❣️❣️❣️
نمیدونم چرا نمیتونم احساسم و کلا همه چی مو با بچه دیگه ای جز پسرم تقسیم کنم. میخوام همه توانم و همه دوست داشتنم برای اون باشه. به بارداری دوم هیچوقت نمیتونم و نمیخوام فکر کنم. اینجا وقتی خبر بارداری دوباره مامانا رو میبینم نمیتونم خودمو جاشون تصور کنم. البته نظر من اینه. اون حس قشنگ مادر شدن و خاطره ای که اولین بار باردار بودم میخوام فقط همون یه بار که تجربه گردم بمونه برام 🥹 پسر من نارس ۳۴ هفته دنیا اومد. از همون هفته ۲۰ موقعیتش سفالیک بود و سرش رو به پایین و دکتر گفت مواظب باش و تحرک کم داشته باش اما من رعایت نکردم و تا یک روز مونده به تولد پسرم سرکار میرفتم اونجا هم همش تو رفت و آمد بودم یک حا بند نبودم این شد که کیسه ابم پاره شد و پسرم با اینکه سالم به دنیا اومد و فقط گفتن در حد یک شب لازمه بمونه بخش نوزادان نمیدونم‌ تو بخش نوزادان چه سهل انگاری کردن که پسرم ایست قلبی کرد و احیا شد 😔 خدا اونو دوباره به من برگردوند واسه همین احساس دین میکنم بهش اگه مواطب بودم زود دنیا نمی اومد. واسه همین میخوام تا آخر عمرم مواظبش باشم و با بچه دیگه تقسیم نکنمش ❣️

۸ پاسخ

من بچه اولمو با تمام وجود دوسن دارم هیچ کسو هیچیز برام عزیزتر از طاها نیست .یجاهای مادر خوبی نبودم براش تو یه دوره خودم به مشکل خوردم و خیلی عصبی بودم بعضی اوقات تو ۴ ۵ سالگی دعواش میکردم و دادو بیداد میکردم سرش بخاطر اون عذاب وجدان دارم همیشه با اینکه همچیزو براش فراهم کردم حتی اگه از خودم گذشتم .همیشه میگفتم هیچ کسو نمیتونم اندازه طاها دوست داشته باشم .پسر دومم رو باردار شدم میگفتم من اینو اگه دوست نداشته باشم چی ولی وقتی به دنیا اومد انگار قلبم به دو قسمت شد برا دوتا پسرام .حس قشنگی بود .این پسرمم خیلی دوست دارم .و همیشه فکر میکنم بخاطر عذاب وجدانی که دارم طاها رو بیشتر دوست دارم بخاطر کارای که نباید میکردم کردم سر بی تجربگی نادونی خودم

شاید از نظر خودت درست باشه ومی خواهی تک فرزندی رو قبول کنی وبخواهی همه دنیا رو به پاش بریزی این کارو مینونی تا سن هفت هشت سالگی یا حداکثر تا سن نه سالگی انجام بدی بعد اون موقع اونه که تصمیم میگیره تک فرزند باشه یا نه وهر چقد هم براش محبت کنی اگه بخواد که یه خواهر یا برادری داشته باشه چه جوابی میخواهی بهش بدی اونموقع همش میگه چرا من تنهام اگه دیگه واقعا خودشم دوست داشته باشه که تک فرزند باشه این دقیقا چیزی بود که برای خودم اتفاق افتاد منم میخواستم بچم تک فرزند باشه ولی دوازده سال بعد به بخاطر پسرم مجبور شدم یکی دیگه بیارم چون پسرم اصلا تک فرزندی رو دوست نداشت واین خیلی روحیه شو خراب کرده بود اینو بر اساس تجربه گفتم برای مامانایی که میخوان بچه شون تک فرزند باشه

الهی قربونت انشاالله داماد شدنش و ببینی قشنگم ❤️

جالبه واقعا هرکی یه جوره .من ک اصلا شرایطشو تدارم ولی همیشه دوس دارم یکی عین پسرم داشنه باشم مثل پسرم باشه حتا فکرشم میکنم میمیرم براش

