۱۵ پاسخ

خواهر منم همینطورم ،بازخوبه بیرون میری من حتی بیرون هم نمیتونم برم چون پسرم کوچیکه حامله هم هستم،از صب ساعت۹تنهام تا ۱۱شب

نمیدونم عید امسال چرا اینجوری تا امروز خودم و شوهرم مریض بودیم امروز دخترم و پسرم حقیقتا دوتا بچه مادر و روانی میکنه خیلی سخته ...و اینکه منم معضل همین وقت گذروندن و دارم

من خودم ام تنهام.باپسرم
خونه پدرشوهرم پایینن.روزی دوساعت میره پیششون گاهی وقتا
ولی کسی ام نیس برم پیشش یاخونمون بیاد.مامانم ایناامیدیه ن.مادرشوهرم ام ماهی شایدسه باربین بعدشام خونمون همین.

منم همیشه یه همچنین دوستی میخوام ک ندارم

ای جان کوچولورو ببین😘😘🧿

عزیزم بچه کوچکتر رو بزار کالسکه پسر بزرگتر هم کنارت برو پارکی بیرونی

مامان ارشا.
یکی از پست هات روخوندم وعمیقا درکت کردم.منم دقیقا شهریار۴سال و۴ ماهشه ک دخترم بدنیا اومده الان دوماهه است.البته نارس بدنیا اومد ک بماند چقد سختی کشیدم.
الان شرایط دخترم بهتر شده.چون خییییلی ریز بود.۱۸۰۰ ازبیمارستان مرخص کردم.
منم دردم تنهاییه..اینقدخسته میشم ک شبانای حرف زدن ندارم.
همه کارام ازصب یکطرف
ساعتی ک دخترم گریه میکنه یکطرف ک کلی انرزیموتخلیه میکنه..
سه تاخواهردارم.ک انگار ن انگار.اصلا یک زنگ نمیرنن بگن چکارمیکنی بادوتابچه کوچیک.
فقط گاهی مادرم اونم ب اصرااار زیاد بیاد خونه ام یابیاد شهریار روببره خونه اش مثل امرور
ک بتونم تازه کلی کارای عقب افتاده روانجام بدم..
روحم شدیدا خسته است.بعد ماهها روزشماری دخترم زود بدنیا اومدوبجای ک بیاد بعلم رفت تودستگاه
تا ۱۵ روز درگیربیمارستان بودم.خودم هنوز بخیه هامو نکشیده رفتم بیمارستات ک ب بچه شیر بدم.
یعنی خستگی هممممه چیزززز موند ب تنم..ماههای بارداری روبسختی گدروندم ک بچه ام بدنیا بیاد خستگی هام دربشه اما اینجوری شد...
همه اینها ب کنار
تمام این مدت زحمت همه کاراا رودوش خودم بود تک وتنها وبی کس.
خواهرام ازترس اینکه نگم بیان پیشم اصلا زنگ نمیرنن.بهم.

سلام عزیزم

منم یه روزی مثل شما بودم خیلی حوصله ام سر میرفت و دوست داشتم یه دوستی داشته باشم

الان توی خونه کنار بچه هام یه کاری رو شروع کردم که هم سرگرم شدم هم دوستای زیادی پیدا کردم هم خداروشکر به استقلال مالی رسیدم و حال روحیم خیلی خوب شده

۰۹۳۶۴۷۳۰۰۶۳ این شماره من دوست داشتی بیشتر در موردش بدونی پیام بده

کاش تهران بودی❤️

من جای شما بودم پسر بزرگه را مهد ثبت نام میکردم

خونتون کجای ابادانه عزیزم؟

عزیزم چقد شبیه همیم منم این مشکلات رو دارم

شیما جون میشه بپرسم مشکل دفع آرشا رفع شد؟ چیکار کردین

شبازودمیخوابی ک‌صبح زودبیدارمیشین؟؟؟
شبودیربخوابین
صبح ام ۱۰پاشین صبحانه وناهاردرست کن تاناهترت درست بشه شده ساعت یک.بعدش ناهاربخورین یه فیلمی ام ببینین بعدبخوابین .ماالان تازه میخواییم بخوابیم.۵ونیم ایناپاشوعصرونه وشستن ظرف واینا وبه بچه هارشیدگی کن وبروسراغ شام.بعدش ام شام بخورین وبشینین پای تلویزیون.فیلم ترکیه ای میبینم من جمعه هاکه نمیدن خیلی حوصلمون سرمیره

