پارت چهارم
اولین کاری که کردم رفتم داخل دستشویی از کمر به پایین خودمو شروع کردم به آب گرم گرفتن و سعی میکردم اسکات بزنم اما درد اصلا اجازه نمی‌داد کاری انجام بدم و هم هوا سرد بود و اون بدن و لباسهای خیس خیلی حس و حالمو بدتر میکرد از دستشویی اومدم و شروع کردم ورزش کردن و درخواست توپ دادم که گفتن توپ نداریم یه نیم ساعتی الکی الکی ورزش کردم که دیگه گفتم بیخیال اینجوری نمیشه تا کی قراره درد بکشم
مامام منو گذاشته بود و رفته بود خودمو رسوندن به سالن اصلی و خودمو انداختم رو زمین واقعاااااااااا حرکاتم دست خودم نبود اون لحظه فقط میخواستم دردم قطع بشه . ی چندتا پرستار و ماما با داد و بیداد دوییدن سمتمو و زیربغلامو گرفتن و بردنم رو تخت و حسابی هم بهم غر زدن که این چه کاریه و نمیگی برا بچت اتفاقی میوفته.
خلاصه دکتر رو خبر کردن اومد و مانیتور رو نگاه کرد گفت چقد درداش شدیدهههه از اون انقباضای ظهرش معلوم بود این دردای وحشتناک براش براش درخواست اپیدورال بدید یعنی اسم اپیدورال رو که شنیدم بال درآوردم و هی میگفتم آره می‌خوام می‌خوام قبلشم خودمو با اپیدورال دلداری میدادم
رفتن و بعد چند دقیقه گفتن دکتر بیهوشی گفته من امشب اپیدورال انجام نمیدم م و رفته 😑😑😑 نه اپیدورال داریم نه اسپاینال فقط گاز انتوکس
که گفتم بیارید همونو بیارید . گاز انتوکس رو آوردن و ی ماسک دادن دستم گفتن هر وقت دردت شدید شد داخلش نفسای محکم بکش
میتونم قسم بخورم که نه تنها دردمو کمتر نکرد بلکه دردمو شدیدتر میکرد و من نه که جیغ کشیده بودم و سروصدا کرده بودم اصلا جون نداشتم بخوام نفس درست و حسابی بکشم تنها خوبیش این بود که شدید خواب آلودم کرده بود و مواقعی که درد ولم میکرد قشنگ ی چرتی میزدم دوباره بعد چند ثانیه از درد میپریدم

۴ پاسخ

وای منم وقتی اون دردا ولم میکرد بیهوش میشدم سره زایمان اولم خیلی جيغ وداد کردم اذیت شدم تو اتاق حتی نای زور زدن نداشتم دیگه بزوربچع رو دراوردن

گارانتونوکس اسمش گازبیحسیه ولی گازی ک شما وقتی داری استفاده میکنی حالت گیجی ومنفی داری و درد انگارتوخواب داری تجربه میکنی همین ولی اپیدورال واسپاینال کلا بی‌حسی ولی باعوارض اسماینال ک خودم استفاده کردم فقط همون لحظه استفاده مزه دهنمو تلخ میکرد همین بعدهیج عوارضی نداشت

وای درک‌ میکنم چه دردی کشیدی

من گفتم درخواست بدم یعنی بده؟

سوال های مرتبط

مامان جیگر💙 مامان جیگر💙 ۵ ماهگی
#تجربه زایمان
پارت2
