۱۲ پاسخ

پسر منم خیلی اذیت کرد خودمم سرما خورده بودم بی حال جون نداشتم ببرم بگردونمش ازش عکس بگیرم شوهرم با بدبختی یه دونه عکس ازش گرفته بود با داداشام ودختر داییم بودیم مجبور شدیم تنهاشون گذاشتیم رفتیم بیمارستان من سرم زدم تا امروز که حالم بهتر شد

منم ازش نگرفتم
بچهای ماهمسن همن
نه چیزی خورد
اینقدر خرص خوردم تو خوووودم که نگو
خون دماغ شد ترسیدم
اصلا عصری که برگشتم له بودمااااا اینگار کامیون از روم رد شده بود
میدونی ۹۹ درصد خستگی ماله پیز نخوردنش هست

منم دقیقا همینطور شدم

دختر منم نزاشت ی عکس بگیرم. شده بود و. خاک. تو خاک بازی کرد آب دماغش هی میومد. چشاش آب میومد. نشد عکسی بگیرم

دقیقا منم عزیزم هر کاری کردم نتونستم یه عکس ازش بگیرم فقط گریه کرد

ما هم بخاطر السا نرفته برگشتیم از بس گریه کرد

منکه عادت کردم خوشو خرم راه میوفتم بعد دوسه ساعت پشیمون برمیگردم و دوباره فردام همینجوری

طوری نیست گلم منم عکس تنها نگرفتم همش با خودمون بود مهم نیست مهم اینه همون عکس جمعی هم داری انشاالله سال دیگه

مهم اینه بهشون خوشبگذره

دقیقاااا منم پسرم نزاشت 😂

عیب نداذه منم یادم رفت از شاهان عکس بگیرم

مام دقیقا اینطوری بودیم

سوال های مرتبط

مامان آقا رضا ⚽🚙 مامان آقا رضا ⚽🚙 ۱ سالگی
اعصابم خرابه اصلن خوابم نمیبره، پسر قشنگم امروز بخاطر بی ملاحظگی من کلی گریه کرد قربونش برم من خیلی مادر بد و بی ملاحظه ای هستم خیلی گیجم نمیدونم چرا امروز دور از جونش اینقد اذیت شد، اول ک رخت اویز رو سرپایی گذاشته بودم تو اتاق رفت اونو زد رو خودش کلی گریه کرد بعدش شب شوهرم برگشت داشتیم جلو تلوزیون شام میخوردیم یهو پسرم رفت پای تلوزیون و تلوزیون ب اون بزرگی رو زد روی خودش اینقد گریه کرد کل بدنم میلرزید بلند گفتم یا ابولفضل فک کنم طبقه بالامونم صدامو شنیدن خداروشکر پسرم چیزیش نشد یکم گریه کرد ولی خدا رحم کرد قبلش یه لیوان شکست قضابلا بود و گرنه پور از جونش باید چیزیش میشد، بعد یکم ازش گذشت همش گزیه میکرد دستمو میکشیدم تو اتاقش ک کالسکشو بیارم بزارم توش منم یکم دورش زدم تو خونه بعد ک پیادش کردم یکم بعدش گردنش خورد لبه ی کالسکه بخدا ب این اتفاقا فک میکنم قلبم میشکنه اصلن نمیتونم بخوابم رفتم صدقه گذاشتم روی قران فردا هم باید اسپند براش دود کنم
مامان 🦋ترنمم🦋 مامان 🦋ترنمم🦋 ۱ سالگی
یادمه پارسال آذر ماه بود که رفتم کیش ..
بنده خدا همسرم کلی برنامه ریخت برای این سفر که به من خوش بگذره چون فوق العاده افسرده شده بودم بعد از زایمان
زایمان خوبی هم نداشتم خیلی حالم بد بود دختر عمم با من زایمان کرده بود همه میگفتن بجه تو ریزه یه طفلکی هم میگفتن و میرفتن نمی‌فهمیدند با این حرفشون چی به سر من مادر میاد ..
خلاصه رفتم کیش ی ذره از آدما دور بشم تو کشتی بودم ک یه خانمی گفت بچت چند وقتشه منم با ذوق گفتم نزدیک ۴ ماه گفت وا چقدر ریزه ..
زدم زیر گریه دیگ نتونستم جلوی خودمو بگیرم لعنت فرستادم برای هرکسی که اینجوری میگه .
مسافرت کوفتم شد تو فرودگاه یه خانمی رو دیدم بچش تو کالسکه بود دیدم چقدر داشته ماشالله رفتم گفتم چند وقتشه
گفت فارسی نمیفهمم زنه روس بود
خدا خدا میکرد بگه دوسالشه یه سالشه
یه چیزی نگه ک دوباره بهم بریزم..
الان یک سال گذشته از اون موقع ولی هیچ وقت یادم نرفته چقدر مقایسه شدم ک بچت ریزه ریزه ..
ی دفعه یادم افتاد گفتم اینجا بنویسم .