۹. همسرم رفت پیگیر بچه بشه که بعد باهام تماس گرفت گفت متاسفانه آناهید جانم دچار مشکل تنفسی شده و بردنش nicu . عکس و فیلماشو برام فرستاد و وقتی لوله ی تو دهنش و آنژیوکت روی دستشو دیدم دنیا رو سرم خراب شد .
۱۰ . از اینجا به بعدش همه چیز به تلخ ترین شکل ممکن برام گذشت . Nicu کوفتی نیکان جا نداشت!، گفتن بهمون تخت ندارن و بچه رو باید با آمبولانس منتقل کنن یه بیمارستان دیگه . کجا ؟! بیمارستان اکبرآبادی وسط خیابون مولوی 🫠
بچمو با آمبولانس منتقلش کردن و همسرم باهاش رفت و من موندم تو بخش با دردای شدید بخیه هام که کم کم داشت خودشو نشون میداد و حتی پمپ درد و شیاف هم تاثیری روشون نداشت .. خودم حس میکنم دلیلش بیشتر نبودن بچم بود . شب زایمانم به یکی از سخت ترین شبای زندگیم تبدیل شد . هم درد جسمی هم درد روحی ...
این وسطا پرستار و بهیار مهربون بهم سر میزدن و مسکن میدادن و کمکم کردن اولین قدمامو برم .
۱۱.شب سختمو گذروندم و صبح بهم اجازه دادن بالاخره بعد از ۱۶ ساعت ناشتایی صبحانه بخورم . شیفت پرستار مهربونم هم عوض شد و جاشو به یه پرستار بی حوصله داد که هربار زنگ بالای تختو میزدم با قیافه اخمو بالا سرم حاضر میشد :))
۱۲. خلاصه ساعت ۶ عصر مرخص شدم و مستقیم با همسرم و مامانم از اقدسیه تو اون ترافیک وحشتناک شب عید با ماشین روندیم سمت خیابون مولوی بیمارستان اکبرآبادی که برم بالا سر دخترم ...

تصویر
۵ پاسخ

بگردم برا غم و قلبت🥺

وای درکت میکنم با تمام سلول های بدنم به منم وقتی یه شب بستری بودم گفتن بچه بدنیا بیاد باید بره nicu و ما جا نداریم باید با امبولانس کد دار ببریم یه بیمارستان دیگه من حمله ی پانیک بهم دست داد و پاهام میلرزید خدا لعنتش کنه اون مقانلو رو
حالا بیخیال خداروشکر که دختر ناز و خوشگلت الان پیشته به هیچی فکر نکن

اخ لعنت ب این بیمارستان
هیچی سر در نیاوردن
ابجی درکت میکنم بره دیگه بر نگردددده اون روز 😭😭😭

شما چند هفته زایمان کردی که بچه رفت ان آی سیو؟؟

درکت میکنم هیچ چیز واسه مادر نبود بچش نیس من گریه‌ام از روی دردم نبود قلبم داشت در نیومد تو همه اتاقها باهاشون بودن پسرم کنار من نبود