دوباره معاینه کردن گفتن همون 3 سانتم و سر بچم فیکس نشده شناوره و آمپول فشارو با دوز پایین وصل کردن دوباره صبحانه خوردم و شروع کردم ورزش کردن، یه ساعت بعدش ماماهمراهم با همسرم اومدن پیشم، ورزش برای پایین اومدن سر بچه بهم میداد، کم‌کم احساس کردم دردام منظم شده، دوباره اومدن برای معاینه که حین معاینه کیسه آبم پاره شد و شده بودم 4سانت، بعد بازم شروع کردیم ورزش کردن که بالا آوردم، چند بار پشت هم بالا آوردم یعنی هرچی میخوردم تقریبا ده دقیقه بعدش بالا میوردم دیگه خیلی بی‌جون شده بودم یکم دست و پام میلرزید، خودم خواستم برم توی وان، وانو پر کردن رفتم توش اما برام اصلا خوب نبود حس میکردم دردام بیشتر شده توش، یکم توی آب ورزش کردیم که دیگه به ماماهمراهم گفتم من نمیتونم خیلی ضعف دارم، دارم از خواب میمیرم، یکمم با اون همه درد توی وان خوابم برد، از آب اومدم بیرون حس زور داشتم خوشحال شدم گفتم حتما کلی پیشرفت کردم که معاینه کردن و 5سانت بودم، یکم داشتم ناامید میشدم دیگه، همون موقع عامل مامام اومد گفت بذارین منم معاینه کنم یکم معاینه تحرکیم کرد که دردش خیلی بود خونم میومد، دوباره پاشدیم به ورزش کردن ولی واقعا کم آورده بودم همش بالا میوردم و خیلی ضعف داشتم درخواست اپیدورال دادم که ماما گفت بذار بازم معاینه کنم اگر پیشرفت داشتی حیفه اپیدورال بگیری، معاینه کرد انگار دستش سبک بود😂😂 شده بودم 8سانت
مامان عشق مامان عشق ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی(قسمت سوم )
دردش خیلی نفس گیر بود ولی تنها مزیتش این بود که میدونستی ول میکنه و میتونی یکم آروم بشی ولی امان از وقتیکه دوباره شروع می‌شد. به پیشنهاد ماما رفتم زیر دوش آب گرم و روی توپ نشستم تا کمی دردام قابل تحمل بشه ولی به نظرم خیلی اثری نکرد، با این حال یک ساعتی زیر دوش بودم. بعدش بهشون گفتم که خیلی درد دارم و اونا هم پیشنهاد تنفس گاز مخصوصی رو دادن که درد ها رو کنترل کنه، اینطور بود که هر وقت درد شروع می‌شد توی ماسک باید نفس میکشدی‌، ولی بازم واسه من بی فایده بود. شدت دردام طوری بود که بین دردها یکجورایی از حال میرفتم، همسرم کنارم بود و سعی می‌کرد بهم قوت قلب بده ولی یادمه که بهش گفتم که حس میکنم دارم میمیرم‌. در این بین سه بار بالا آوردم با اینکه غذا کم خورده بودم ولی میدونستم از شدت درده. ساعت ۶ عصر (سه ساعت بعد از تزريق)، دکتر معاینه کرد و گفت حدود ۵ سانتم، اونموقع بود که خیلی نا امید شده بودم، گفتم بعد از این همه مدت تازه ۵ سانت شدم؟!
ماما بهم دلگرمی میداد که پیشرفتم خوب بوده ولی من اصلا تو حال خوبی نبودم، واسه همین درخواست اپی دورال کردم تا شاید دردام کمتر بشه، تزريق کردن و گفتن حدود ۲۰ دقیقه طول میکشه تا اثر کنه ولی من تاثیری ازش ندیدم و همچنان شدت دردم بالا بود.
طرفای ساعت ۸ شب، ماما باز چکم کرد و گفت که ۸ سانت شدم، اونموقع انگار دنیا رو بهم داده بودن چون میدونستم از اینجا به بعدش سریعتر اتفاق میفته ولی خب همچنان دردم زیاد بود‌. یادم نیست دقیق چه ساعتی بود که ماما بهم گفت الان وقت زور زدنه، چقدر خوشحال شدم و تمام سعیمو میکردم، ماما و همسرم هم خیلی دلگرمی میدادن. میدونستم که باید وقتی درد ها شروع میشه زور بزنم و بین درد ها استراحت کنم.
