من چون زایمانم اورژانسی بود بچه رو زودتر بردن بیرون مامانم و شوهرم باهام بودن اونا زودتر بچه رو دیدن
مامانم میگه شوهرت که بچه رو دید گریش گرفته بود
من دوساعت تو ریکاوری بودم بعد که منتقلم کردن بخش شوهرم اومد پیشم تختمو هل میداد خوشحال بود همش بالاسرم بود بعد رفت گل خرید اومد پیشم
🙂🙂🙂همه سرنوشتشون اینقد قشنگ نوشته نمیشه روز زایمانم خواب بود پول زایمانمم نیاورد بابام داد بعد بچمو کلی درد طبیعی نتونستم سزارین شدم بچمو گذشتن ان ای سیو اصلا نشونش هم ندادن چون اوضاعش پر خطر بود بعدش شوهرم اومد بدون حتی یه شاخه گل فرداش هم دیگه نیمد تا دوباره ظهر
موقع رفتنم تااومدنم داداشم هی میگف هرررچ سوره و آیه بلد بود برات خوند چون من از سز میترسیدم و طبیعی میخواسم ولی نشد میگفتن هی یواشکی اشکاشو پاک میکرده اومدنم تا سرپاشدنم همش کنارم و با مامانم کنار دستم بود خیلی ب قکرو نگرانم بود ولی دیگه نیست😪
من 35 هفته و 4 روز بودم رفتم بیمارستان که خطرناک فشارم بالاس رفتیم بیمارستان دولتی اونجا ان اس تی گرفتن و گفتن خوب نیس فشارمم کمی بالا بود بعد دیدم شوهرم و فرستادن ساک گرفته از بیمارستان لباس نوزادو لباس عمل و اینا خییییلی استرس گرفتم دیدم بمن گفتن خانم بپوش برو زایشگاه گریه کردم گفتم زود من زایمان نمیکنم گفتن باشه
شوهرم بغض داشت اشک حلقه زده بود چشماش گفت خدا کنه زایمان نکنی چون بچه قبلیم زایمان کردم نموند خاطره تلخی داشتیم و ترس 😔
ساعت 12 شب بود من و بردن زایشگاه اونجا ان اس تی مرتب فشار بهم وصل بود دردهای پریودی داشتم یسره دکتر متخصص بالا سرم بود چون پرخطر بودم
آوردن بهم آمپول زدن گفتم چیه گفتن جلوگیری از زایمان خوشحال شدم چند دقیقه بعد دیدم دردهای شدید شروع شد نگو آمپول زدن دردم بگیره تا ساعت 4 صبح دیدن حالم خوب نیس دکتر گفت اتاق عمل و آماده کنید ببریمش 4 رفتم روتخت 4 و بیست دقیقه بدنیا اومد نی نیم صداش و شنیدم قربون صدقه رفتم سریع بردنش دستگاه گذاشتن ،موندم ریکاوری 5 ونیم صبح تو سالن شوهرم و صدا میزدن شوهرم اومد گفت خوبی گفتم خدا کنه بچم زنده بمونه فقطط 🥺
مادرم اینا باردار بودم. حرفم شده بود سر موضوع مهمی نیومده بودن مادرشوهرمم مریض هیچ جا نمیره ،بخش مادرا رو با بچه هاشون میاوردن من تنها سرم و با ملافه میکشیدم گریه میکردم برام شیرینی میاوردن همراه ها نمیخوردم
خدا از خونوادم نگذره مخصوصا مادرم 💔❤️🩹❤️🩹
من و تواون وضع گذاشت چطور دلش اومد نیاد بالا سرم خدا 😞
خلاصه همش تنها هی مادرا با بچه ها میومدن همراه ها خنده میزدن منم تنها بچم دستگاه 🥀🥀🥀
باشکم پاره میرفتم بچم سر میزدم هرلحظه فکر میکردم میخاد بمیره 😔😔
شوهرمن رفته بود دنبال شیرینی وگل .
اولین کسی که اومد کنار تختم مادرم و دختر داییم بودن.
