امیدوارم امروز همون روزی باش ک آرزوهات رخت برآورده شدن تن میکنن ❣️
»»تجربه زایمان ««

خب اول از همه یک خسته نباشید به. همه شما دخترا دیروز مامان ها امروز چ خوشگلایی ک سفرمملو از جالش ۹ماهه رو‌کذروندن. چ مامان هایی ک چشم انتظارن🫶🏻
من تجربه زایمان به نظرم یک مسئله ای ک. با توجه به سیستم بدنی هر شخصی شرایط روحی و جسمی حتی مکان ک زایمان میکنه رفتار پرسنل و اطرافیان همه جیز زنجیره وار به هم وابسته تا یک تجربه خوب در پیش داشته باشی. برا همین کلی میگم و با توجه به شرایط خودم...

💬من سزارین انتخابم بود با توجه به روحیات و همه جوانبی ک از دو زایمان کسب کردم ولی سز اجباری شدم همه موارد در دوران بارداری عالی بود از اون دسته باردار ها بودم ک بارداری بدون چالش داشتم خداروشکر ولی خب یهو فشارم رفت بالا و باعث شدمعجزه خدا رو زودتر بغل بگیرم ولی بازم به لطف خدا خبری از دستگاه غیره نبود ...در مورد پروسه زایمان یکی از دلگرمی ها این بود ک همسرم حین زایمان کنارم بودم 😍 در مورد سوند گذاشتن من حس بدی داشتم بهش و بعد اینم ک اومدم تو بخش به دکترم گفتن در بیاره به نفع هم بود چون زودتر راه رفتم و سوندی در کار نبود ✔️

در مورد فشار شکمی من یک بار فقط تو ریکاوری فشار دادن ک درد داشت ولی مطمئن باشید قابل تحمل یک لحظه است و تمام ✔️

تصویر
۳ پاسخ

ادامه داره 👍🏼👍🏼👍🏼👍🏼👍🏼👍🏼👍🏼

عزیزم مبارکت باشه🌹

ای جان مبارک عریزم

سوال های مرتبط

مامان yar mandegar مامان yar mandegar روزهای ابتدایی تولد
ادامه

در مورد راه رفتن اولین بلند شدن من خودم قبل اینک بگن بلند شدم راه رفتم 😅و فقط جند قدم اول برا من سخت بود و نشستن رو تخت. ولی بعدش به مرور راحت تر میش (حتما راه برید هر چ زود تر بهتر به نفع خودتون )
(سعی کنید برا کار کردن شکم هم سوپ آب میوه طبیعی حتما کمپوت انجیر آناناس اکر بی حسی بودید کافئین مصرف کنید )
ولی عزیزا دل من یک دختر به شدت ترسو طوری ک از یک آمپول ساده میترسم ینی میخام بگم کسی بهتون میگه سزارین راحت ک نازک نارنجی راحت طلب 😅منتها با توجه به مواردی ک اول گفتم ولی کلی سزارین دردش برام خیلی قابل تحمل تر بود اون راه رفتن وفشار شکم تا اینک قبلش بخام با استرس بزم بیمارستان یا بقیه بخان معاینه کنن و حین زایمان اذیت بشم و اصلا فوبیا اینک بچه از واژنم بیاد بیرون داشتم
در مورد استراحت من روز دوم بلند شدم راحت میتونستم ولی ترجیحا استراحت چون برا همه بدن ها بعد هر زایمانی لازم بود (هر چند ماما مراقب بود و همسرم )اینم ک بعد فلان زایمان بلند میشی دوستان به بدن خودتون نکاه کنید بعد و اینک شما موظف استراحت کنی پس دلیل نمیش به خودت سخت بگیری ولی اینا همه تجربه و نظر من 🙂

»»به طور کلی تجربه زایمانم عالی بود بخیه هم جذبی بود و کم برام برش زده دکتر عزیزم ...و یک چیزی بگم اینک اون روز زایمان اینقدر ذوق شوق داری برا دیدن کوچلو ک این دردا. برات قابل تحمل پس اصلا استرس نداشته باش براتون بهترینا آرزو میکنم دوستا گلم 🤱🏻