مامان 🤍🫧نها مامان 🤍🫧نها ۳ ماهگی
🌿تجربه زایمان سزارین
پارت دوم
ساعت تقریبا ۱۲شب بود که دیگه گفتن میریم سراغ آمپول فشار 😖
یه ساعت که تقریبا گذشت اصلا دردی نیومد سراغم حالا منم داشتم می‌خندیدم میگفتم آمپول فشار که میگن اینه
با خودم گفتم این که اصلا درد نداره😅 واقعیتش من فکر میکردم زودی آدم با آمپول فشار درد شدید میگیره ولی خبر نداشتم که قراره کم‌کم دردام شروع بشه😑همین که یه ساعت دیگه گذشت درد ها شروع شدن
حالا درد ها از اون اول کم ولی قابل تحمل بود 🥺
یه چیزی اینکه من چون کلاس آمادگی زایمان رفتم نامه بهم دادن که تا وقتی که فول شدم یعنی به ده سانت رسیدم میتونم همراه داشته باشم واسه همین ساعت۱۲شب دیگه مامانم اومد پیشم 😌
رفتم یکم پیاده رویی کردم دیگه دردها داشتن زیاد میشدن حالا این به کنار که هر نیم ساعت یکبار ماما معاینه میکرد که خودش مث یه عذاب بود 😭
ساعت نزدیک ۵صبح بود که دو سه تا ماما اومدن بالا سرم از این چراغ ها هس که تو اتاق عمل روشن میکنن و نور زیادی هم داری حالا اسمش رو نمی‌دونم از اون رو آوردن بالا سرم روشن کردم یکی از ماما ها رفت دستگاه آورد یعنی جوری اومدن بالا سرم فک کردم میخوان عمل جراحی چیزی انجام بدن 😣
کیسه آبم رو مثل وحشی ها پاره کردن همین که تکون هم می‌خوردم ماما سرم داد میزد می‌گفت مگه نمی‌گم تکون نخور اصلا جوری داد میزد که تموم بدنم می‌لرزید
تموم بدنم شروع کردن به لرزیدن اصلا نمی‌تونستم خودم کنترل کنم مادرم رو فرستادن بیرون کارشون که تموم شد با صدای بلند مادرم رو صدا زدم 😞
مادرم که اومد تو اتاق هم بدنم می‌لرزید هم داشتم مثل ابر گریه میکردم خیلی سخت بود تموم تخت خیس شده بود
بعد پاره شدن کیسه آب دردهایم بیشتر شد معاینه که کردن گفتن یه دوسانتی باز شدی 😶
مامان مانلی مامان مانلی ۲ ماهگی
پارت پنجم
از ساعت ۲ظهر تا ۸شب درد کشیدم
از ۸تا ۱۲ شبم با گاز انتوکس گذشت تا اینکه ماما اومد و مانیتور رو نگاه کرد و گفت اینکه دوباره افت کرده و بهم آبمیوه داد و گفت دراز بکش و هیچ حرکتی نکن ۲۰دقیقه به هر سختی بود گذشت برگشت ی نگاه کرد و رفت با چندتا پرستار دیگه برگشت و به توضیحاتی بهشون داد یکیشون گفت دکتر گفته تا صبح کیسه آبشو نزنیم بزاریم با دردای خودش پیش بره و ماما هی بهشون گفت اوضاع خوب نیست و راضیشون کرد کیسه آبمو بزنن که ایشالله از جوونیش خیر ببینه خلاصه با یه وسیله ای مث سیخ بلند اومدن و کیسه آبمو زدن هیچ دردی نداشت فقط یه حجم زیادی آب داغ ریخت بیرون
نگاه کردن همون ماما بازم گفت فک کنم مدفوع کرده بچه و ی بار گفتن آره ی بار گفتن نه تا اینکه گفتن بله مدفوعه آماده اش کنید برای اتاق عمل
یکی سوند آورد وصل کرد بهم و وسیله هامو زود زود جمع کردن و گفتن پاشو بریم
یعنی اون لحظه بگم بال در آوردم دروغ نگفتم همچین پریدم رو ولیچر که انگار نه انگار تا چند لحظه پیش داشتم میمردم
آها اینو یادم رفت بگم قبل این سوند و اینا ی آمپول زدن بهم که حالت تهوع گرفتم و یکم آوردم بالا که خدماتی که اونجا بود و داشت کمکم میکرد یواش گفت خودتو کنترل کن اگه استفراغ کنی نمی‌برنت اتاق عمل