سوال های مرتبط

مامان آناهید 🩵🌈 مامان آناهید 🩵🌈 ۱ ماهگی
۵.بردنم اتاق عمل و تو اتاق عمل متخصص بیهوشی فوق العاده مهربون و خوبی بود که هیچوقت آرامش و برخورد پدرانشون رو فراموشش نمیکنم . انتخابم بیهوشی اسپاینال بود و موقع زدن آمپول اصلا هیچی احساس نکردم ، وقتی دراز کشیدم کم کم پاهام و پایین تنم بی حس شد و بعد یه پرده رو به رو کشیدن و من فقط سایه ی دستای دکترمو میدیدم . یک لحظه وقتی داشتن شکمم رو فشار میدادن تا بچه رو بکشن بیرون احساس فشار و درد روی بالای قفسه سینم و خفگی بهم دست داد و به دکتر بیهوشی گفتم دارم خفه میشم و همون لحظه برام ماسک اکسیژن زدن . بعد هم صدای گریه ی آناهیدم رو شنیدم که اشکای خودمم همزمان سرازیر شد روی گونه هام . آوردنش صورت لطیفشو چند ثانیه روی صورتم چسبوندن و بردنش... 🥹
۶. همون لحظه که بچه رو بیرون آوردن صدای عصبانی دکترمو شنیدم که گفت این بچه که اصلاااا آب دورش نبود ، خشکه کامل چسبیده به کیسه آبش ... سونوگرافی چطوری تشخیص داد که آب دور بچه کافیه 🥲
۷.بچه رو بردن ، دکتر بخیه هامو تکمیل کردن و بردنم ریکاوری . اونجا هم باز متخصص بیهوشی بهم سر زد و بعد هم پرستار اومد برام ماساژ شکمی انجام داد و بعدم منتقل شدم بخش .
۸. آوردنم تو بخش و تک و تنها منتظر بودم تا همسرم و خانوادم برسن و بچه رو هم پرستار برام بیاره که دیدم خبری از بچه نشد 🥲 مامان و بابا و همسرم با سبد گل اومدن بالا سرم و با دیدنشون قلبم آرومتر شد...
مامان دخملی مامان دخملی ۵ ماهگی
آقا خیلی زیاد شد توضیحاتم از ریکاوری منو بردن که ببرن بخش تو راهرو همسرمو دیدم و خیالش از بابت من راحت شد
قسمت سخت بعدی این بود که با اون دردا تختم رو چسبوندن به یه تخت دیگه و گفتن خودمو بکشونم رو اون تخت
واقعا برام سخت بود
ساعت ۵ عصر دخترم بدنیا اومد و ساعت ۱۱ من تو بخش بودم گفتن دیگه میتونم سرمو تکون بدم و از ساعت ۴ میتونم مایعات بخورم
ولی من تا ساعت ۴ تکون نخوردم و بالش زیر سرم نذاشتم
دردا هم خب سخت بود ولی سه ساعت یه بار دوتا شیاف میزاشتم
وقتی تونستم مایعات بخورم دوتا نسکافه تو یه لیوان آبجوش مامانم قاطی کرد و داد بهم خوردم و تا میتونستم آبمیوه و آب کمپوت و این چیزا خوردم
بعدشم یه شربت و شیاف بیزاکودیل دادن بهم و گفتن پاشم راه برم
خیلی درد داشت و سخت ترین قسمت سزارین برام این راه رفتن بود ولی خب هرچی گذشت راه رفتن هم برام قابل تحمل شد
عصر اون روز مرخص شدیم و دردای خونه هم با شیاف قابل تحمل بود

برگردم عقب قطعا همین راهو بازم انتخاب میکنم و از انتخابم خیلی راضیم و اینکه اونقدری که فکر میکردم ترسناک و وحشتناک نبود
دیگه همین.
مامان لنا💕 مامان لنا💕 ۵ ماهگی
مامان آیهان 💙 مامان آیهان 💙 ۲ ماهگی
سلام بلاخره روزی رسید که منم از تجربه زایمانم براتون بگم