ان شاء الله که گل پسرت دامادش کنی🤲

دختر منم ۳۵ هفته اوژانسی به دنیا آوردن

بچه ی دوم منم نمیخواستم به این زودی ولی قسمت شد. الان که باردارم. تا ۵ ماه اصلا نمیتوستم تصور کنم که من مادرشم و واقعا بهش فکر میکردم همش فکر میکردم جز پسرم نمیتونم اونو دوست داشته باشم. ولی الان بهتر قبولش کردم. به نظرم میشه برای چندتا بچه مادری کرد ولی دلیل اینکه چرا بعضیا مادرا یکی رو بیشتر دوست دارن الان درک میکنم. واقعا هیچ کس برام پسرم‌نمیشه

پسر منم ۳۴ هفته بدنیا اومد . منم تک فرزندی رو انتخاب کردم .🌸

سوال های مرتبط

مامان مهراد مامان مهراد ۱ سالگی
بچه هاا حوصلم سر رفته بیاید حرف بزنیم
الان داشتم مهرادو نگا میکردم یاد دوسال پیش این موقع ها افتادم که ان تی بهم گفت به احتمال زیاد پسره و من با اینکه قطعی نبود جوووری گریه میکردم که شوهرم میگفت از نگاه مردم پیداس فک میکنن دوست بودیم تو حامله شدی من گردن نمیگیرم😂 خلاصه که خییلی ناراحت بودم چون همیشه تو دلم یه دختر با لباس گل‌منگولی داشتم و اون لحظه همه تصوراتم خراب شد
ولی الان که دوسال از اون روز میگذره دارم فک میکنم من اصلا آدم دختر داشتن نبودم من هم خودم خیلی نازنازی ام هم زیادی تو همه چی کمالگراام اگه دختر داشتم هم خییلی لوسش میکردم هم خودمو همه چی رو فراموش میکردم که اون بی نقص ترین و زیباترین باشه و هم اینکه چون شوهرم فقط پسر دوس داشت حتی اگه بعد به دنیا اومدن عاشق دخترمون میشد بازم من همش حس میکردم باید یه پسر براش بیارم
اما الان با مهراد حسابی تغییر کردم و از هر لحاظ قوی تر شدم و خودشم با این سن کمش انقددر مهربون و با درکه که حس میکنم خدا یه تیکه از بهشتشو برام فرستاده تو این دنیا
البته اینکه مهراد یه ایزی بیبی واقعی بود هم رو همه این احساسات تاثیر داشت من راحتترین بارداری و زایمان ممکن رو داشتم و بعد بدنیا اومدنشم بعد از دوماه اول هیچ سختی و اذیتی واسم نداشت و کلا هرچی که مربوط به مهراد بود سریع راحت پیش میرفت و قدمشم حسابی برا زندگیمون خوب بود
خلاصه که میخوام بگم واسه پدر نمیدونم ولی واسه مادر جنسیت بچه‌ش کوچکترین تاثیری روی احساسش به بچه نداره البته که تا تجربه نکنید متوجه نمیشید ولی واقعا اینطوره
حالا شما بگید جنسیت بچه‌تون همونی بود که دلتون میخواست یا اصلا براتون فرق نمیکرد؟ شما روز تعیین جنسیت چه حسی داشتین؟
مامان کوچولوها مامان کوچولوها ۱ سالگی
