❌شرط نامه بی مرز ❌فصل دوم **
پارت 31
با دردی که داشتم... گرفتمش.. جلوی سینم... عامر کثافتم نشسته بود جلوم تماشا میکرد... حجالت میکشیدم جلوش... ــ سینمو دربیارم... با حرص گفتم ــ میشه بری بیرون... ــ نچی کرد.. که پرستار امد... با کمک پرستار... تونستم بهش شیر بدم.. با اولین مکی که زد.. ته دلم فرو ریخت.. نگاهی به صورت کوچولوش انداختم... که حسابی گرسنه بود...
ناخداگاه لبخندی زدم... صدای عامر امد... ــ بیبن چجور شیر میخوره... لامصب... لبخند کوچیکی زدم... وقتی مرخص شدم عامر... 10 تا شتر قربونی کرد... مهمونی بزرگی گرفت... همهشم به خاطر کی بود این بچه... براش اسم گذاشت دلم میخواست اسمشو میذاشتم... هیراد... ولی اگه عامر بویی میبرد بدبخت میشدم... اسمی براش انتخاب کرد که به خاندان سلطنت و ابروش بیاد... امیر سلمان... رو انتخاب کرد...خیلی همشون خوشحال بودن از اینکه نوه پسری به خاندانشون اضافه شده. بود..................
7 سال بعد..........

تصویر
۷ پاسخ

هیراد یعنی کجاییه چرا اصری ازش نیس
دلش برای اهوتنگ نشده یعنی چکار میکنه

پارت بعدی خواهشا
اینقدر طرفدار داری پس زیاد بزار

عزیزم بزار 😐

واقعا دست مریزاد خوشابحال اطرافیانت ک تورو کنارشون دارن

یعنی این همه مدت هیراد اصلا خبری ازش نشده

و شروع فصل سوم😂😂😂

پارت بعد لطفا

مقالات مرتبط

سزارین دوم با جفت قدامی
سزارین دوم با جفت قدامی چگونه است؟
تفاوت بارداری اول و دوم
تفاوت بارداری اول و دوم | علائم و حالت تهوع در بارداری دوم...
تولد چندقلوها با زایمان سزارین
تولد چندقلوها با زایمان سزارین
انتخاب رنگ سیسمونی
راهنمای انتخاب رنگ سیسمونی اتاق کودک ۱۴۰۴

