۱۳ پاسخ

عزیزم😔 دلم گرفت💔 خدا هیچ پدر و مادری رو با بچه ش امتحان نکنه ، خدا به دلت آرامش بده

عزیزم لفو زدی منوووو!!!!!!؟؟؟؟؟
چرا اخه؟؟

الهی بمیرم برای دل داغ دیدت
خدا بهتون صبر بده و برای هیچ کس پیش نیاد 🥺

خدا ب دلت آرامش بده عزیزم خدا بچه تو برات نگهداره

خدا صبرت بده گلم چیشد که فوت کرد دخترت 🥺🥺اگه دوست داشتی جواب بده

ای وای خدااااا بهت صبر بده گلم
اون بنده خدا چرا بچش فوت کرد ؟؟ چقدر سخت

خدایا چقدر سخت بمیرم برا دل دوتاتون 😔😔

ینی رفتی مراسم بنطرم اینجور جاها نرو ک حالت خراب شه ❤️

آخ خ خ خداااا،ازعمق وجود احساسش کردم،بااین تفاوت ک مادرشوهرم گف این اشکا وگریه ها زیادی مگ چی بوده😭😭😭😭😭😭😭😭😭

اخ عزیزم هیچ دردی بدتراز درد فرزند نیس😔🖤

منم دخترم سقط شد😭😭😭😭🖤🖤🖤🖤

چرا چش بوده🥺😭

خدا صبر بده هیچ مادری داغ بچه نبینه واقعا ناراحت شدم 😭😭😭😭

سوال های مرتبط

مامان ‌‌‌ایلیا مامان ‌‌‌ایلیا ۱ سالگی
روی صحبتم بیشتر با ماماناییه که تازه مادر شدن، مادرایی که مثل اون روزهای خودم حس می‌کنن توی یک باتلاق گیر افتادن و قرار نیست هیچ وقت از توش دربیان و هیچ کسی نه درکشون می‌کنه نه می‌تونه کمکی بهشون بکنه، مامانایی که با وجود این که جوری عاشق نوزادشونن که تا قبل از اون عاشق کس دیگه‌ای نبودن ولی خسته‌ن و بی‌نهایت احساس تنهایی می‌کنن، می‌خوام بگم خیلی از ماها این شرایط رو تجربه کردیم، حالا بعضی‌ها کمتر بعضی‌ها بیشتر، من خودم تا سه ماه اول فقططططط نشسته بودم داشتم بچه شیر میدادم چون شیرم کم بود و دائم زیر سینه بود پسرم و واقعا حتی حموم رفتن هم برام سخت بود چه برسه به کارای خونه و آشپزی، این در شرایطی بود که بارداریم هم برنامه ریزی شده نبود و درست تو شرایطی که من درگیر دفاع ارشدم و مقاله و شروع دکترا و این مسائل بودم پیش اومد، با این که هیچ وقت ناشکری نکردم بابتش ولی خییییلی خییییلی سخت گذشت، فکر می‌کردم دنیا دیگه برام تموم شده و همه اهداف و آرزوهامو باید ببوسم بذارم کنار، ولی اگر بخوام منصف باشم هر چی جلوتر رفت بیشتر تونستم به روتین زندگی خودم قبل از به دنیا اومدن بچه نزدیک شم،
ادامه تو کامنت
مامان جوجه طلا مامان جوجه طلا ۱ سالگی
امشب یاد روزای اول زایمان افتادم
باردار که بودم بیشتر وقتا به شوهرم میگم بخدا این میاد جای منو می‌گیره حالا ببین
همیشه می‌گفت نه اصلا اینطور نیست و نمیشه
از بچه کلا فراری بود
از بچه کوچیک هم بشدت می‌ترسه و فرار میکنه ولی خب من تا قبل اومدن دخترمون ندیده بودم ازش
روزی که برا زایمان رفتیم بهش گفتم بعد زایمان بچه رو میارن میزارن بغلت، قیافش وحشت زده می‌شد میگفت عمرا بگیرمش
یه روز قبل رفتن به داداشم سپرده بودم تو بیمارستان لحظه فرستادنمون به بخش فیلم بگیره مخصوصا از شوهرم، دوس داشتم ببینم عکس‌العملش چیه🤣
بعدا برام فرستادم دیدم تو بیمارستان غیر از مامانم و مامانش و داداشم و شوهرم کسی نبود، گهواره بچه بیرون اتاق بود و مادرم و مادرشوهرم بالای سرش وایساده بودن و خوشحال بودن
بعد تخت منو که دراوردن هیچکدومشون نگران حال من نبود🤣
یکیشون نیومد سمتم غیر از شوهرم
گهواره بچه اونورتر بود و تو فیلم اصلا شوهرم کنار گهواره نیست و دم اتاق منتظر منه و تا میبینه میارن میدوعه میاد سمت تخت و تا اتاق پذیرش کنارم بود
اون لحظه رو کامل یادمه که کنارم بود و واقعا برام خوشحال کننده بود و فهمیدم تنها کسی که کنارم و نگرانم فقط شوهرمه
شما لحظه اول زایمانتون چطور گذشت؟
مامان آبان مامان آبان ۱ سالگی
مامانا سلام
این پست رو برای کسایی میذارم که بچه شون از حموم می‌ترسه. پسر منم از حموم می‌ترسید و هربار از اول تا آخر گریه و جیغ و فریاد داشتیم. من دیدم اینطوری نمیشه و سعی کردم بفهمم از چی بدش میاد. اول فک کردم از تماس پاهاش با کف حموم چندشش میشه، براش دمپایی خریدم ولی بی فایده بود. بعد فک کردم از فشار زیاد آب می‌ترسه. وانش رو با فشار کم آب پر کردم ولی اینم نبود. خلاصه بعد از کلی تلاش فهمیدم مشکل بچه با دمای آبه. آبی که روش می‌ریختم و به نظر خودم اصلا داغ نبود از نظر این داغ محسوب میشد. آب رو ولرم کردم، جیغ و داد کمتر شد ولی هنوز حموم رو دوست نداشت.
چن تا کتاب حموم خریدم و یکی دوتا اسباب‌بازی کوچیک مخصوص حموم. یه سفینه کوکی که تو آب حرکت میکنه و یه اردک سوتی. یه بطری خالی میسلار هم که براش جالب بود بردم تو حموم. یه شعر حموم هم از یه کتاب دیگه پیدا کردم و حفظ کردم و موقع حموم کردن براش خوندم. الان اینطوری شده که هر روز حوله اش رو برمیداره، میره پشت در حموم و میگه اَموم :) وقتی هم میریم حموم باید به زور بیارمش بیرون