🔴 لرزش دست؛ وقتی بدن از تعادل
خارج می‌شود!

لرزش دست می‌تواند به دلیل ضعف اعصاب، سردی بیش از حد بدن، غلبه بلغم یا استرس زیاد در طب سنتی ایجاد شود. این مشکل ممکن است موقتی باشد یا نشانه‌ای از ضعف عمومی بدن باشد.

علائم لرزش دست:

لرزش ناگهانی یا مداوم دست‌ها ➝
حتی در حالت استراحت.
احساس سردی در بدن و اندام‌ها ➝
نشانه غلبه بلغم.
اضطراب و استرس مداوم ➝
لرزش در موقعیت‌های پرتنش بیشتر
می‌شود.
ضعف عضلات و کاهش قدرت دست ➝ در گرفتن اشیا مشکل ایجاد می‌شود.

چه عواملی لرزش دست را تشدید می‌کند؟

مصرف زیاد قهوه و چای پررنگ ➝ باعث تحریک اعصاب و افزایش لرزش می‌شود.
مصرف غذاهای سرد و بلغمی ➝
مانند لبنیات زیاد، برنج سرد و ماست.
بی‌خوابی و استرس شدید ➝
سیستم عصبی را ضعیف می‌کند.
🍻 مصرف الکل و سیگار ➝
تأثیر منفی بر عملکرد اعصاب دارد.

درمان‌های خانگی و طب سنتی:

مصرف مغزیجات (گردو، بادام، فندق) ➝ تقویت‌کننده اعصاب و عضلات.
دمنوش سنبل‌الطیب و اسطوخودوس ➝ آرام‌بخش و کاهش‌دهنده لرزش.

ماساژ دست‌ها با روغن سیاه‌دانه و روغن کنجد ➝ کمک به تقویت اعصاب.
ورزش‌های ملایم مثل یوگا و مدیتیشن ➝ کاهش استرس و بهبود عملکرد عصبی.

📚 فرزندپروری

۳ پاسخ

عالی بود خیر ببینی انشاالله

منم ابن مشکل از قدیم داشتم علتشم نفهمیدم

عزیزم لرزش لب از چیه تازگیا مادرم حس میکنم لب هاش میلرزه

سوال های مرتبط

مامان مسدود شدیم مامان مسدود شدیم ۵ سالگی
#پارت24
-چی شده شما دوتا دوباره مثل سگ و گربه شدین؟

-به بچه جماعت فضولیش نیومده، کیشته! برو سر درس و مشقت.

نیلا به محض شنیدن این حرف از زبان امیر انگار که به یکباره روی آتش نشسته باشد شروع به جلز و ولز کردن کرد.

محمد که سرگرم شدن امیر با کلکل کردن با نیلا را دید نفسی از سر آسودگی کشید.

واقعا حس میکرد که توانایی این را ندارد به او جواب پس بدهد!

احساس خستگی‌ای که در بدنش حس میکرد تا قبل از دیدن ملورین رسما از او مرده متحرک ساخته بود.

ولی الان که میتوانست در ده قدمی خودش دختری را ببیند که چند روز خواب و خیال راحت برایش باقی نگذاشته احساس آرامش بیشتری داشت.

با شدت گرفتن کلکل امیر و نیلا بی حوصله از کنارشان بلند شد و قدم‌هایش را به سمت بالکن کج کرد، اصلا حوصله این را نداشت که بخواهد در این مهمانی بماند.

دلش میخواست هرچه سریعتر زمان بگذرد و به نیمه شب نزدیکتر شود تا بتواند با ملورین تنها باشد، نگاهش را به آسمان تیره و ابری شب دوخت.

فقط خدا میدانست که تا به چه حد دل در دلش نیست که بتواند دوباره تن بی نقص ملورین را میان بازوهایش داشته باشد.
مامان مسدود شدیم مامان مسدود شدیم ۵ سالگی
#پارت40

-نمی‌تونم مینو منتظر منه، می‌ترسه اگر خونه نباشم باید برم خونم.

وقتی صداقت در حرف‌هایش باعث شد راهنما بزند و مسیر را به سمت پایین شهر دور بزند.

هر دو تا مقصد سکوت کرده بودند و‌ ملورین هر از گاهی به کیسه داخل دستش نگاه می‌کرد و لبخند می‌زند.

با این وسایل خورد و خوراک چند ماهشان جور شده بود و فقط مجبور بود پول داروهای مینو را بدهد.

محمد با دیدن ملورین آب دهانش را به سختی قورت داد، مثل اینکه واقعا محتاج بود که با چند تا بسته خوراکی اینطوری خوشحالی می‌کرد.

با یک دست فرمانش را گرفت و دستش را جلو برد، ملورین خودش را جمع کرد و به محمد نگاه انداخت.

در داشبورد را باز کرد و کاندوم و قرص‌ها را کنار زد، دستش را بیشتر دراز کرد و حواسش را به جلو داد.

دستش که به پول هایی که در داشبورد خورد برداشت و به ملورین گفت:
-در داشبورد رو ببند.

ملورین سر تکان داد و این کار را انجام داد، در حال رسیدن به مقصر بودند که یک دسته تراول دستش داد.

دختر همونطور به دست محمد خیره شده بود که توی هوا تکانش داد.
-بگیر دستم خشک‌شد.

-این چیه؟
-بگیرش.

ملورین از دستش گرفت و سوالی به نیم‌رخش نگاه کرد.
-برای خرج دوا و درمون خواهرت به دردت می‌خوره.

ملورین بغضی کرد این خانواده بیشتر از هر کسی به دادش رسیده بودند، همسایه‌های چندین ساله‌اش که اصلا برایشان اهمیتی نداشت که با چه چیزی دست وپنجه نرم میکرد
مامان مسدود شدیم مامان مسدود شدیم ۵ سالگی
#پارت41

به سر کوچه که رسیدن با دیدن مینو از راه دور که گریه می‌کرد، حس کرد قلبش نمی‌زند.
-نگه دارید.

محمد با تعجب به سمت ملورین برگشت که هراسان نگاهش می‌کند.
-گفتم نگه دارید.

محمد دوبار پشت سر هم پلک زد و احساس می‌کرد که این صدای از ملورین نیست، بلند به سرش داد زده بود نگه دارد.

وقتی مصمم دید ملورین به دستگیر در چنگ می‌زد، با اینکه ماشینش در حال حرکت باز نمی‌شد اما نگه داشت.

ملورین از جایش پرید و به سرعت سمت جایی رفت، محمد انگشت اشاره دست چپش را روی لبش گذاشت و نگاه صحنه رو به رویش انداخت.

گوش‌اش که زنگ خورد نگاهش به کیسه‌ها و برگه چک افتاد، بدون اینکه به زنگ گوشی‌اش اهمیت بدهد از ماشین پیاده شد و به در تکیه داد.

در آن بلبشوی راه افتاده کسی حواسش به ماشین مدل بالا و پسری که به آن تکیه داده بود، نبود.

زنی در حال فریاد زدن بود و ملورین بی سر و صدا فقط به آسفالت خیابات نگاه می‌کرد، دختر بچه‌ای به پایش چسبیده بود و با ترس نگاه می‌کرد.

محمد دست در جیب شلوارش کرد و پاکت سیگار وینستونش را بیرون کشید، نخی در آورد و به سیگارش فندکی زد.

-کثافت آشغال از وقتی پاتو گذاشتی تو این خراب شده زندگی رو ازمون گرفتی.

پکی به سیگارش زد و باز خیره صحنه رو به رویش شد، عده‌ای زن و مرد دورشان حلقه زده بودند و در گوش هم پچ پچ میکردند