سوال های مرتبط

مامان نویسنده ام 🧿💎 مامان نویسنده ام 🧿💎 هفته ششم بارداری
❌شرط نامه بی مرز ❌پارت 73بلندی پرتاب شدم.. و چشمامو باز کردم... با صدای... اهو اهو گفتنای کسی که از کنارم میومد به خودم امدم... اب دهنمو قورت دادم و نگاهی به اتاق تاریک انداختم.... با بغض گفتم ــ هیراد.. صداش از کنارم میومد... ــ جانم عزیزم چیشده خواب بد دیدی... با ترس و لرزی که توی خواب بهم دست داده بود...گفتم ــ هیراد... بغلم گرفت سرمو گذاشت روی سینش... موهامو نوازش کرد... ــ جان هیراد اروم باش... با گریه دست هیراد رو سفت گرفتم... انگار میترسیدم از پیشم بره ــ فقط.. فقط بگو تنهام نمیزاری... ــ تنهات نمیزارم عزیزم... اروم باش... ــ نه قول بده... قول بده تنهام نزاری.. هیچ وقت... سرشو گذاشت روی سرم و گفت ــ قول میدم... حالا بخواب... چشمامو بستم و سرم همچنان روی سینش بود صدای ضربان قلبش برام لالایی بود... که خابم برد.......{... هیراد....} از زبان هیراد نوشته میشود***.....
خدایا این دختر داشت چه میکرد با دل من.... نگاهی به قرص صورتش انداختم انگار خدا تمام نقاشی های دنیا رو روی اهو کشیده بود... مژه های بلندش که مثل سایه بونی روی چشمای اهویی سیاه رنگش نقش بسته بود... نگاهم سر خورد سمت لباش... لبایی که طعم دیوونه کننده ای داشت... دستمو بردم سمت صورتش... نوازش میکردم پوست نرم و لطیفش رو... داشتم دیوونه میشدم... نگاهی بهش انداختم این همون دختری بود که همون روز اول... با نگاه پر از جرعتش کاراش.. دلمو برد... قلبمو لرزوند... این همون دختری بود که من توی رویا هام دنبالش میگشتم... حالا اون اینجاست کنار من... اما... اما... اما... این بود که ایا اونم منو میخواد... اونم همینجوری که من با عشق نگاش میکنم... با عشق میبوسمش... با هر حرکتی که میکنه این قلب اب میشه... کاش اونم بود...
مشاهده ۵ پاسخ دیگر
مامان نویسنده ام 🧿💎 مامان نویسنده ام 🧿💎 هفته ششم بارداری
❌شرط نامه بی مرز ❌پارت 79 قورت دادم... و همنجور خودمو به خواب زدم... که دوباره تخت بالا و پایین شد و هیراد دراز کشید کنارم... و از پشت سر چسبید بهم و دستشو انداخت دور کمرم.. ــ نکن لعنتی... لعنت بهت.. هیراد... که تو عاشق یکی دیگه هستی ولی بازم داری ازم سوءاستفاده میکنی... یک قطره اشک از چشمام چکید... روی بالشتم و تاصبح من خواب به چشمام نیومد... دستای هیراد که دورم بود رو میدیدم و اتیش میگرفتم... ولم کن لعنتی... صبح قبل از اینکه هیراد بلند بشه ازجام پاشدم... نگاهی به صورت قشنگش انداختم... کاش میشد مال من بودی عشقم... اشکام دوباره سرازیر شد... وسایلمو اروم بدون هیج سر و صدایی داخل چمدونم جا کردم و خودمم لباسی تنم کردم و همراه با چمدونم رفتم پایین... چمدون رو تحویل امانات دادم که وقتی بخواییم بریم.. بگیرم ازشون...رفتم تو لابی با دیدنشون که همه شون دور تا دور هم نشسته بودن و داشتن صبحونه میخوردن... حسرتی تویدلم کشیدم... که من هیچ وقت خانواده ای گرم و پرشوری نداشتم... که بشینم کنارشون صبحونه بخورم...... بغضمو قورت دادم و با لبخند مضحکی رفتم سمتشون... و سلامی بهشون دادم... با اکراه سری تکون دادن... سلام کردن هیچ کدومشون بلد نبودن... نشستم که خانجون که اون طرف نشسته بود گفت ــ هیراد کجاست؟... مگه نباید الان بیدار شده باشه... پیرزن فضول لبخندی بهش زدم و گفتم ــ به عرض تون برسونم که حموم هستن... ابرویی بالا انداخت و عصاشو به زمین کوبید... تو خاندان ما رسمه زن هیچ وقت قبل از مردش... از اتاقش نمیاد بیرون که سر سفره صبحانه حاضر بشه... همشون با سکوت سری تکون دادن... دستمو زیر میز مشت کردم
مشاهده ۶ پاسخ دیگر
مامان عشق دل مامان عشق دل هفته بیستم بارداری
خانما اهنگ خییییییلی شاد گرفتم نشسته داشتم قر میدادم ، گریم گرفت 😐😐😐😐😐 خسته شدم خدا یعنی افسردم ؟؟؟؟؟