امشب دوباره یکی از فامیلامون بچه اش که تازه به دنیااومده بود از دنیا رفت ،دوباره همه خاطره هام دارن میان توی مغزم ، نمیتونم فشاری که بعد از مرگ دختر کوچولوم داشتم رو توصیف کنم فقط میدونم از اینکه همچین حسی رو تجربه نکردین خداروشکر کنین بچه هاتون هرچقدرم فوضولی کردن دعوا نکنین نمیدونین از دست دادنشون چقدر وحشتناکه ،وقتی به این فکر میکنم جیگرگوشه ام یه جایی دور از من توی یه زمین خاکی بین مرده ها خاک شده آتیش میگیرم هنوزم ازش میخوام برگرده خونه پیشم ، وقتی به این فکرمیکنم دخترم ازم دوره مامانای حساس میفهمن من خیلی حساسم ازاینکه فکرمیکنم دخترکوچولوم ازم دوره وحشت میکنم حتی نمیتونم زیاد برم روی قبرش روزای اول اونقدر غیرت داشتم و عصبی وناراحت بودم که همه رو مجبور کردم قبول کنن برام قبر کناریشو بخرن تا قلبم آروم شه وقتی خاکش کردن عصرش اونقدر گریه کردم که شب نشده قبرش رو سیمان کردن میترسیدم حیوونا برن قبرشو بکنن چون توی قبرستونمون هست ... آخ دلم آتیش میگیره برای مامان اون بچه ای که امروز بچه اش مرد
مامان امیرعلی و نورا مامان امیرعلی و نورا ۱ سالگی
مامان علی مامان علی ۱ سالگی
واقعا دیگه خسته شدم ، نمیکشم دیگه ، کل تابستان پسرم هی مریض بوده ، با این که مهمونی اینا اصلا نمیرم کلا تابستان یک مسافرت نرفتیم ، همش خونه بودم ، یا اگه جایی رفتم پسرم رو نبردم گذاشتم پیش باباش ، فقط خونه ی مامانم و مادرشوهرم میبرم طفلی رو اونم چون اصرار میکنن که دلمون براش تنگ میشع . پسرم تقریبا ۲ ،۳ هفته ی پیش از این ویروس اسهال و استفراغ گرفت یعنی خیلی بد ، و شدید ، توی ۲ روز من ۲ بسته مای بیبی تموم کردم به شکل خیلی بدی پاهاش سوخته بود یعنی روزی ۲۰ بار بالا میاورد ما یک پامون خونه بود یک پامون دکتر تا این ویروس لعنتی تموم شد ، من دختر جاریم گرفت ، اونم خوب شد ، اون طفلی هم ۵ ، ۶ روز بستری شد ، بعد این جاریم اومد خونمون گفت دخترم خوب شده. ، ولی بعدا از حرفاش فهمیدم اسهالش خوب نشده فقط تعداد دفعاتش کم شده ، دیروز هم دختر اون یکی جاریم اومده خونمون میگع مامانم گفته برو با علی بازی کن ، بعد فهمیدم که مریض و تب و بیحالی و یک جوری فرستادمش رفت گفتم بعدا بیا ، حالا از صبح که پسرم بیدار شده باز اسهال میره ، پاهاشم باز سوخته ، با یکی دو بار اسهال با اینکه زود شستمش و یک بار کالاندولا زدم ، ایندفعه که شستم ان ان زدم ، ولی اسهاله ، دیگه نمیدومم چیکار کنم ، واقعا خسته شدم از این همه مریضی ، یعنی ممکنه دوباره از اون ویروس لعنتی گرفته باشه 😱😱 خدا رحم کنه
لطفا نظراتنون رو برام بنویسید ، چیکار کنم زود اسهالش قطع بشه
بچم آب شده از بس مریض شده
مامان پرنسا جونم مامان پرنسا جونم ۱ سالگی
مامان امیرحسین مامان امیرحسین ۲ سالگی
مامان یونس🌜 و السا⭐ مامان یونس🌜 و السا⭐ ۱ سالگی
یه تجربه از بچه دوم آوردن بهتون بگم؟🥰

این روزا میبینم خیلی ها برای دومین بار باردار شدن
دوست داشتم تجربه های مثبتم رو به اشتراک بزارم باهاتون


من از اون اول بارداریم خیلی برام مهم بود
یونس حس مثبتی داشته باشه به خواهرش
🔺براش کتاب داستان هایی که در مورد خواهر یا برادر دار شدن بود می‌خوندم
روزا صحبت می‌کردیم در مورد نینی توی دلم