خلاصه ساعت ۱شب بود بردنم اتاق عمل
مامان آریا مامان آریا ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت یک
یک روز قبل از روزی که زایمان کردم صبح که از خواب پاشدم دیدم لباسم خونی شده استرس گرفتم سریع اومدم به دکترم زنگ زدم گفت پاشو بیا بیمارستان به شوهرم زنگ زدم سرکار بود مرخصی گرفت اومد رفتیم بیمارستان معاینه کردن گفتن یک سانته دهانه رحمت و برو اگه درد داشتی یا خونریزیت بیشتر شد بیا رفتم خونه شب که شد از ساعت دوازده بچه خودشو هر نیم ساعت یبار سفت میکرد درد می‌پیچید داخل کمر و دلم و نفسم می‌گرفت قبلاً هم این دردا رو داشتم حدود دو ماه بود ولی ایندفعه شدتش بیشتر بود هر چقدر خواستم شوهرمو بیدارکنم دلم نیومد و گفتم آخه من امروز ی سانت بودم ی ساعت هم تا بیمارستان راه بود گفتم الکی این راه رو نریم خلاصه تا ساعت شش صبح به خودم می پیچیدم تا شوهرم میخواست بره سرکار گفت میخوای بریم بیمارستان گفتم نه آخه من دیروز ی سانت بودم و خلاصه نمی‌تونستم بشینم یا دراز بکشم فقط راه میرفتم دردش قابل تحمل تر بود و حدودا شده بود یک ربع یکبار
ساعت یازده صبح زنگ زدم شوهرم گفتم دردش زیاد شده بریم بیمارستان ی چک بکنن من تشخیص نمیدم این درد زایمانه یا نه خلاصه تا بریم بیمارستان شده بود ساعت سه و نیم و درد ها بین راه خیلی زیاد شدن تا رسیدم گفتن شش سانت هستی و ماما اومد کیسه آبم رو ترکوند. درخواست اپیدورال کردم و اتاق خصوصی و ماما خلاصه اومدن اپیدورال کنن نیم ساعت طول کشید و خیلی بد بود دکتر گفت نخاعت تنگه ی درد بدی مثل برق گرفتگی ی دفعه می‌پیچید داخل پای راستم و جیغ می‌کشیدم و همراهش هم انقباض داشتم حدود پنج دقیقه یبار خلاصه تموم شد درد کمر و دلم از بین رفت ولی حس فشار زیاااد قابل تحمل نبود
مامان ماهلین🍼🧸 مامان ماهلین🍼🧸 ۳ ماهگی
زایمان طبیعی و دوم
پارت ۵
بعدش گفتن که از تخت بیارنم پایین بشینم رو توپ همش خودمو ینی باسنمو بالا و پایین تکون بدم رو توپ وای مگه میشد رو توپ نشست و اینکارو کرد از شدت درد خلاصه یجوری نشستم بعد از یه طرف خواهر شوهرم از یه طرفم زنداداشم گرفته بود که نیفتم بعدش یه دقیقه نکشیده دیدن نمیتونم خودمو تکون بدم حتی نمیتونستم درست و حسابی بشینم رو توپ داشتم از حال میرفتم و چشام بسته شده بود که زود بلندم کردن گفتن بیا دراز بکش رو تخت ولش کن توپو اونموقع ۸ سانت بودم .پنج دقیقه نشده باز اومدن از ترسشون یجوری که بیمارستانو نذاشته بودم رو سرم وااای دقیقا ساعت ۸ و پنج دقیقه شد معاینه کردن گفتن پاشو پاشو که فول شدی ده سانتی در حد پنج دقیقه از ۸ سانت شدم ده سانت زودی بردنم اتاق زایمان وای حالا بیا بشین رو اون صندله پاهاتو ده متر از هم باز کن دیگه خلاصه یجوری بردنم اون بالا نشستم بعد خود به خود شکمم به سمت پایین زور میمومد ‌و کشیده میشد خود به خود انقباض میمومد همش از رحمم به سمت پایین یه دوسه باری زور زدم بعد واژنمو با قیچی برش زدن بعدش بچمو کشیدن بیرون....