هرچند قبلا هم اشکم در میومدا با کتاب خوندن اگه تیکه ی غمگین بود ، یا تیکه ی فیلم اگه ناراحت کننده بود ، الان ولی با آعنگ شاااااااااااد ؟ انگار دونفر شدم ینفرم که گریه میکنه ، یه نفرم که ب خودم میگه وااااا احمقییییی؟
مشاهده ۴ پاسخ دیگر
مامان فاطمه حسنا🩵🩷 مامان فاطمه حسنا🩵🩷 هفته بیست‌وششم بارداری
سلام. دیشب داشتم برنامه از مامان بگو میدیدم دکتر عزیزی و اورده بود با مادرشون دیگه آخرش گریم گرفت ک مادرمو از دست دادم یهو بچم شروع کرد عین نبض زدن آخه من جفتم قدامیه حسش نمیکنم اصلا بعد دلم براش سوخت گفتم این طفل معصوم چ گناهی کرده باید حال بد منو تحمل کنه سریع خودمو جمع و جور کردم😭😭😭😶😶😭😭😭
مامان هدیه خدا 🩵👨‍👩‍👦 مامان هدیه خدا 🩵👨‍👩‍👦 هفته بیست‌وسوم بارداری
امروز بعد از ۲۲ ماه از ته ته دل خوشحال بودم انگار ۲۲ ماه بود یادم رفته بود خوشی از ته دل چه شکلیه 🥹
خییییلی خیییلی خوشحالم دلم میخواد به همه اونایی که خدایی نکرده زایمان زودرس شدن و بچشونو از دست دادن بگم صبر صبر خدا بهتر از همه میدونه وقتش کیه خوشحالتون کنه
خدایا ممنونم که پسر قشنگمو دوباره بهم بخشیدی خدایا ممنونم که تو حسرت نداشتنش نذاشتیم
از ته دلم خوشحالی امروزمو برا چشم انتظارا آرزو میکنم 🫶🫶🫶
مشاهده ۱۱ پاسخ دیگر
مامان کوچولوم مامان کوچولوم هفته بیست‌وسوم بارداری
سلام مامانا
شما هم توی سونو آنومالی بچه رو بطور کامل ندیدین؟ آخه من که رفتم دکتر همش روی اعضای بچه زوم کرده بود و بررسی میکرد و من اصلا نمای کلی از بچم رو ندیدم. آخه خیلی دلم براش تنگ شده بود میخواستم کامل ببینمش🥲
مشاهده ۱۱ پاسخ دیگر
مامان مهراد مامان مهراد هفته سی‌ویکم بارداری
دخترا تیشرتم خیس شد یهو دس زدم دیس بود بار دوممه این اتفاق میفته
ممکنه شیر باشه اخه کمی از سینه مو فشار دادم یه ابی ازش کرد بیرون یه کوچولو اونم دیس بود
مشاهده ۶ پاسخ دیگر
مامان هدیه خدا 🩵👨‍👩‍👦 مامان هدیه خدا 🩵👨‍👩‍👦 هفته بیست‌وسوم بارداری
خانوما بارداری قبلیم رفتار شوهرم با من خیلی معمولی بود تا خدا نخواست من اون بچه رو از دست دادم آخرای بارداریم 🥹
الان که باردارم شوهرم عین پروانه دورم میچرخه خیلی بفکرمه حتی بیرونم باشه تصویری زنگ میزنه حالمو ببینه چجوریه از درون خیلی خوشحالم که سرش به سنگ خورده
حتی بچه قبلی پسر بود ولی هیچ حرفی درباره پسر بودن این بچمون نمیزنه همش میگه سالم باشه فرقی نمیکنه
میشه تو این شب عزیز برامون دعا کنید این بچمونو صحیح و سالم بغل کنیم
دلم نمیخواد شرمنده محبتاش بشم 🤍
مشاهده ۱۱ پاسخ دیگر
مامان هوراد و هومان مامان هوراد و هومان هفته بیست‌وپنجم بارداری
دیشب تا صبح از درد دندون عقلم که سوراخ شده نخوابیدم میترسم برم بکشمش نکنه واسه نینی ضرر داشته باشه قبل بارداری همه دندونای خوابمو درست کردم خواستم برم دندونای عقلم بکشم شوهرم باهام دعوا کرد که چرا گیر دادی به دندونات الان دیشب هر چی غر زدم ساکت بود ولی چه فایده دردشو من دارم میکشم
چیکار کنم بنظرتون
مشاهده ۵ پاسخ دیگر
مامان فنچ ممد🥑💝 مامان فنچ ممد🥑💝 هفته بیست‌وچهارم بارداری
مامان فدات بشه الهی کوچولوی من 🤩
این روزا که میگذره هی تو ذهنم روزایی رو مرور میکنم که در انتظار یه بی بی چک مثبت بودم فقط 🥲
روزایی که زل میزدم به یه خط منفی و اشک میریختم