ساعت ۳ونیم بود دردای ریزی داشتم تا ساعت ۹ونیم شب واقعا دردهام زیاد شده بودن رفتم تامین قبولم نکرد گفت باید بری فردا بیای منم از اونجایی که فشارم بالا بود سریع رفتم فاطمیه اونجا تا بستری بشم و برم زایشگاه شد ساعت ۱وربع شب رفتم اونجا خلاصه لا ی مامایی صحبت کردم که بهم ی ماماهمراه معرفی کرد قرارداد با همسرم بستن و ماماهمراهم رفت من ۲سانت بودم دیگه دکتری که شیفت بود خدا خیرش بده خیلیییی کمکم کرد از ۲سانت رسیدم به ۴سانت البته از ساعت ۱وربع شب تا ۲ونیم فردا ظهرش بعد هم که از اونورم ماماهمراهم اومد ورزش اینا بهم داد تا ساعت ۶عصر معاینه کرد شدم ۵ کیسه ابمو دکتر اومد زد دردای شدیدم یهو شروع شد خلاصه با توپ ورزش کردم شدم یهو ۸سانت حالت سجده رفتم که شدم ۱۰سانت بعد هم که با این دردهای شدید دکتر اومد بالاسرم گفت سر بچه رو داره میبینه با چندتا زور بچه به دنیا اومد که وقتی گذاشتنش رو سینم تمام دردهام از بین رفت حتی دردای بخیه رو هم حس نکردم الانم بخیه هام زیاد اذیتم نمیکنه واقعا از بیمارستان فاطمیه راضی بودم پرسنل خیلی دلسوز ماماهمراهم عالی بود عالیییییی حتی برام اهنگ گذاشت باهم ورزش کردیم گل مغربی هم برام ی عالمه گذاشت واقعا تاثیر داشت راستی زایمان من با آمپول فشار بود انقد نگید زایمان طبیعی سخته خانما من الان واقعا راضی ام درد داره ولی مهم اینکه بعدش هیچ دردی نمیکشی کلا دردهای شدید من تا زایمان کنم ۴۰ دقیقه شد آیهان کوچولوی ماهم ۷ونیم شب به دنیا اومد ۳۷هفته دقیق و با وزن ۳۱۰۰ خداروشکر زردی نداشت تو دستگاه هم نرفت 😍😍
مامان رادین مامان رادین روزهای ابتدایی تولد
من اومدم با تجربه زایمان سزارین ؛در بیمارستان عرفان نیایش✨🤍
بهترین بیمارستان؛بهترین امکانات بهترین کادر درمان 🫶🏼
(پارت اول)
روز دوشنبه ساعت ۶:۳۰صبح که از خواب بیدار شدم
به همراه مادرم و همسرم و دختر عموم راهی بیمارستان شدیم!
ساعت۸:۳۰ رسیدم بیمارستان که هم خیلی دیر رسیده بودم هم واقعا ترافیک بود !
خلاصه تا رسیدم مادر و دختر عموم رو نگه داشتن نداشتن بیان بالا
منو همسرم رو فرستادن بلوک زایمان برای انجام دادن کار هام و رضایت های همسری ✨🤍
کارام خیلی سریع پیش رفت و منو خوابوندن اول ان اس تی گرفتن ازم بعد آنژیوکت وصل کردن و بعد سوند !!
اصلا از سوند نترسید هیچی نییییییییست
از من ترسو تر فکر نکنم وجود داشته باشه اما اصلا ترس نداشت و درد نداشت 🙂فقط کمی سوزش!!
اما آنژیو کت وصل کردن برام خیلیییی درد داشت
بنظرم از اون بیشتر برسید حتی خانم پرستار هم می‌گفت آنژیو کت درد و سوزشش بیشتر از سونده😂اما خب اونم بعد از ۵ دقیقه عادی شد و دیگه درد نداشت!
ان اس تی هم همه چی خوب بود
کارام تموم شده بود و منتظر بودم بیان ببرنم اتاق عمل!!🥲
مامان Karen💙 مامان Karen💙 ۱ ماهگی
تجربه زایمان
پارت ۵
تقریبا ساعت ۱ بود که آوردنم بخش و یه چند لحظه بعد هم پسرمو آوردن
(بدی بیمارستانی که رفته بودم این بود که بچه رو به باباش نشون نمیدادن و شوهرم با بقیه ساعت ۳ موقع ملاقات تونست بچه رو ببینه.)
از موقعی که وارد بخش شدیم بی حسیم دیگه داشت میرفت و دردام شروع میشد که اومدن شکممو فشار دادن خیلی درد داشت دوبار هم تو ریکاوری ماساژ دادن اما اونجا درد نداشت بی حس بود کامل
پرستار هر ۶ ساعت میومد یه شیاف میذاشت و دردام زیاد بود همش باخودم میگفتم کاش پمپ درد میگرفتم
خیلی هم نفخ کرده بودم و بیشتر دردی که داشتم بخاطر همین نفخ بود که فشار میاورد به بخیه هام
حسابی ضعف کرده بودم اما میگفتن ساعت ۱۰ شب مایعات رو شروع کنم
ساعت ۱۰ شد و مایعات میخوردم از پرستار هم پرسیدیم فرقی نداره چقد بخوریم گفت نه منم نسکافه و چای و آبمیوه و .. درهم میخوردم که مثلا اثر مواد بی حسی زود بره
