۹ پاسخ

منم ۷ سال سابقه کار دارم
خیلی تلاش کردم برای شغلم
زمانی که تصمیم به بارداری گرفتم با خودم گفتم باردار شدم دیگه کار بیکار همینم شد دیگه نرفتم سرکار
آخه من عمه ام جلو چشمم هست همش کار کرد بچه هاش الان دانشجو هستن این بنده خدا ۵ سال دیگه می خواد بازنشسته بشه همیشه میگه من همش بدو بدو کردم اصلا نفهمیدم چی شد زندگیم ،بچه هام هم که خونه مامانبزرگاشون بودن اونطور که می خواستم تربیت نشدن
الانم همه ازم میپرسن کی برمیگردی سرکار میگم هیچوقت شغلم تربیت بچه ام ،اینکه باهاش دوست باشم و دنیا رو بهش معرفی کنم کی میدونه من چقدر زنده‌ام همون تایم رو می خوام به بچه ام برسم

دقیقا منم
و هیچکسم درکی ازش نداره
همه میگن بهترین دورانته بشین بچتو بزرگ کن
در صورتی که هیچکس نمیفهمه اوج جوونیم میره
درامدم میره.
حرفه ام میره
و تو سن بیشتر قابل جبران نیست

دقیقا همینطوره
منم دانشجو بودم و مدرس زبان
اما از وقتی بچه دار شدم دیگه نه دانشگاه تونستم برم و کلا تدریس روهم بوسیدم کنار گذاشتم....
دانشگاهم جلو پام سنگ انداخته که یا باید برم این ترم و یا کلا از اول شروع کنم چون سرفصل ها عوض شدن 😞
اصلا هم دلم نمیاد بچمو تنها بذارم و بذارمش پیش کسی
دارم روانی میشم از این دوتا حس
یکی اینکه اونهمه سعی و تلاشم همش داره بی ارزش میشه
یکی هم اینکه اگه بخوام برم سراغ کار های خودم بچم اذیت میشه و مادر خوبی نخواهم بود😞💔

آره بابا شما ک تحصیل کرده ای حق داری
من ک سرکار نبودم و نرفم الا همش دنبال اینم. منبع درآمدی داشه باشم ولی واقعا بچه داری مهلتی برا نفس کشیدن نمیده بم مخصوصا دوتا. پشت سر هم بچه هام
‌ولی شما ک تحصیل کرده ای و شغل داری حیفه اگ تایم کمی میبره کارت بچه رو بده دس مادرت یا اگ از مادرشوهرت راضی هسی بزار
چون مهد. هنو کوچولو نمیشه بزاریش نمتونه برات تعریف کنه گناه داره

منم این حسو دارم😕
شغلت چیه عزیزم؟

مخصوصا که هیکلم هم بهم ریخته

من هم شدیدا

شعلتون

کسیو نداری بچت بزاری نگهداره

سوال های مرتبط

مامان جوجه کوچولو مامان جوجه کوچولو ۸ ماهگی
الان یه مدت خونه خودم بودم میبینم چقدر حس میکنم منم توانایی دارم.ولی تو خونه ی بابام،مادرم مرتب از هرکاری که برای بچم انجام می‌دادم ایراد می‌گرفت و من مرتب حس میکردم آدم نابلدی هستم و مادر خوبی نیستم.
ولی تو خونه خودم درسته صددرصد بی عیب نیستم ولی بالاخره کارامو میکنم و دیگه کسی نیست بهم بگه بزار خودم بجای تو انجام بدم چون تو یه جای کارو اشتباه کردی.
مادرم آنقدر اصرار کرد که بچمو آوردم که ببینن
و میبینم چقدر این تکرار مکرر نواقص بچه داریم،اعتماد بنفس منو خراب میکرده
مثلا مادرم مرتب خودش میگه بچه رو بده بغلم
منم میدم
بعد میگه من دارم بچتو بزرگ میکنم.

یا میرفتیم مهمونی
مادرم میگفت بده من بغل کنم و وارد مجلس شم
منم می‌دادم
بعد بقیه میگفتن تو که بچتو مادرت برات بزرگ میکنه

یا می اومدم غذا به بچه بدم
مادرم میگفت بده من بدم تو بلد نیستی چجور بدی

یا حتی شیرخشک درست میکردم یکم دیر میشد سرم داد میزد

ولی تو خونه خودم دیگه خودم کارامو میکردم و به بچم غذاشو میدادم،کاراشو میکردم و...
درسته ۱۰۰درصد بدون عیب نبود
ولی حس خوبی داشتم
😇😇😇😇😇