با گل پسری رفتیم سمت کاخ سعدآباد دور بزنیم دیروزم رفتیم نیاوران باباش مارو تواین تعطیلات می‌بره بیرون یکم حال و هوامون عوض بشه ولی تو طول مسیر فکرم درگیره و کلی فکر و خیال میکنم و اینقدر من محو فکر میشم که گاهی به خودم میام میبینم درحال برگشتیم و من غافل بودم از دیدن منظره های قشنگ بیرون و طبیعت ، بگذریم ،،، نمی‌دونم کدوماتون بعضی وقتا مثل من بین شرایط بد وبدتر قرار گرفتین و مجبور شدین بین بد وبدتر یکیشو بپذیرید وقبولش کنین وقتی دوهفته پیش امیر شایانم بستری شد و من پست آی سیو حالم بد بود و گالری گردی میکردم و فیلمای پسرم رو میدیدم که چندروز پیش خونه خودمون پسرم بغلم بود و باهاش حرف میزدم دردودل میکردم و فیلم گرفتم وقتی میدیدم میگفتم ای دل قافل نگاه کن چندروز بچم خونه خودش خوب بود که خوب که منظورم مشکل قلبی داشت ولی اون انفولارو نگرفته بود و راحت نفس می‌کشید و حالش اینقدر بد نبود و گفتم خدایا بچم خوب بشه آنفولانزاش و قلبش از کار نیوفته حداقل مشکل قلبیش خوب بشه باشه درکنار بیماری اصلی و مشکلات دیگش شکر میکنم فقط پسرم زنده باشه قلبش کار کنه نفسش تو خونم بیاد دیگه اینقدر خودمو اذیت نمیکنم که حتما بچم باید گردن بگیره حتما باید بشینه حتما باید راه بره

تصویر
۱۷ پاسخ

انشالله ب حق این شبای عزیز زودتر حالش خوب میشه

عزیزم الهی ک زودتر خوب بشه
دستشو بگیری باهم قدم بزنید 😍😍😍

عزیزم خدا انشالله به حق این شب های عزیز پسرتو شفا بده
واقعا سخته
من داییم بیماری گرفته داریم آب میشیم واسش،خودش داره آب میشه ماهم باهاش آب میشیم
میفهمم چی میکشی😓

این بچه رو‌ میبینم دلم برای مظلومیتش کباب میشه... بگردم دورت بچه.... به قول مادرش کاش حداقل چشاش میدید و دنیاش تاریک نمیشد....

مامان امیرشایان
امشب از طریق مامان عماد باهاتون آشنا شدم
اشکام تمومی نداره
با قلب گناه کارم خییییییلی براتون دعا کردم
امیدوارم بحق این شبای عزیز هرچی خیر و صلاح هس براتون اتفاق بیفته

الهی که خدا امشب به پسر گلت نگاه ویژه کنه عزیزم ❤️

خدا اون قد توانایی و استقامت و صبر بهت بده ک بتونی ب نحو احسن از امانتی نگهداری کنی

ای جانم خدایاا خودت کمک این مادر کن❤️🙏

ان‌شاالله عزیزم

خوب کاری میکنی میری بیرون ولی سعی کن بیرون دیگه به هیچی فکر نکنی و یکم با همسرت باشی.

خدارو شکر که حالش بهتره
خدا قوت بده بهت مادر قوی و مهربون
الهی به حق امیرالمؤمنین شفای کاملش عنایت کنه

من تازه تاپیک های شما دیدم و پریشب از ته دلم برای امیرشایان دعا کردم امشب ایشالا دعاش میکنم، ایشالا که زودتر حالش خوب بشه، شما یه مادر قوی هستی.

