۵ پاسخ

عین من تازه اینجا پارک نیست تو کوچه همش دنبالشم

عزیزم همه همینیم من کل خونوادم تقریبا نزدیکمن ولی نمیرم میرم خونه مامانم از بس باید دنبال بچه باشم میام خونه خسته تر میشم تا وقتی خونه خودمون نگهش میدارم .

الان واقعا وضعیت همه همینه
منم هفته ای یکبار خونه مادرشوهرم و مادرم میرم بیرونم نمی‌بریمش خیلی ام اجتماعیه

منم فامیل خودم دورن. اینجافقط دوتاجاری دارم و پدرشوهروقوم شوهر بجزخونه جاری بزرگم هیییییچجانمیرم. پسرمم صبح تاعصرباخودمه فرش میبافم اینم پشت سرم بازی میکنه دم غروب عموش میادمیبرتش ولی خب بدونه من هیچجا واینمیسته منم نمیبرمش خونه راحت تریم ولی خجالتی نیست. همش تلفن برمیداره ب دایی و خاله ها و بی بی جانش زنگ میزنه

منم هیشکیو ندارم مادرمم دوره
بچمو میبرم پارک خیابون

سوال های مرتبط

مامان تربچه مامان تربچه ۱ سالگی
مامانا بیایین یه مشورت، خواهرم بچش ۳سالشه ،با بچه من همیشه همبازیایه خوبی ان ،معمولا هر روزی که خونه مامانم میریم زنگ میزنیم به هم که باهم تو یه روز اونجا باشیم ، هفته پیش خونه مامانم مدام من مواظب بچه ها بودم اون نشسته بود سر گوشی ،من بچه هارو سر گرم میکردم ،شوهرش که اومد من رفتم تو اتاق لباس پوشیده بپوشم از دور دیدم بچم دستش به در بوده و بچه اجیم دوبار درو کوبید رو دست بچم جوری که بچم هلاک شد از گریه ،شوهراجیم دوید طرفش و دستشو گرفت تو دستش و به اجیم میگفت کاش طوری نشده باشه من سریع خودمو رسوندم اجیم گفت بچه ات خودش درو بست رو دست خودش ،درصورتی که من دیدم بچه اون زد برام مهم نبود که کی زد همین که بچه ام اروم شد و سالم بود و دستش فقط قرمز شده بود و رفت دنبال بازی برام کافی بود حرفی نزدم فقط به مامانم گفتم من رفتم لباس بپوشم اینجور شد مامانم به اجیم گفت میخاستی مراقب باشی اجیم جلو شوهرش به مامانم گفت بچه اون کوچیکه اون باید مراقب باشه ، خیلی ناراحت شدم دیگه اومدم خونمون ،و این هفته هم که همه جمع شدن خونه مامانم،مامانم گفت بیا گفتم همش باید نگاهم به بچه ها باشه خونه بمونم بهتره ،با خواهرم قبلا زیاد تلفنی حرف میزدیم از اون شب یه هفته گذشت نه من زنگ زدم نه اون زنگ زد حتی بگه دست بچت ات خوب بود طوری نشده بود که ، الان میخاستم ببینم ناراحتیم بیجا بوده؟باید زنگ میزدم من؟؟