مامان مانلی مامان مانلی ۲ ماهگی
پارت سوم
رفتم دم ایستگاه پرستاری و گفتم توروخدا بیایید منو معاینه کنید ببینید من چند سانتم میخواستم اگه ۴ شدم زنگ بزنم ماما همراهم بیاد که زنگ زدن به دکتر و گفتن بیا معاینه کن و اونم خندید گفت این کیه که خودش داره درخواست معاینه می‌کنه و خداییش هم برخلاف بقیه که میگفتن معاینه خیلی درد داره من اصلا اذیت نمی‌شدم کلا چند ثانیه هم نمیشد.
تقریبا یه نیم ساعتی منتظر بودم تا بیان برای معاینه ولی هیچکس نیومد منم دردام شدید شده بودن و می‌گرفت کمرم چند ثانیه شدید و ول میکرد
آها اینو یادم رفت بگم وقتی دکتر اومد بالا سرم سری قبل ازم پرسید درد داری گفتم نه اصلا گفت ولی تو دستگاه انقباضای شدیدی دارن ثبت میشن
برا همین بود که من تو ۱سانت و نیم انقد دردام شدید شده بود.
خلاصه که از صدای آه و ناله هام اومدن و گفتن که برم یه اتاق دیگه که اتاق زایمان بود و کلا فرقانی فک کنم ۳تا اتاق زایمان داره که ۲تاش تک نفره ان و یکیش دو تخته اس که منو بردن تو اون اتاق ۲ تخته که یه دیوار بینمون بود
و یه ماما همراهم گذاشتن برام که ضربان و اینا رو چک میکرد
خانوادم و شوهرمم فرستاده بودن خونه و بهشون گفته بودن برید که امشب خبری از زایمان نیست و اگه چیزی بود خبرتون میکنیم
خلاصه که من و بردن داخل اتاق زایمان و ماما گفت اول چند لحظه بخواب تا ی ضربات قلب بگیرم بعد پاشو ورزش کن لامصب وقتی می‌خوابیدم دردش دیگه تحت کنترلم نبود و دوست داشتم فقط جیغ بزنم از درررررررررد😱😱
نوار رو که گرفت خوب بود دستگاه ها رو ازم جدا کرد و گفت پاشو
مامان مانلی مامان مانلی ۲ ماهگی
پارت ششم
کل پرسنل اتاق عمل همشون خواب بودن 😂 با قیافه های ژولیده اومدن امادم کردن برا سزارین بعدم دکتر بیهوشی اومد ی آمپول تزریق کرد تو کمرم که هیچ دردی نداشت بعدم گفتن دراز بکش تا اومدن شروع کنن گفتم من هنوز بیحس نشدما گفتن پاتو بیار بالا ببینم ولی هر چی زور میزدم نمیشد
گفتم نه مثل اینکه بی حسه دیگه پرده رو‌کشیدم جلو چشام و شروع کردن
تا اینکه ساعت ۱و۳۶ دقیقه شب در تاریخ ۶ بهمن مانلی خانوم به دنیا اومد
وقتی هم درش آوردن داشت مدفوع میکردن دکتر و پرستارا چنان جیغ کشیدن خخخخخ
صدای گریشو که شنیدم انگار دنیا رو بهم دادن ولی نیاوردن ببینمش چون مدفوع کرده بود خیلی
دیگه بخیه هامو زدن و بعد یهو بدنم شروع کرد به لرزیدن
بردنم داخل اتاق ریکاوری و ی چراغ بالا سرم روشن کردن و ی پتو هم انداختن روم ولی لرزشش خیلی شدید بود
الان خشک‌خشک بودن که ی پرستار یکم آب ریخت رو بیام بعد نیم ساعت که تو اتاق ریکاوری بودم بردنم داخل بخش سزارینیا