خونت کجاس شیما

سوال های مرتبط

مامان آرشا و آیهان مامان آرشا و آیهان ۴ سالگی
دوستان غصه داره منو میکشه خیلی ناراحتم از وقتی زایمان کردم کارام زیاد شده خودم دست تنهام اینا هیچی بخاطر آرشا ناراحتم هرشب میگیرمش توبغلم و گریه میکنم
قبلا ازساعت۴تا۱۰شب فقط باهم وقت میگذروندیم بیرون میرفتیم بازی میکردیم حالا گیر داداششم گریه میکنه همش نمیتونم زیاد باهاش بازی کنم کلییییییی بغل و بوسش میکنم ولی خس میکنم کافی نیس خیلی دلتنگشم بدون من وارد اتاقش نمیشد حالا همش تو اتاقش تنها بازی میکنه اخ قلبمممم غذامیدم داداشش گریه میکنه میبرم خموم باز داداشش اصلا نمیتونم وقت بگذرونم بچم وزن کم کرده مرتب ازش کمک میخوام چون کسی نیس کمکم کنه دلم میسوزه صبح ک میشه تا میخوام باهاش وقت بگذرونم داداشش بیدارمیشه شیر و رسیدگی میخواد
متاسفانه هیچکی نیس کمکم کنه شوهرم۳ظهرمیره تا۳شب صبحهاهم یا بیرون کارداره یا خوابه
خیلی آرشارو دوسش دارم دلم نمیاد بخاطر کاراش اذیتاش تذکربدم میترسم روحی اسیب ببینه خس میکنم کم گذاشتم ولی بیشتراز این درتوانم نیس
بعدازظهرا میگم بیا بازی وسط بازی میره سراغ داداشش هی باید تذکر بدم ک نرو بیدارش نکن یا صدام میکنه میگم نمیتونم بیام دستم بنده و دیرترمیرم چندبار تو حموم یا دستشویی مونده جون داداشش توبغلم گریه میکرد اخ امشب چقد گریه کردم هرشب واسش کتاب میخوندم ولی خالا نمیتونم بخدا بیهوش میشم شبا
خیلی دلم گرفته خیلی
مامان آرشا و آیهان مامان آرشا و آیهان ۴ سالگی
سلام دوستان وقتتون بخیر
خیلی دلم گرفته دلم میخواست حرف بزنم و سبک بشم اینجا همه مادریم پس درکتون بیشتره
۴۰روزه زایمان کردم حال جسمیم تقریبا خوبه ولی روحی بخاطر تنهایی خیلی بده خیلی خستم خیلی
آیهان مدام گریه میکنه میدونم دلدرد داره ولی کلافه شدم چون تنهام و آرشاهم بهم احتیاج داره خیلی کم میخوابه اگه میخوابید به همه کارا میرسیدم صبح که بیدار میشم اگه شوهرم خواب باشه حتی دستشویی هم نمیتونم برم چون ممکنه ارشا کاری کنه جفتشون باهم بیدار میشن صبحونه آرشارو هول هولکی میدم ی دستم لقمه میگیرم بااون دست بچه بغل میگیرم تا شب اوضاع همینه شوهرم سرکاره و‌حالا کارش فشرده تر شده از۸به بعد غیر قابل کنترل میشه چون شروع گریه ها شدید آیهانه هرشب بلا استثنا ارشا شامش رو ول میکنه چون میخواد پیشش باشم و حتی بهش غذابدم ولی نمیشه نمیتونم زیاد بازی کنم چون همش باید بچه ساکت کنم خودشم استرس میگیره و میگه از صدا گریه ها آیهان میترسه
وقتی فرصت باشه کلی میچلونمش چون خیلی دلتنگش میشم کلی حرف میزنم و واقعا حال روحیم بهتر میشه
شبا با گریه خودم و ایهان میخوابونمشون و بعد از اون میرم سراغ تمیزکاری و پختن ناهارفردا اخرشب جنازه میشم و تا۷صبح ک جفتشون بیدار میشن صدبار باید شیربدم و بیدار بشم
دیشب شاید۳،۴ساعت خوابیدم و تایک شب باید دووم بیارم ک فداسرشون من بابت استرس و تنهایی و خوب رسیدگی نکردن ناراحتم
مامانم شاغله و حالا بازار کارشه کسی دیگه نیس کمکم کنه هرروز از بعدازظهر استرس غروب به بعد رو دارم ک یهو حجم کارم زیاد میشه و گریه ها شر‌وع میشه
خیلی دلگیرم خستم میدونم بعدها شرایط بهترمیشه ولی من میخوام ازاین شرایط لذت ببرم بعدها بچه هابزرگ میشن من دلتنگ خوابیدن تو بغل ارشام بازی هامون وخیلی چیزادیگه