرگی رو تحمل میکرد و من درکش نمی‌کردم. نمیتونست تو خونه بشینه هر روز می‌رفت خونه دوستش اونجا سرش گرم میشد همه چی یادشمیرفت عصر میومد خونه شام می‌خوردیم بعداز شامم دوستش با دختران میومدم دورهمی. که مادر شوهرم احساس تنهایی نکنه خدا مرگ فرزند رو قسمت هیچ کس حتی دشمن آدمم نکنه واقعا سخته مدتی گزشت من حالت تهوع داشتم به خواهر شوهرم گفتم رفت تست گرفت بله من باردار بودم بارداری من باعث خوشحالی مادر شوهرم شد و اون تقریبا از اون حال و هوا دراومد روزها و ماه ها گزشت و شد ماه آخره من منم داشتم به زایمان نزدیکتر میشدم یه شب که تابستون بود همه تو حیاط خوابیده بودن منو مادر شوهرم مثل همیشه توی اتاق خوابیده بودیم. دیدم درام داره شروع میشه بیدارش کردم گفتم درد دارم گفت وقته زایمانه. ولی تحمل کن وقت بگزرون بعد بریم بیمارستان از الان بریم هر کس میاد معاینه می‌کنه. دردت میاد. صبح شد دیگه من تحملم تموم شد همه رو بیدار کردیم منو بردن بیمارستان. پسرم به دنیا اومد پسری که مرده زندگیمه تکیه گاه منه رفیق منه آنقدر خوشحال بودم از به دنیا آمدنش احساس میکردم این یه نفر فقط و فقط برای من آفریده شده الان همون آقا پسره ۱۶سالشه نفسم به نفسای اون بنده