اینقد اون نفخ شکمم اذیتم میکرد همش از پرستار میپرسیدم کی باید راه برم میگفت ساعت ۱ میایم کمکت میکنیم راه بری
منم خوشحال بودم و به آبجیم میگفتم راه که برم حالم بهتر میشه
اما به این راحتیا که فکر میکردم نبود البته بدن با بدن فرق داره
اما واسه من اون شب خیلی سخت گذشت..
مامان 🩵🩶💙محمدرضا مامان 🩵🩶💙محمدرضا ۱ ماهگی
منم چشامو بستم و اجازه دادم که کارشونو بکنن و دیگه سقفو نگاه نکردم😵‍💫😮 بعد دکتر گفت که میخوام بچه رو دربیارم ،دلمو یه فشار دادن و بعد صدای گریه پسرم پیچید تو اتاق عمل❤️ ساعت ۱۱/۳۰ محمدرضای من به دنیا اومد❤️ بعد اون تاپی که بالا گفتم پوشیدم از زیر لباس یکبارمصرف، پسرمو آوردن گذاشتن داخل تاپم و گفتن تماس پوستی باید برقرار شه و پسرم حدودا ۲ ساعت موند داخل تاپم😁 حدود ۱۲ عملم تموم شد و بردنم ریکاوری ، اونجا یه بار اومدن دور نافمو یه ماساژ دادن که درد داشت، ساعت ۱/۴۵ از ریکاوری درومدم و همسرم جلو در اتاق عمل بود❤️ بعدشم ۶ ساعت رو تخت بودم ، دوباره تو اتاق یه بار اومدن و دور نافمو یه ماساژ دادن که باز درد داشت! بعدش یه چیز سنگینی گذاشتن رو شکمم که اونم درد داشت و یادم‌نمیاد که چقدر موند رو شکمم، بعد ۶ ساعت اومدن سوندمو دراوردن و کمک کردن راه برم ، یکم سخت بود ولی عجله داشتم که راه برم و از رو تخت پاشم ، چون درازکش هم شیردهی سختم بود و هم کثیف کاری شده بود و عجله داشتم پاشم لباسامو عوض کنم. هرچقدر که تند تند پاشید راه برید براتون آسونتره ، انگار هرچی رو تخت میمونی بدنت خشک میشه😑 عصر به مامانم و خواهرم و خواهرشوهرم گفتم برن استراحت کنن ، من و همسرم موندیم بیمارستان ، پسرم شیرشو خورد و خوابید ، ما هم باهاش خوابیدیم کلی حال داد😁 بعد ساعت ۱۰ مامانم اومد همسرم رفت ، تا صبح پروسه شیردهی و آروغ گیری و خواب ، دو سه بار تکرار شد، فرداش ساعت ۱۱ همسرم اومد ، ترخیصم کردن اومدیم خونه و ادامه ماجرا😁
مامان مَهبُد🧿💙 مامان مَهبُد🧿💙 ۳ ماهگی
مامان همتا مامان همتا ۳ ماهگی
تجربه سزارین (4)
بعد همش گریه میکردم و مامانمو صدا میزدم خیلی حس بدی بود همون به هوش اومدن خیلی تجربه بدی بود .دیگه باز دوباره انگار بیهوش شدم وقتی چشمامو باز کردم دیدم تو ریکاوری ام و همچنان دارم گریه میکنم و میلرزم و مامانمو صدا میزنم .پرستار رو دیدم داره سینمو داره دهن بچم میکنه بچمو ندیده بود به پرستار گفتم بچم سالمه گفت آره گفتم ببینمش نشونم داد اما من چیزی ندیدم برام تاز بود بعد بچمو گذاشت اونطرف من همش میلرزیدم و چشام و باز و بسته میکردم بعد پرستار بخش اومد گفت فشارش بالاس من اینجوری نمیبرمش فشارشو بیارین پایین .که دکتر بی هوشی اومد یه آمپولی تزریق کرد که هم فشارم اومد پایین هم لرزشم قطع شد بعد که فشارم کنترل کردن دیدم دکتر بیهوشی یه چیزی آورد پرستار گفت مگه پمپ دردم داره دکتر بیهوشی گفت آره پمپ درد خواستن من هم از همه جا بی خبر گفتم حتما رایگانه و به همه میدن که پمپ درد رو دکتر بیهوشی گفت هر ۱۰ دقیقه این دکمه رو بزن .بعد من و بردن تو بخش در بخش رو که باز کردن مامانم و مادر شوهرم و شوهرمو دیدم .تا دیدمشون شروع کردم به گریه کردن .همشون باهام اومدن تو اتاق پرستار با کمک مامانم و شوهرم من و گذاشتن رو تخت مامانم بنده خدا گریه میکرد دستامو بوس می‌کرد منم گریه میکردم شوهرم پیشم بود خمش بوسم می‌کرد باهام صحبت می‌کرد بعد بچمو و آوردن و همشون دیدنش و خودمم دیدم که وقتی دیدمش یه حس سردرگمی داشتم حسی بهش نداشتم همش میگفتم چرا حس ندارم به بچم یعنی من مادر شدم 😭
مامان فرشته کوچولو مامان فرشته کوچولو ۴ ماهگی