🔺بعد که السا به دنیا اومد
همسرم رفت برای یونس یه دوچرخه خرید
گفتیم آبجی واست کادو خریده
خیلی حالش رو خوب کرد این کادو
و هر روز با بابای خودم می‌رفت پارک


🔺بعد چون یونس خیلی بابایی بود
به همسرم گفتم میای خونه سمت السا نیا
اصلا بغلش نکن
فقط با یونس وقت بگذرون
خلاصه که یونس می‌خوابید
همسرم میومد پیش السا


یکی دو ماه گذشت با همه این کارهایی که کردیم
یونس خیلی بهونه گیر شد بود
دائم لجبازی میکرد
البته با مادرم مهد می‌رفت
با باباش هرشب پارک یا خانه بازی
با مشاور صحبت کردم
گفت چون از تو دور شده
یه بچه دیگه رو شیر میدی و بغل می‌کنی ناراحته ناراحتیش رو با لجبازی نشون میده
گفت السا الان فقط به شیر و خواب و پوشک تمیز نیز داره
بیشتر توجه آن رو بزار برای یونس

خلاصه که دیگه مهد هم خودم میبردمش
اون زمان هایی که بیرون بودیم السا پیش مامانم بود

🔺یه نکته مهم هم روتین بچه اول اصلا بهم نخوره
یعنی اگر پارک می‌رفتید
اگر مهد می‌رفت
اگر آخر هفته گردش داشتید
اون روتین رو بعد از به دنیا اومدن بچه هم داشته باشید


السا که هشت ماهه شد
یکم شیرین بازی هاش شروع شد😍
خداروشکر این دوتا دیگه رفیق شدن


ادامه توی کامنت👇
مامان شکر پنیر مامان شکر پنیر ۱ سالگی
سلام عزیزای دل دوستای خوبم مامان های قشنگ

امروز یه پیام گذاشتم که در ادامه اون اومدم تا تجربه خودم رو در مورد از شیر گرفتن بگم

البته اینم بگم که دختر من در کل بچه سختی نیست و خیلی قانونمند هست

من از همون یکی دو ماهگی دخترم اصلا بهش هر دقیقه شیر ندادم طبق برنامه پنجره بیداری متناسب با سنش پیش رفتم مثلا برای یک ماه ۴۵ دقیقه بیداری بود من دخترم رو با روتین می‌خوابوندم بعد که بیدار می‌شد همون اول بهش شیر میدادم اونم فقط در حدی که خودش می‌خورد نه زیادی مثلا اون موقع ها دختر من تهش پنج دقیقه شیر می‌خورد اونم از یک سینه و سیر می‌شد و سینه دوم رو نمی‌خورد کلی هم ای همین گهواره و اطرافیان شنیده بودم که بچه باید بیست دقیقه مک بزنه امت با مشورت و مطالعه با پزشکان و … دیدم اشتباه هست و دختر من با همون پنج دقیقه سیر می‌شد
از طرفی شب ها هم چون دخترم ۳۸ هفته کامل به دنیا اومده بود و نارس نبود خداروشکر و ورن حداقلی رو داشت باز هم به اجبار بیدارش نمی‌کردم و هر وقت خودش می‌خواست بیدار می‌شد دکتر گفت نهایتا ۴ ساعت خودت شیر بده اما دختر من نمی‌خورد و ساعتش رو پیدا کردم دختر من پنج ساعته بود و بهش اجازه دادم هر زمان خودش بیدار شد بخوره این باعث شد که دختر من برای شیر شب و روز روتین و ساعت داشته باشه یعنی سر ساعت شیر می‌خواد و دفعات شیرش مشخص بود بزرگ‌تر که شد دیگه سر هر غر و گریه ای بهش شیر نمی‌دادم چون تایمش مشخص بود برای حذف شیر شب هم از چهار ماهگی شروع کردم و از نزدیکترین تایم به وعده شب شروع کردم

توی کانال تلگرام کامل گذاشتم خیلی طولانی شد باید چند سری بگذارم

https://t.me/babyfood_momybahare