بچه ها بخوام کلی بگم درد سزارین یک‌ هزارم درد طبیعی هم نبود
سزارین هیچکدوم از قسمتاش برای من سخت نبود باورتون نمیشه در کل سزارین تا موقع خوب شدنم من فقط ی شیاف استفاده کردم
حتی اولین راه رفتنم که ازش غول ساخته بودن نمیگم خیلی راحت بود ولی من حاضرم هزار بار این موضوع رو تحمل کنم ولی درد طبیعی رو نه
سوند هم درد نداشت فقط سوزش داشت در حد چند ثانیه
همین
اینم داستان زایمان من شرمنده طولانی شد
مامان 🩷ماهلین🩷 مامان 🩷ماهلین🩷 ۳ ماهگی
پارت دوم:

ساعت ۶ و نیم بود که پرستار اومد و بهم آمپول فشار زد،از یه نیم ساعت بعدش دیگه دردا اومد سراغم،اولش هر ده دقه بود و قابل تحمل ،رفته رفته رسید به هر ۵ دقه و دیگه قابل تحمل نبود دردام،پرستار اومد معاینه م کرد و گفت ۲ سانتی ولی دردام برا ۲ سانت خیلی زیاد بود ،ساعت شد ۹ و نیم گفتم برام آمپول اپیدورال بزنین پرستار زنگ زد به دکتر ولی دکتر قبول نکرده بود گفته بود نه و کپسول فشار براش بیارین ،دیگه من از درد داد میزدم ولی کپسول فشار رو نمیاوردن یه ساعت طول کشید تا کپسول رو آوردن اومد آموزش داد و استفاده کردم ولی هیچ تاثیری روی کم شدن دردام نداشت اتفاقا وقتی استفاده میکردم دردام بیشتر میشد گذاشتمش کنار ولی پرستار اومد گفت اینو استفاده کنی کمک می‌کنه دهانه رحمت بیشتر باز بشه و بچه بیشتر بیاد پایین ،دیگه با هزار زور و زحمتی بود استفاده کردم ،احساس دستشویی داشتم ولی نمیذاشتن برم می‌گفتن احساس زوره نه دستشویی ،اگه هم داری رو تخت دستشویی کن
رسید دم ظهر و موقع اذان،صدای اذان اومد نهار برامون آوردن و منم گشنه ولی از شدت درد نمی‌تونستم بخورم دیگه دیدم تحمل ندارم و احساس میکردم دسشویی بزرگ دارم داد زدم خانوم پرستار من احساس زور دارم نمیتونم دیگه تحمل کنم اومد معاینه کرد و گفت ۶ سانتی فوری ببرین اتاق زایمان،ویلچر آوردن و منو بردن اتاق زایمان ساعت ۱۲ و ربع بود که من رفتم انقد داد زده بود لبام کویر شده بود و گلوم واقعا احساس میکردم پاره شده بدجور درد میکرد
مامان مانلی مامان مانلی ۲ ماهگی
پارت ۲
خلاصه که وقتی بهداشت نامه ارجاع داد هم ترسیده بودم هم انگار امادگیشو نداشتم اون روز نرفتم اومدم خونه و کارامو کردم و همه چیو آماده کردم تا روز جمعه که ۴۰ هفته و ۲ روزم شده بود ساعت ۹ صبح‌با مامانم رفتیم سمت فرقانی (چند ماه بخاطر شغل همسرم که ی شهر دیگه بود اومده بودم خونه پدر مادرم ) خلاصه که رفتیم تشکیل پرونده دادن برام و اول یه نوار قلب گرفتن از بچه و بعدم که دیدن اوکیه لباس دادن بهم تا عوض کنم و بعدم رفتیم سمت بخش زایمان طبیعی .