پارت ۴
ولی بعد کلی ورزش اخرم با دست یه سانت وا میشد ولی عالی بود که بعد اون همه درد من درد نداشتم
دیگه رسیده بودم به ۹ سانت حس زور شدید داشتم سر بچه بالا بود دیگه انقدر زور زدم و سجده رفتم با انقباض که سر بچم اومد پایین دیگه ۱۰ سانت بودم ولی یه مانع بود تو واژن که با تمام قوا زور زدم بچه اومد تو کانال و دکترم اومد و بهترین بخیه ای که تو عمرم دیدم رو برام زد
دکتر موقر بهترین دکتر دنیا برای من تو کل بارداری بچمو گذاشتن تو بغلمو از شوق اشک ریختم
و اینم بگم من از ۴ سانت دیگه هیچچچچ دردی نداشتم
و الان تنها دردم بواسیرمه که خیلی بد شده چون قبل بارداری هم شدید بود و با زور زایمان خیلی بد شد
از طبیعی با اپیدورال خیلی راضی بودم
برای من بد درد که تازه فهمیدم ارثی از خاله هام هست باز نشدن دهانه رحم
عالی بود
بیمارستان پاستور بود شیفت صبح زایشگاه عالی بودن
و بیمارستان خوب بود
هزار بار بگردم طبیعی میارم الان خواهرخام غبطه میخورن به حال من بعد زایمان
و تخت بغل من ۵ نفر زایمان کردن و من هنوز بودم 😅
کسایی رو دیدم که ۸ سانت هم درد نداشتن
مامان پندار مامان پندار روزهای ابتدایی تولد
پارت دوم تجربه زایمانم 🌼😍
خلاصه بدون برنامه ریزی و اینکه اصلا از بیمارستان خبری داشته باشم رفتیم بیمارستان سعدیی اصفهان 😍 فوق العادههه بودن پرستار ها بیمارستان همه چی عالییی حتی شیاف هم خود پرستار میزاشت برامون
تا رسیدم دیگه دکتر رو دیدم گفتم به دادم برس فرشته نجاتم😍
خلاصه سریع بلافاصله معاینه شدم گفت ۳ فینگری گفتم‌ میرم سزارین و خلاصه سریع لباس گان پوشیدم رفتیم اتاق عمل
من چون ناهار خورده بودم اسپاینال شدم که راضی نبودم و آلان سر درد های افتضاحی دارم با اینکه چایی و نسکافه هم خوردم
خلاصه تا رفتم اتاق عمل حدود نیم ساعت بعد پسرمو گزاشتن بغلم😍😍
تو اسپاینال درد نداری بی‌حسی اما کاملا متوجه همه چی میشی .
بعدش که رفتم ریکاوری درد نداشتم و هرچی بی‌حسی میرفت یکم دردا متوجه میشدم اما مسکن زدن برام و قابل تحمل بود
رفتیم بخش هر به ۶ ساعت دوتا دوتا شیاف دادن و ی دونه سرم که درد ها کنترل شد و عالی بود . سون ام بعد عمل برام گزاشتن و اصلا درد متوجه نشدم فقط ادرار اول میسوخت ‌یکمی
مامان TAHA 💕 مامان TAHA 💕 روزهای ابتدایی تولد
پارت سوم
دیگه رفتم ریکاوری اونجا هم چون کل انرژیم تخلیه شده بود بدنم از سر و دندون بگیر تا نوک پا می‌لرزید که یه چیزی اومدن زیر پتو برام گذاشتن تا گرمم کنه بعدش هم یه پرستاری اومد یکی رو ماساژ رحمی بده دوباره اون خانومه هم بی حسیش تموم شده بود منم ترسیدم همون جا گفتم تا بی حسم بیا برا منم فشار بده که اومد فشار داد و رفت دیگه کارت نداشت منم تو خواب و بیداری بودم کم کم هم داشت اثر بی حسی کم میشد که اومدن بردنم سمت بخش یه ماساژ دیگه هم دادن که دردش زیاد حس نشد اما اینکه هی از این تخت به اون تخت میکردن بیشتر دردم می‌گرفت پمپ درد هم گرفتم برای دردام که خیلی خوب بود
رفتیم بخش کم کم اثر بی حسی تا 6 و 7 شب تموم شد و من خودم کم کم می‌چرخیدم به سمت راست و چپ یکم درد داشت و سوزش اما دردش به پای درد طبیعی که کشیده بودم نمی‌رسید خلاصه به کوچولوم هم شیر میدادم بعدش هم ساعت 9 شب یکم چیزی خوردم و در آخر گفتم بیان سوند رو بکشن که برم راه برم و سرویس که اومدن سوند رو کشیدن درد نداشت فقط باید خودتو شل بگیری تا راحت تر دربیاد
دیگه در آخر پاشدم راه رفتم سوزشش زیاد نبود اما خب به کمک نیاز داشتم تا چند قدم اول رو برم بعدش دیگه کم کم راه افتادم
الانم که مرخص شدم اومدم خونه امیدوارم شما زایمان راحتی داشته باشین
مامان مهراد مامان مهراد ۴ ماهگی