بچه هاا حوصلم سر رفته بیاید حرف بزنیم
الان داشتم مهرادو نگا میکردم یاد دوسال پیش این موقع ها افتادم که ان تی بهم گفت به احتمال زیاد پسره و من با اینکه قطعی نبود جوووری گریه میکردم که شوهرم میگفت از نگاه مردم پیداس فک میکنن دوست بودیم تو حامله شدی من گردن نمیگیرم😂 خلاصه که خییلی ناراحت بودم چون همیشه تو دلم یه دختر با لباس گل‌منگولی داشتم و اون لحظه همه تصوراتم خراب شد
ولی الان که دوسال از اون روز میگذره دارم فک میکنم من اصلا آدم دختر داشتن نبودم من هم خودم خیلی نازنازی ام هم زیادی تو همه چی کمالگراام اگه دختر داشتم هم خییلی لوسش میکردم هم خودمو همه چی رو فراموش میکردم که اون بی نقص ترین و زیباترین باشه و هم اینکه چون شوهرم فقط پسر دوس داشت حتی اگه بعد به دنیا اومدن عاشق دخترمون میشد بازم من همش حس میکردم باید یه پسر براش بیارم
اما الان با مهراد حسابی تغییر کردم و از هر لحاظ قوی تر شدم و خودشم با این سن کمش انقددر مهربون و با درکه که حس میکنم خدا یه تیکه از بهشتشو برام فرستاده تو این دنیا
البته اینکه مهراد یه ایزی بیبی واقعی بود هم رو همه این احساسات تاثیر داشت من راحتترین بارداری و زایمان ممکن رو داشتم و بعد بدنیا اومدنشم بعد از دوماه اول هیچ سختی و اذیتی واسم نداشت و کلا هرچی که مربوط به مهراد بود سریع راحت پیش میرفت و قدمشم حسابی برا زندگیمون خوب بود
خلاصه که میخوام بگم واسه پدر نمیدونم ولی واسه مادر جنسیت بچه‌ش کوچکترین تاثیری روی احساسش به بچه نداره البته که تا تجربه نکنید متوجه نمیشید ولی واقعا اینطوره
حالا شما بگید جنسیت بچه‌تون همونی بود که دلتون میخواست یا اصلا براتون فرق نمیکرد؟ شما روز تعیین جنسیت چه حسی داشتین؟

تصویر
۱۰ پاسخ

منم دختر خیلی دوست داشتم خیلیییییی اصلا تصور نمی‌کردم بتونم پسرم و دوست داشته باشم همیشه میگفتم بچم پسر باشه زیاد دوسش ندارم اصلا ولی وقتی ب دنیا اومد همه چیز عوض شد واقعا قشنگترین و بهترین داراییمه تو دنیا نمیگم دیگه دختر دوست ندارم دارم ولی خداروشکر میکنم ک دایان و خدا بهم داد شد همدمم خیلی اذیتم می‌کنه ها ولی واقعا همدممه رفیقمه

وای نگم برات که من دیوونه دختر بودم و کلی ازین قرتی بازی ها هم براش خریده بودم ولی خب وقتی رفتم سونو و گفت دکتره پسره گفتم وای همونی که شوهرم میخواست آقای دکتر انقدر ذوق کردم باورم نمیشد این من بودم که عاشق دختر بودم 😅بعد هم سریع زنگ همکارم زدم اولین نفر به اون خبر دادم بعد بدو رفتم یه دو دست لباس پسرونه و کروات و جوراب خریدم و رفتم شوهرم رو سورپرایز کنم وای شوهرم وقتی فهمید عالی بود میگفتم اینا لباس چیه گفت دخترونه هم میتونه باشه .گفتم یکم نگاه کن اینا لباس چیه بنده خدا هنگ بود گفت پسره بعد بالا و پایین میپرید از ذوقش .بخاطر ذوق شوهرم دختر داشتن رو یادم رفت برام مهمترین چیز حال خوب شوهرمه

من دختر دوست داشتم وبعدیمو انشالله پسر ولی اگرم دختر شد
میگممممممممم در رحمتتتت باز کردیوووو

چه جالب هرکی هرچی میخواسته خدا برعکسشو داده، من قبل از حاملگیم دلم پسر میخواست ولی وقتی حامله شدم قلبا دلم دختر میخواست. وقتی رفتم سونوگرافی یه دفعه گفت دختره من کلی شوکه شدم و خیلییی خوشحال شدم. رفتم یه کش مو خریدم بعد شوهرم گفت من مطمئنم پسره منم گفتم اره بعد کش مو را گذاشتم کف دستش. چشماش پر اشک شد. بهم گفت من خیلی دختر میخواستم و شد دنیای ما 🥰🥰