بردنم تو یه اتاق که ۲ نفر دیگه ام بودن و یه ماما مراقب داشتیم که چکمون میکرد . خلاصه از ساعت ۹ که رفتیم تا ۲ ظهر هیچ دردی نداشتم و همه چی خیلی نرمال پیش می‌رفت و من چقد خوشحال بودم و فکر میکردم همه چی همینجور آروم پیش میره نمی‌دونستم دردا تازه می‌خوان شروع بشن حتی تو اون چند ساعت چند نفر اومدن زایمان کردن و رفتن صدای جیغاشون هنوز تو گوشمه ولی اونموقع برام مهم نبود نمی‌دونستم چی در انتظارمه.
ساعت ۲ظهر بود که ماما ی نصف قرص فشار زیرزبونی گذاشت برام
یه ۲۰ دقیقه بعد یه دکتر با چندتا دانشجو اومدن بالا سرم که دکتر گفت این که افت ضربان قلب داشته یه لحظه و ماما رو صدا کرد که چرا حواسش نبوده و از اینجور صحبتا بعد گفت آبمیوه بهم بدن خوردم و ی سونو سرپایی ازم گرفتن و معاینم کردن دوباره گفتن ۱ونیم سانتم و گفتن همه چی نرماله و رفتن و دردای من تازه شروع شد
کم کم کمر درد اومد سراغم اول حالت پریودی بود ولی رفته رفته شدیدتر شد
تو کلاسهای آمادگی زایمان بهداشت که رفته بودم میگفتن که معاینه آدمو یه قدم به زایمان نزدیکتر می‌کنه پس حتی خودتون بخواید ازشون که معاینتون کنن منم دردام تقریبا شدید شده بود و هی به خودم میپیچیدم
مامان آریا مامان آریا ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت دو
فکر میکردم با اپیدورال همین هم حس نمی‌کنیم وگرنه تجربه من رو بخواین اپیدورال نمی‌کردم . ماما اومد یکم ورزش کردم و یک صندلی بود برعکس نشستم روش که احساس کردم بچه خیلی داره فشار میاره جیغ زدم گفتم داره میااد ماما هم دکترم رو صدا زد با یک ماما دیگه اومدن و سریع رفتم روی تخت و دیگه موقع انقباض ماما همراهم می‌گفت نفس عمیق بکش جیغ نزن به حرفش گوش دادم یکی دوتا انقباض رد کردم و دیگه بعدش خیلی فشار زیاد بود جیغ زدم و گفتم بچه داره میاد دکترم می‌گفت بزار بیاد خوبه ادامه بده دیگه گفتن ی زور محکم بزن یکی دوتا زور محکم زدم و دکتر گفت فوت کن فوت میکردم و دیگه زور نمیزدم دیگه بچم به دنیا اومد.
تجربه من اینکه اگه برگردم عقب اپیدورال نمیکردم
اینکه دردامو خونه کشیدم خوب بود که هی معاینه نکردن ولی از خونه تا بیمارستان خیلی استرس کشیدم که بچم به دنیا نیاد وسط راه چون صبح روز زایمانم به دکترم زنگ زدم گفت بیا بیمارستان ولی من رفتم بیمارستان نزدیک خونمون و اینجا معاینه کردن گفتن چهار سانتی و اگه بری وسط راه ممکنه زایمان کنی ولی من نمی‌خواستم اون بیمارستان زایمان کنم با استرس و ترس رفتم تا بیمارستان
سوالی داشتید بپرسید
مامان پسر قشنگم مامان پسر قشنگم ۲ ماهگی
تجربه ۷روز ان ای سیو با نوزاد مکونیال

سلام عزیزان 🌹
من چون سن بارداریم بالا رفته بود و تا ۳۶هفته آمپول و شیاف پروژسترون استفاده میکردم
اصلا دهانه رحمم از ۳سانت باز تر نمیشد و پیشرفت نمی‌کرد
خلاصه با کلی پیاده روی و پله نوردی درد های زایمانم کم کم شروع شد
تقریبا دو روز درد قابل تحملی بود و فاصله بین درد ها زیاد بود
بعد از دو روز درد ها شدید شد و فاصلشون به پنج دقیقه که رسید رفتم بیمارستان
۵سانت باز شده بودم و همچنان درد ها قابل تحمل بود
تا بستری شدم درخواست اپیدورال دادم
ولی گفتن هنوز اسمم تو سیستم نیومده و با منتظر باشم
گفتن تا اسمم بیاد سریع میزنن برام
دیگه دستگاه ان اس تی بهم وصل کردن همه چی اوکی بود تا این که دکترم گفت کیسه آبم رو پاره کنن
یه نکته ...