انشاالله که پسر گلت به حق این شب عزیز شفای کامل پیدا کنه🙏🤲😥

انشالله عزیزم مریضی پسرت خوب بشه من تاپیک هات رو میخونم وبرای امیر شایان عزیز خیلی دعا میکنم انشالله خدا توی این شبهای عزیز قدر دلت رو شاد کنه

عزیزمی دقیقا ادم تو هر لحطه زندگیش شکر کزار خدا باشه ان شالللله روزهای خوش در پیش داری و بتونی ببببینی امیر شایان عزیز داره راه میده می شینه می خنده فدای تو عزیز

الهی شکر،افرین بهت مادرقویییی🤲🤲🤲🤲🤲💕💕💕💕

نمیخوام منظور از نخواستن یعنی دیگه باهمین شرایط همیشه خوابیده اش شکر میکنم به بودن بچم درکنار من باشه خدای مهربونم بچم گردن نگیره راه نره نشسینه ولی دیگه حداقل قلبش خوب کار کنه بچم درد نکشه نفسش راحت بیاد فقط حضور داشته باشه باهامون زندگی کنه و من بین بدوبدتر بد رو انتخاب کردم بدترش همین حال بدش بود که تخت آی سیو داشت نفسای آخرش رو میکشید که دکتر سریع دستور داد ومنتقل کردن اتاق خصوصی ایزوله که تازه اونجا بچم یکم حالش به خودش اومد ولی تا دوروز بعد هیچی نمی‌خورد وهمش خواب بود و که بعد نزدیک دوروز چشماش رو باز کرد و من فرنی دادم کم کم سوپ خورد کم کم بغلم گرفتم و بعد دوروز تو بغلم شیر خورد ومن همونجا موقع شیر خوردن بچم خداروشکر کردم که بچم وبهم بخشید و الان می‌تونه تو بغلم شیر بخوره الان فقط از خدا می‌خوام که مشکل قلبی بچم درست وخوب بشه بتونه قلبش خوب کار کنه من روزای خیلی سختی جلو روم دارم هنوز وقت دکتر قلبش نشده که ببریم دوباره اکو بگیرن تا دکتر ببینه چطوره وضعیتش تا اگه اورژانسی بود دوباره بستری کنن و همین اخرهای فروردین ام آر آی بگیرن اکه نه لازم نبود همون به وقت خودش که ۳ خرداد وقت دادن ببریم تا آخر دکتر بگه عمل میخواد پیوند میخواد یا با دارو حل میشه من خیلی روزای سخت و تصمیمات سختی درپیش دارم و از خدا توهمین شبا می‌خوام کمکمون کنه و هیچوقت دستام رو ول نکنه پناه دل سخته و شکسته ام وقلب زخم خورده ام باشه 🥺😓🙏🙏💚
شکر که بچم باهمین وضعیت سخت و مشکلاتش و بیماری هاش کنارمه بغلمه شکر 🥺🥺😥😥😥😥😭🙏

