تجربه من از زايمان
تو ٣٤ هفته و ٥ روز از صبح حس كردم بچه تكون نميخوره،بعد از نهار كلا دوتا حركت ريز داشت و يك بار سكسكه ولي هرچي چيز شيرين ميخوردم و هركاري ميكردم تكون نميخورد يعني هرروشي بود امتحان كردم دقيقا چهارشنبه سوري بود آماده شديم رفتيم بيمارستاني كه تحت نظرش بودم بيمارستان صارم تحت نظر دكتر نيك نفس ازم ان اس تي گرفتن بچه تكون نخورد هركاري كرديم سرم تزريق كردن دوباره ان اس تي دادم و هيچي به هيچي دكتر اورژانس منو فرستاد سونوگرافي بيوفيزيكال بچه از حركت نمره ٢ گوفت ولي از تنفس نمره ٠ دكتر اورژانس دستور بستري داد و من تحت نظر بستري شدم و به ان اس تي و سرم و اكسيژن وصلم كردن از ساعت ١ شب تا ٤ صبح با دكتر نيك نفس هم از طريق تلفن درتماس بودن ولي بچه تكون نميخورد نهايتا دكتر نيك نفس تماس گرفت و گفت تا نيم ساعت ديگه خودمو ميرسونم آمادش كنيد واس اتاق عمل بايد بچه رو دربياريم خطرناكه و من با يه حال شوكه وارد اتاق عمل شدم اول بي حسي اسپاينال شدم كه خيلي ترسناك بود ولي هيچ دردي نداشت و سريع بي حس شدم و بعد بي حسي سوند وصل كردن و دكترم رسيد پرده كشيدن جلوي صورتم و دخترم چند دقيقه بعد صداي گريش اومد هركاري كردم نياوردنش پيش من دكتر اطفال سريع بردش بچم با وزن ١٦٧٠ گرم متولد شد و رفت ان آي سيو و من فرداي روز زايمان يعني ٣٠ اسفند مرخص شدم اما دختركم هنوز بستريه لطفااااا براي دخترم دعا كنيد❤️❤️😍

۴ پاسخ

انشالله که دخترت هم خیلی زود مرخص میشه عزیزم

چقد عجیب خب وقتی حرکت ریز داشته ینی خوب بوده دیگه ....بچه من گاهی وقتا همینطوری میشه ولی باز فرداش حرکاتش زیاد میشه ....آدم نمیتونه تشخیص بده ،باریکلا که رفتی بیمارستان

عزیزم چه استرسی کشیدی، ایشاله به زودی دخترتم مرخص میشه ❤️😍🥰

انشاالله که صحیح سالم مرخص بشه و ببریش خونخ

سوال های مرتبط

مامان امیرحسین🧿 مامان امیرحسین🧿 ۳ ماهگی
مامان آرمان مامان آرمان ۱ ماهگی
میخوام از تجربه زایمان سزارین بگم اگر دلشو نداری نخون لطفا
من قرار شد چون بچه نچرخیده سز بشم
بهم نامه بستری دادن برای ۳۸ هفته و دو روز ، من صبح با همسرم به بیمارستان رفتیم لباسام رو عوض کردم دراز کشیدم بهم ان اس تی وصل کردن و سون زدن که خیلی دردناک بود تجربه بدی بود برای من که همین جوریش به زور داشتم میرفتم سز بلاخره ساعت ده و نیم منو بردن اتاق عمل دکتر اومد از کمر منو بی حس کرد من احساس کردم یکم بی حس شدم ولی کامل بی حس نشده بودم دکترای احمق بدون اینکه تست کنن عمل رو شروع کردن و من شروع کردم به داد و بیداد که من میفهمم درد نداشتم ولی همه چیزو میفهمیدم ، انقدر جیغ زدم منو بیهوش کردن وقتی به هوش اومدم ساعت یک و نیم بود پسرمو اوردن روی صورتم ولی خدا ازشون نگذره من هنوزم تعریف میکنم تنم میلرزه، قشنگترین اتفاق فقز دیدن روی ماه پسرم بود، بعد که اومد تو اتاق چند با اومدن شکممو فشار دادن واقعا درد داشت تا ساعت ۸ شب که گفتن پاشو راه برو سخترین کار بود من دخترنو طبیعی به دنیا اورده بودم به نظر من سزارین برای من یه اتفاق وحشتناک شد بدترین و تلخترین اتفاق زندگیم بود امیدوارم برای کسایی که انجام میدن بهترین انتخاب باشه