باز اکر سوال بود شما بپرسید⁉️‼️‼️⁉️‼️⁉️‼️⁉️‼️⁉️‼️⁉️‼️⁉️‼️
مامان گل پسر مامان گل پسر روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی
من تجربه ی خوبی از زایمان طبیعی نداشتم. اگر تصمیم قطعی دارید ک طبیعی زایمان کنید و ممکنه با خوندن متن من بترسید، پس بی خیال شید و ازش بگذرید.
۳۹ هفته ام تموم شده بود ک صبح ساعت پنج و نیم ، دیدم آب و خون ازم خارج میشه. البته کم کم.‌ زنگ زدم بیمارستان و گفتن ک برم برای بستری. ساعت هشت بستری شدم و آمپول فشار زدن. دردهام شروع شد. قرار بود ک من یک زایمان طبیعی بدون درد رو تجربه کنم! این قولی بود ک دکترم داده بود. تا ساعت ده درد کشیدم تقریبا پنج سانت بودم ک اپیدورال کردن.‌ از ده تا یک بی حس بودم و ده سانت شدم. دکترم دیرتر اومد. تقریبا ساعت یک بود ک اومد.‌ از ساعت یک به من بی حسی نزدن و اثر اپیدورال هم رفته بود.‌گفتن اگر بی حس کنیم نمیتونی زور بزنی. از ساعت یک ظهر دکتر و ماما و چند نفر دیگه بودن. ساعت دو بود و من دیگه توان زور زدن نداشتم. تمام بدنم درد میکرد. هر بار ک دردم شروع میشد به خودم میگفتم چرا فکر کردم اپیدوارال یعنی هیچ دردی متوجه نمیشیم.‌؟! دیگه ساعت دو شد و دکتر ناامید شد ک من بتونم با زور زدن بچمو به دنیا بیارم.‌ شنیدم ک دکتر گفت دستگاه رو بیارید، کاپو وصل کنید و ....
دو نفر از تختم رفتن بالا و اقتادن روی شکمم. از طرفی دستگاه وکیوم وصل کردن و از طرفی هم شکممو فشار میدادن. فشااااار، جوری ک حس میکردم تمام محتویات شکمم داره از پهلوهام میزنه بیرون.‌ وسطاش مشکل قلبی پیدا کردم و متخصص قلب آوردن. با اینکه من اصلا مشکل قلبی نداشتم. اونم دارو داد و ادامه ی فشارها!!!
ساعت سه بود ک بچم به دنیا اومد، گریه نکرد! متخصص اطفال آوردن.‌ بهش اکسیژن وصل کردن، و پنج دقیقه ی بعد گریه کرد! حالم اصلا خوب نبود، تمام اتاق زایمان پر بود از خون.‌ در و دیوار!
مامان 🩷☃️🌨️ مامان 🩷☃️🌨️ ۱ ماهگی
تجربه زایمان سزارین ۳:

بعد از اینکه اومدم ریکاوری دخترا ینی به حدی من میلرزیدم ک دندونام رو هم واینمیستاد دوبار بهم یه دارو تزریق کردن ک بهتر شدم
ولی احساس سرمای زیادی نداشتم فقط میلرزیدم…نفسو گذاشتن رو سینه ام ک بهش شیر بدم وای سینمو نمیگرفت سالن ریکاوریو گذاشته بود رو سرش اینقد ک گریه می‌کرد من از زجه هایی ک میزد میترسیدم و غصه و ناراحتی تموم جونمو گرفته بود چون از کمر بی حس بودم نمیتونستم تکون بخورم ک درست بغلش کنم اصلا آروم نمیشد
همه بچه هایی ک تازه بدنیا اومده بودن آروم بودن
فقط نفس گریه می‌کرد ماما میومد سینه مو میذاشت دهنش ولی چون نوک نداشت نمیگرفتش خلاصه داستانی داشتیم
دیگه نبردنش همسرم ببینتش چون آروم نمیشد همینجوری تو بغلم دوتایی از ریکاوری بردنم اتاق خصوصی خودم
وای تا نیم ساعت اول خوب بود حالم ولی نیم ساعت ک گذشت دردام شروع شد مدام برام شیاف میذاشتن مسکن به سرمم تزریق میکردن ولی تا اثر کنه جونم در میرفت
وگرنه با شیاف و مسکن آروم میشدم،فقط قبل از اینکه دارو اثر کنه ک من دردام زیاد بود ناله میکردم ک چرا پمپ درد نگرفتم…
از اولین راه رفتن با کلی بخیه بخوام بگم دردناک بود ولی شدنی بود من به شدت به شدت آدم کم تحملیم ولی فقط به عشق دخترم سرپا شدم
اصلا نشستم پاشدم راه رفتم هر یکساعت یبار ده دقیقه قدم میزدم
مامان رستا مامان رستا روزهای ابتدایی تولد