تصویر

منم همیشه فکر میکردم پسرم دختره وقتی از مطب اومدم بیرون اشکام ریخت و گریم گرفت میگفتم چرا دختر نشد همش منتظر بودم از دهن دکترم بشنوم که بگه دختره ولی الان جونمو برای پسرم میدم خیلی هم اذیت می‌کنه 😂

منم دقیقاً تو تصوراتم همیشه این بود که بچه اولم دختر باشه حتی قبل از ازدواجم واسه دختر آینده کلاه و جوراب دخملونه گرفته بودم ووووو پسر شد و با بغض خیلی سنگین برگشتم خونه🥺
خداروشکر بخاطر وجود گل پسرم اصلا نمی‌دونستم پسر داشتن اینقدر لذتبخشه❤️

من همسرم دیوونه‌ی دختر بود و هست، یعنی همیشه میگفت بچه اولمون‌ دختر نشه میبرمت میزارمت خونه‌ی بابات😂😂😂
من خودم اون ته‌ته دلم یه کوچولو به پسر تمایل داشتم (الان که نرگسو دارم با خودم‌میگم واقعا چرا پیر دوست داشتم؟)
ولی روزی که سونوگراف گفت دختر عمیقا خوشحال شدم چون دوست داشتم همسرم لذت دختر داشتن اونم برای بچه‌ی اول رو بچشه...همسرمم رو ابراااا😁😍
برای این دومی که پسر شد اصلا جفتمون تو شوک بودیم چون خداخواسته بود جنسیت برامون مطرح نبود(فقط بازم کم و بیش همسرم میگفت دختر بهتره🤦🏻‍♀️😂) ولی خب وقتی گفتم پسره ناراحت نشد گفت الحمدلله سالم باشه ما که دختر داریم خدا بهمون پسرم‌ داده🦋

به نظر من اول از همه فقط سلامتی و بی عیب بودن بچه مهمه دوم خدا بهتر صلاح میدونه که فرزند ما دختر باشه یا پسر من که عاشق دخترمم بابا شم میمیره براش

عزیزممم چقد قشنگ نوشتی ایشالا که خدا حفظش کنه براتون ❤️
منم همیشه توی تصوراتم یه دختر گوگولی داشتم هیچ وقت فکر نمیکردم مامان یه پسر کوچولو باشم ولی الان دنیام یه رنگ آبیه قشنگیه با پسرم حالم واقعا خوبه و یه تار موشو به یه دنیا نمیدم انقد دوسش دارم 🥺

اخیییی خوشگل پسررررر🥹🥰

سوال های مرتبط

مامان مَهزاد و نی نی مامان مَهزاد و نی نی ۱ سالگی
خانوما بیایین اینجا 😅
من از وقتی دخترم رو حامله شدم استراحت مطلق بودم و ویار شدید داشتم نمی‌تونستم غذا بپذم مگر اینکه خودم هوس میکردم، حاملگی تموم شد بچه که اومد دخترم به حدی کولیک و ریفلاکس شدید داشت که اصلا از بغلم زمین نمی‌تونستم بزارمش چون وحشتناک گریه میکرد واسه همین بیشتر اوقات چیزی درست نمی‌کردم یا غذایی مثل کوکو و زرشک‌پلو با مرغ و غذا های که زود بپذه رو بعد اینکه همسرم از سرکار میمومد درست میکردم یه وقتایی ام به حدی داغون بودم که همسرم خودش درست میکرد، ( اصلا کمکی نداشتم و ندارم مامانم و ابجیم هیچ کدوم کمک نمیکنن بهم)
خلاصه که بچه یواش یواش بزرگ تر شد ریخت پاش خونه ام اضافه شد 😂🤦🏻‍♀️ یه وقتایی اصلا وقت نمیکردم وسایلا رو از رو زمین جمع کنم خونمون شلوغ بود اکثرا هنوزم شلوغه بیشتر واقع، از طرفی یه وقتایی غذا میپذم یه وقتایی میمونه بعد اومدن همسری یه چیز آماده میکنم میخوریم، ( اینم بگم چون زودپز دارم حالا هر غذایی ام یهو هوس کنم دو ساعته میپذم جا افتاده هم میشه)
الان که سه ماهه حامله ام بیشتر وقتا ویار اذیتم می‌کنه از غذا های بو دار بدم میاد 🤦🏻‍♀️ اما ویارم خیلی شدید نیس با دارو کنترل میشه، یه وقتایی غذا میپذم یه وقتایی از بیرون می‌خریم یه وقتایی غذای اماده، چون خیلی کمردرد و دل‌درد میشم الآنم دکتر استراحت مطلق گفته اما با وجود دخترم نمیتونم استراحت کنم بیشتر سرپا هستم همسرم که میاد من دراز میکشم همش میگه تو تنبلی میکنی وگرنه زنای دیگه چطوری میرسن به همه چی،