شوهر من سر پسرم ناشی درجه یک بود ن گل ن شیرینی چون ماه رمضون زایمان کردم شیرینی خودم گفتم نگیر ولی پیش خودم گفتم گل میگیره ولی دست خالی آمد منم چیزی نگفتم وقتی آمدم خونه ریز ریز گذاشتم کف دستش
وقتی دخترم بدنیا آمد از ناشی گری در آمد گفت اگه چیزی لازمه بگو بخرم من بلد نیستم فقط بعدش نگی نکردی و فلان فلان
فقط مرده بودم از خنده 😂😂😂
عزیزم عکس الانشم بفرست
اما تنها کسی ک اومد سمتم پدرم بودـ مادرم خواهرم و شوهرم دوربچه بودن اما بابام بدون اینکه بره سراغ بچه اول امد سمت من دستمو گرفت منم دوساعت میشد ک عمل کرده بودم ازین کار بابام اشکام میریخت بدشدت دست خودمم نبود ها
بچه ها پس چرا شوهر من اصلا من واسش مهم نبودم و نیستم😭یعنی شاید زن خوبی نیستم
شوهر من از اولین لحظه زایمان کنار ام بود تا موقعی که دخترم آن ای سیو تحویل بده حتی خودش من از تخت اتاق عمل انتقال داد رو تخت بخش ولی حیف دخترم با من تو بخش نرفت ولی شکر الان کنارم یادم همه با هم حرف می زنند شوهرم میگفت گفتن حرف نزن سردرد میشه
من و هانیس و باهم از اتاق اوردن بیرون شوهرم فوری اومد سمت من دستمو گرفت پرستار بهش گفت بابا نمیخوای دختر خوشگلتو ببینی بعد از اینکه پرستار بهش گفت رفت دید هانیس و شوهر منم اول اومد سمت من
منم موقع زایمان با مامانمو شوهرم رفتیم بیمارستان که بستری شدم و 12ساعت در حد مرگ درد کشیدم که مامانم با پرسنل بخش زایمان دعواش شد گفته بود نمیتونه طبیعی زایمان کنه ببرینش واسه عمل که نبردنم بعد مامانمو بیرون کردن شوهرمو آوردن پیشم که آرومم کنه و باهام ورزش کنه موقعی که زایمان کردم وقتی شوهرم اومد تو سریع رفت پیش بچه حتی بهم نگفت حالت خوبه یا نه بعد زایمان هم که یوقتایی درد میکشیدم ناله میکردم حتی حالمو نمیپرسید همش میگفت مگه فقط تو زایمان کردی 😕
دقیقااا مث همسرمن😍🥹اولین نفری ک اومد سمتم همسرم بود نگرانی تو چشاش موج میزد
شوهرم جلو در اتاق عمل در حال اشک ریختن بود و نگران حال من🤣
همیشه ک همه جا کنارم بود
دمت گرم جواد خیلی بامرامی
درس مثل همسر من🥲
من زایمانم تموم شده بود ۲ساعت تو اتاق نگهم داشتن که شوهرش نیست باید امضا کنه بعد بیاریمت بیرون آقا نبود دیده بود زایمانم طول کشیده رفته بود بار تحویل بده😐😐 هیچی دیگه پدر شوهرم امضا زد اومدم بیرون 6زایمان کردم ۱۱شب شوهرم اومد تازه اونم قبلش زنگ زد بیام یا صبح بیام الان راه نمیدن؟🤣
ای بابا...
من ازصبح درد زایمان طبیعی کشیدم تاعصر بعد فقط مامانم وشوهرم بیمارستان بود مامان شوهرم فرستاده بود بره خونه موقعی که اون رفته بود من حالم بد شد اورزانسی بردنم اتاق عمل تا قبل ازاینکه شوهرم برسه عملم کردن فقط مامانم پیشم بود بعدشم که اومد فقط بچه رو بردن نشونش دادن نزاشتن بیاد پیشم تافردا ظهر موقع ملاقات اومد
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.