سوال های مرتبط

مامان ♥️ امیرشایان ♥️ مامان ♥️ امیرشایان ♥️ ۱ سالگی
این عکس هفت سین برای پیارساله باردار بودم پارسال هم خونه مامانم هم خودم هفت سین چیدم مثل همه مهمونی رفتیم مهمون اومد تو اوج زخم دلم حفظ ظاهر میکردم ولی پارسال مشکلات پسرم فکر میکردیم فقط تشنج بوده و خیلی خوش خیال وساده بودیم از ۱۰ ماهگی کلا پسرم چندتا کار کوچیکی هم که داشت متوقف شد و یه تیکه گوشت فقط می‌خوابید از ۱۰ ماهگیش جواب آزمایش ژنتیکش اومد و مشخص شد بیماری ژنتیکی میتوکندریال یه بیماری داره که درمانش هنوز پیدا نشده این تازه اول درد سرها بدبختی هام بود تازه شروع شد بچم هرروز شل و شل تر میشد بچم دیگه مثل پارسال که ۴_۵ ماهه بود نمی خندید عکس العملی نشون نمیداد به هیچ چیز چشماش ندید دیگه مثل عروسک فقط می‌خوابید فقط تفاوتش با عروسک این بود که نفس می‌کشید از ۱۰ ماهکی تازه اون شوک بزرگه اون ضربه روحی بزرگه به من زده شد بچمو یکسالگیش بردم کاردرمانی به امید اینکه گردن بگیره کم کم بتونه بشینه ولی با شروع کاردرمانی تشنجش هاش شروع شد و بچم هرروز حالش بدتر میشد می‌بردم دکتر مغز واعصاب آمپول میداد داروهاش رو کمی زیاد کرد از ۱۰ ماهگی روزام بدترین روز حال بچم بدترین حال ولی من همچنان حفظ ظاهر حتی شهریور بااون حالای بدی که گذرونده بودم رفتم عروسی شهرستان پسرم شهریور ۱۱ ماهه بود یه تیکه عروسک کوچولوی شل بااون حال رفتم که مثلا حال وهوام عوض بشه روحیه ام خوب بشه ولی نشد که نشد آدم وقتی بچش جلو چشمش داره ذره ذره آب میشه چطور می‌تونه حالش خوب بشه چطور می‌تونه خودشو بزنه به دلقکی و خل و چل بودن بگه خوبم هرکسی تواین شرایط من بگه خوبم دروغ گفته نمایشه باور نکنین ظاهر آدما با درونشون زمین تا آسمون فرق می‌کنه خیلی قوی ام من خیلی روزای گندی و پشت سر گذاشتم بعد یه عده آدم درک نکن
مامان ♥️ امیرشایان ♥️ مامان ♥️ امیرشایان ♥️ ۱ سالگی
بچم داشت خفه میشد ازاین همه چرک و خلط نه میتونست قورت بده نه توف مونده بود یه کوپه خلط وچرک کفی مونده بود دهنش حلقش از دماغش ریخت بیرون از دهنش تند تند زدم پشتش تنهام بودم یعنی جونم به لبم اومد یعنی خدا لعنتشون کنه عوضیا ۶ روز الکی بستری کردن هیچی دارو خوراکی برای سرفه اش ندادن فقط سرم سوراخ سوراخ کردن بچه مو فقط ادعا دارن یه دکتر اطفال نیاوردن سرفه اش رو دارو بده دیروز با حال خراب ترخیص کردن دوباره خودم رسیدم خونه مجدد بردم دکتر اطفالش کاش بستری نمی‌کردم اصلا ، اصلا من نمی‌خواستم بستری کنم اون روز گفتم بچم سرما خورده ببرم دکتر وقت ام آر آی میکیرم میارم اشغال دکتر به شوهرم گفت ببرید خونه فوت می‌کنه قلبش مشکل داره عوضیا بستری کردن هیچی به هیچی فقط الکی چندروز مثل زندانی ها تو اتاق ایزوله موندیم داشتم خفه میشدم تو اون اتاق خدا نگذره از هرچی پرستاره گوه زبون نفهمه انکار خداست که عمر آدمارو یدونه عوضیا دیگه بچمو بمیره هم نمیبرم بستری کنن بچه من خوب که نشد بدتر هم شد دوباره برام عذاب شد دیروز بردم دکتر اطفال شربت داد اسپری داد الان خفه میشد من چیکار میکردم دست تنهایی کجا می‌رفتم هوووف من نصف جونم دراومد تا خلط اومد ریخت بیرون حالم اینقدر بد شد اومدم خونه مامانم بمونم شب رو خدایا من هر لحظه دارم کلی استرس میکشم بسه دیگه فرجی کن حتما من باید بمیرم خدایا همه جونم جسم و روحم درد می‌کنه اه 😩😩😩😩😫😫😫😫😫😫😫😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭💔
مامان ♥️ امیرشایان ♥️ مامان ♥️ امیرشایان ♥️ ۱ سالگی