پاره کردن کیسه آب دردش مثل معاینه هستش
دیگه ماما اومد کیسه آبم رو پاره کرد و یهو یه آب خیلی گرمی از من خارج شد
معمولا آب کیسه آب بی رنگ هست ولی کیسه آب من یه کوچولو به رنگ زرد و مایل به سبز بود
ماما گفت بچه مدفوع کرده و سریع باید سزارین اورژانسی بشی
دیگه سوند وصل کردن و کارهای عملم رو کردن و در کمتر از ۵دقیقه من منتقل شدم به اتاق عمل
آمپول بیحسی رو از کمر تزریق کردن
من همیشه وحشت داشتم از آمپول تو کمر ولی خوشبختانه درپی حس نکردم و فقط یه سوزش کوچولو بود و خیلی سریع پاهام داغ شد
موقع برش شکمم من متوجه میشدم که تیغ رو میکشن نه این که درد کنه یا بسوزه
حسش مثل این بود که یکی با ناخن بکشه رو پوستت
متاسفانه من لحظه ای که پسرم رو از شکمم کشیدن بیرون خوابم برد و اصلا ندیدمش و صداشو نشنیدم
خیلی ناراحتم بابت این موضوع ولی خوشبختانه با اکیپ فیلم برداری
مامان دخملی مامان دخملی ۵ ماهگی
بیمارستان حسابی تحویلم گرفتن و خیلی مهربون باهام برخورد کردن استرسم یکم کم شد
اومدن برام سرم وصل کردن و آزمایش خون و ادرار هم دادم. بعدش اومدن سوند وصل کنن
نمیگم درد نداشت ولی خب یه لحظه بود و بعدش درد نبود اما آدم اذیت بود و اینکه اون لحظه حس خجالت بهم دست داد
خلاصه همینطور منتظر موندم و ساعت رو به روم هر لحظه‌ش یه ساعت طول میکشید
تا اینکه شنیدم گفتن خانوم دکتر اومده بلند شدم و منم بردن سمت اتاق عمل
تو راه هم اجازه دادن همسرم و مادرمو ببینم بوسشون کردم و رفتم
دکتر بیهوشی بهم گفت دوست داری بی حس بشی یا بیهوش گفتم کدوم کم عوارض تره گفت بی حسی فقط بعدش رعایت کن
منم بی حسی رو انتخاب کردم
رفتم اتاق عمل خیلی سرد بود نشستم رو تخت و آمپول بی حسی رو زدن تو کمرم
دردش خیلی کم بود مثل اینکه خلال دندون فشار بدی روی پوستت
و بعد دراز کشیدم پرده انداختن و من دیگه شکمم رو نمیدیدم
گفتن پاهاتو تکون بده و من نتونستم و شروع کردن
حس میکردم که شکمم و پوستم تکون میخوره و کشیده میشه ولی هیچ دردی نداشتم مثل دندون پزشکی
تو همین حال و هوا بودم که صدای گریه دخترم اومد
با صداش منم گریم گرفت و همش میگفتم سالمه گفتن بله خداروشکر و حسابی قربون صدقه‌ش میرفتن
دخملی رو آوردن گذاشتن رو صورتم و بهترین و شیرین ترین لحظه عمرم رو تجربه کردم
بعدش گفتن یه چیزی میزنیم برات خوابت میبره و تو ریکاوری بیدار میشی
همین شد و چن ثانیه بعدش دیگه چیزی متوجه نشدم

ادامه پارت بعد