حالا من تو این فکرم که آیا واقعا من تنبلی میکنم؟؟
مامان لیام جان مامان لیام جان ۱ سالگی
مامان یونس🌜 و السا⭐ مامان یونس🌜 و السا⭐ ۱ سالگی
یه تجربه از بچه دوم آوردن بهتون بگم؟🥰

این روزا میبینم خیلی ها برای دومین بار باردار شدن
دوست داشتم تجربه های مثبتم رو به اشتراک بزارم باهاتون


من از اون اول بارداریم خیلی برام مهم بود
یونس حس مثبتی داشته باشه به خواهرش
🔺براش کتاب داستان هایی که در مورد خواهر یا برادر دار شدن بود می‌خوندم
روزا صحبت می‌کردیم در مورد نینی توی دلم

🔺بعد که السا به دنیا اومد
همسرم رفت برای یونس یه دوچرخه خرید
گفتیم آبجی واست کادو خریده
خیلی حالش رو خوب کرد این کادو
و هر روز با بابای خودم می‌رفت پارک


🔺بعد چون یونس خیلی بابایی بود
به همسرم گفتم میای خونه سمت السا نیا
اصلا بغلش نکن
فقط با یونس وقت بگذرون
خلاصه که یونس می‌خوابید
همسرم میومد پیش السا


یکی دو ماه گذشت با همه این کارهایی که کردیم
یونس خیلی بهونه گیر شد بود
دائم لجبازی میکرد
البته با مادرم مهد می‌رفت
با باباش هرشب پارک یا خانه بازی
با مشاور صحبت کردم
گفت چون از تو دور شده
یه بچه دیگه رو شیر میدی و بغل می‌کنی ناراحته ناراحتیش رو با لجبازی نشون میده
گفت السا الان فقط به شیر و خواب و پوشک تمیز نیز داره
بیشتر توجه آن رو بزار برای یونس

خلاصه که دیگه مهد هم خودم میبردمش
اون زمان هایی که بیرون بودیم السا پیش مامانم بود

🔺یه نکته مهم هم روتین بچه اول اصلا بهم نخوره
یعنی اگر پارک می‌رفتید
اگر مهد می‌رفت
اگر آخر هفته گردش داشتید
اون روتین رو بعد از به دنیا اومدن بچه هم داشته باشید


السا که هشت ماهه شد
یکم شیرین بازی هاش شروع شد😍
خداروشکر این دوتا دیگه رفیق شدن


ادامه توی کامنت👇
مامان آبان مامان آبان ۲ سالگی
مامانا سلام
این پست رو برای کسایی میذارم که بچه شون از حموم می‌ترسه. پسر منم از حموم می‌ترسید و هربار از اول تا آخر گریه و جیغ و فریاد داشتیم. من دیدم اینطوری نمیشه و سعی کردم بفهمم از چی بدش میاد. اول فک کردم از تماس پاهاش با کف حموم چندشش میشه، براش دمپایی خریدم ولی بی فایده بود. بعد فک کردم از فشار زیاد آب می‌ترسه. وانش رو با فشار کم آب پر کردم ولی اینم نبود. خلاصه بعد از کلی تلاش فهمیدم مشکل بچه با دمای آبه. آبی که روش می‌ریختم و به نظر خودم اصلا داغ نبود از نظر این داغ محسوب میشد. آب رو ولرم کردم، جیغ و داد کمتر شد ولی هنوز حموم رو دوست نداشت.
چن تا کتاب حموم خریدم و یکی دوتا اسباب‌بازی کوچیک مخصوص حموم. یه سفینه کوکی که تو آب حرکت میکنه و یه اردک سوتی. یه بطری خالی میسلار هم که براش جالب بود بردم تو حموم. یه شعر حموم هم از یه کتاب دیگه پیدا کردم و حفظ کردم و موقع حموم کردن براش خوندم. الان اینطوری شده که هر روز حوله اش رو برمیداره، میره پشت در حموم و میگه اَموم :) وقتی هم میریم حموم باید به زور بیارمش بیرون