روزایی که تمام لحظه هام استرس بود و دلشکستگی 😔
هنوزم باورم نشده که خدا این هدیه رو به من داده و من رو لایق این لحظه ها دونسته
این روزا انقدر زود میگذره که مثل یه خوابه با همه اذیت هاش و تهوع هاش و مشکلاتش 🤗
الان هروقت که سونو میرم هروقت میبینم حال بچه ام خوبه از ته دلم واسه همه اونایی که چشم انتظارن دعا میکنم
ایشالله به حق این روزای عزیز به زودی همتون این لحظه هارو تجربه کنید
ایشالله اونایی که نی نی دارن هم صحیح و سلامت بچه هاشونو بغل بگیرن 😇
مشاهده ۵ پاسخ دیگر
مامان فندوق👶 مامان فندوق👶 هفته سی‌ام بارداری
امروز نوبت انومالی داشتم
خداروشکر بچه خوب بود ولی طول سرویکسم کم شده ۳۰ شده
دکتر شیافمو کرد روزی دو تا 😔
تا الان هیچ لذتی نتونستم از بارداری بکنم ،اوایل تهوع و بیحالی از پا درم اورد
الانم که اون درست شده استرس شدییید امونمو دیگه بریده جوری که وزنم هی کم تر میشه خیلی ناراحتم 😔
مشاهده ۹ پاسخ دیگر
مامان جوجه مامان جوجه هفته بیست‌وسوم بارداری
بچه ها من دیروز با شوهرم حرفم شد خیلی عصبی شدم گریه کردم و حرص و جوش خوردم یه چند دقیقه زیر شکمم درد گرفت بعدش ول کرد. شبش هم یه اتفاقی برام افتاد خیلی ترسیدم دوباره زیر شکمم درد گرفت یه بیست دقیقه دوباره ول کرد دیروز خیلی روز بدی داشتی ولی درد هام موقت گذرا بودن و دیگه بعدش خوب بودم هیچ لکه بینی هم ندارم. حالا به نظرتون قلبش واینساده یا اتفاقی براش نیوفتاده؟؟ ترس و استرس و ناراحتی میترسم اول چهار ماه هستم میترسم چیزیش شده باشه
مشاهده ۳ پاسخ دیگر
مامان سه تا فسقلی مامان سه تا فسقلی هفته بیست‌وسوم بارداری
سلام خوبین
منکه خوب نیستم با شوهرم دعوام شده
کتکم زده حاملم حالم بده بدنم داره میلرزه چیکار کنم😭😭😭
یه کلام اسم خانوادش آوردم گفتم من اصلا وعده ای خونشون نرفتک ولی اونا اومدن الان اومدم یه شهر دیگه چند ساله رفت و امد نداریم
میگه بریم باید بیان خونمون منم گفتم مگه من وعده ای رفتم خونشون که بیان خونم چند ساله منم رنگ خونه اونا ندیدم
بعد دخترم گریه کرد
اول زد تو سر خودش بعد بالگد افتاد به جون من😭😭😭😭
فقط مواظب بودم نخوره تو شکمم ازش بدم میاد
مشاهده ۲۲ پاسخ دیگر
مامان فندق مامان فندق هفته بیست‌ویکم بارداری
سلام من وارد چهار ماهگی شدم امروز از صبح چشام تارشدن بعد که خوب شدن سرم شروع کرد به درد کردن تاشب سردرد دارم به نظرتون این عادیه؟
مشاهده ۴ پاسخ دیگر
مامان جوجه کوچولو مامان جوجه کوچولو هفته بیست‌ودوم بارداری
سلام خانوما شبتون بخیر.اینجا کسی هست کرمانشاهی باشه؟
که بارداریشو داره اونجا میگذرونه و یا قبلا گذرونده باشه و راضی باشه؟
من واقعا از دکترم راضی نیستم
چندروز پیش که رفتم ویزیت شدم خیلی تند تند ازمایشمو خوند و چندتا چیز نوشت و گفت برو همین الان سری دوم آزمایش غربالگری رو بده و پاشد رفت
با اینکه یبار به ماماش گفتم دوبارم به خودش گفتم که یه نامه برا دندونپزشکی برام بنویسه ولی نمیدونم خسته بود یا یادش رفت یا هرچی ننوشت
الان سه روزه ار دندون درد و سردرد نه خاب دارم نه خوراک نگران این بچم واقعا هیچی بهش نمیرسه
امروزم زنگ زدم میگم تروخدا یه نامه بنویسین برام اونروز ننوشتین میگه باشه ولی باید ویزیت بدی باز
فقط برا یه نامه و سهل انگاری خود دکتر باید ۳۳۰ تومن دیگه ویزیت بدم؟
مشاهده ۳ پاسخ دیگر