۴ ماه پیش که امیر شایان رو کاردرمانی می‌بردم الان ۴ ماهی میشه که دیگه نمیبرم مدام تشنج میکرد والان هم بخاطر هم تشنج هم مشکل قلبی براش خطره و حالش بد میشه ، کلا از ۲۱ مهر تا ۲۱ دی هفته ای ۳ بار می‌بردم کلا ۳۵ جلسه بردم بچم خیلی اذیت میشد گریه میکرد وحشتناک خیلی اذیت شد مخصوصا تشنج های زیاد و پشت سری هم که داشت حالش رو بدتر کرد ، منه خوش خیال و ساده دل وبگو چه خوشحال بودم بچم گردن می‌گیره چون مشابه پسرم رو دیده بودم وهم میگفتن که آره با کاردرمانی درست میشن گردن میگیرن میشینن حتی تا مرحله راه رفتن هم میرسن ولی خیلی طول می‌کشه حتی شاید چندسال پشت سرهم مداوم بردن و درست شدن من چه قلبم شوق داشت که دارم یه کاری میکنم برای پیشرفت بچم ولی زهی خیال باطل همش دروغ بود پسرم نه تنها پیشرفت نکرد بلکه حالش بدتر شد همه چیزش بهم خورد چه قدر آمپول تشنج دکتر داد امسال اصلا نفهمیدم پاییز و زمستون کی اومد کی تموم شد اینقدر که من هرماه چندبار دکتر میرفتم هر هفته کاردرمانی چه روزهایی حتی آبان ماه یه روز امیر شایان خوابید ...
مامان تربچه مامان تربچه ۱ سالگی
مامانا بیایین یه مشورت، خواهرم بچش ۳سالشه ،با بچه من همیشه همبازیایه خوبی ان ،معمولا هر روزی که خونه مامانم میریم زنگ میزنیم به هم که باهم تو یه روز اونجا باشیم ، هفته پیش خونه مامانم مدام من مواظب بچه ها بودم اون نشسته بود سر گوشی ،من بچه هارو سر گرم میکردم ،شوهرش که اومد من رفتم تو اتاق لباس پوشیده بپوشم از دور دیدم بچم دستش به در بوده و بچه اجیم دوبار درو کوبید رو دست بچم جوری که بچم هلاک شد از گریه ،شوهراجیم دوید طرفش و دستشو گرفت تو دستش و به اجیم میگفت کاش طوری نشده باشه من سریع خودمو رسوندم اجیم گفت بچه ات خودش درو بست رو دست خودش ،درصورتی که من دیدم بچه اون زد برام مهم نبود که کی زد همین که بچه ام اروم شد و سالم بود و دستش فقط قرمز شده بود و رفت دنبال بازی برام کافی بود حرفی نزدم فقط به مامانم گفتم من رفتم لباس بپوشم اینجور شد مامانم به اجیم گفت میخاستی مراقب باشی اجیم جلو شوهرش به مامانم گفت بچه اون کوچیکه اون باید مراقب باشه ، خیلی ناراحت شدم دیگه اومدم خونمون ،و این هفته هم که همه جمع شدن خونه مامانم،مامانم گفت بیا گفتم همش باید نگاهم به بچه ها باشه خونه بمونم بهتره ،با خواهرم قبلا زیاد تلفنی حرف میزدیم از اون شب یه هفته گذشت نه من زنگ زدم نه اون زنگ زد حتی بگه دست بچت ات خوب بود طوری نشده بود که ، الان میخاستم ببینم ناراحتیم بیجا بوده؟باید زنگ میزدم من؟؟
مامان ♥️ امیرشایان ♥️ مامان ♥️ امیرشایان ♥️ ۱ سالگی
سلام خواهرا اول از همتون ممنون که همیشه دعامون میکنین فقط من نتونستم جواب همتونو دونه دونه بدم عذر می‌خوام از همتون ، از همینجا ممنون همتونم که دعا میکنین ، وضعیت پسرم الان خوابیده دیروز که خیلی حالش بد بود و واقعا من یه صحنه هایی رو دیدم که الان تعجب میکنم چه طور تونستم تحمل کنم دوام بیارم پسر قهرمان مامان دیروز نفس نمیتونست بکشه و خدا به هیچ مادری نشون نده این صحنه و لحظه هارو دیگه وقتی نفساش داشت کم میشد چند لحظه فکر کردم خدایی نکرده زبونم لال داره می‌ره از پیشم خیلی وضعیت بدی داشت بچم اصلا نمیتونست نفس بکشه من فقط دعا میکردم خیلی حالم بد شد دیروز و تاالان با زور ۳ تا سرمی که زده بودم سرپا شدم اینم از خدا ممنون که قدرت بهم میده توان میده بتونم مراقبت کنم از پسرم ، الان با سرنگ شیر دادم کم کم میخوره ولی بیحاله ومیخوابه هربار می‌خوام دارو بدم نرده های تخت رو باید بیارم پایین اینقدر سنگینه دستام توان نداره وفقط از خدا می‌خوام توانش رو بهم بده 😭😭😭چند قاشق فرنی خورد و ما دوتا تو یه اتاق ایزوله ( اتاق خصوصی که فقط پسرم خوابیده ) هیچکس حق ملاقات نداره و منم حق ندارم برم بیرون آلوده میشم ادامه طولانی شد بعدی و