۸ پاسخ

منم چندبار بچه م تب کرده نصف شب بردیم بهرامی...چون بهمون نزدیکتره.....

وای چ وحشتناک 😭😭😭
پاره تن ملت رو فقط میخان بکنن وسیله آزمایش بخدا 😞

چقد خوب کاااری کردید رضایت ندادی عزیزم انشالله همیشه سالم وسلامت باشن

عزیزم چقدر کار خوبی کردی نزاشتی الان حالش خوبه چقدر بستری بود😔

آزمایش آب نخاع برای زمانی هست که عدد عفونت خیلی بالا باشه و شک به مننژیت باشه .اینا دیگه چه بی رحمی هستن

اگه تهرانی اگه یه زمانی نیاز شد ببری بیمارستان ببر بیمارستان حضرت علی اصغر توی ونک واقعا خیلی خوبه.من عید دختر بزرگم که سه سالشه درگیر این ویروس شد طبی کودکان بردیم میخواستن بستری کنن .ما هرچی بیمارستان کودکان توی تهران بود رفتیم اینجا گفت چهار ساعت توی بیمارستان حضور داشته باشید با دوز دارویی موقعیت بچه ام رو بررسی کردن دیدن توان دارویی داره بستری نکردن .و اینکه رزیدنت معاینه نمیکنه دکتر معاینه می‌کنه کنارش رزیدنت فقط نگاه میکنه

کدوم بیمارستان بودی
منم بچه م سرما خورده بود بستری بود میخواستن آب از نخاعش بگیرن اجازه ندادیم مرخصش کردیم بعد دو س روز خودش خوب شد
خدا لعنتشون کنه نمیدونم چطور انقدر بی رحمن لجنا

خدا خیرشون نده بعضی هاشون هیچی حالیشون نیست

چقدر این طفلی ها رو اذیت میکنن

سوال های مرتبط

مامان نلین💕✨ مامان نلین💕✨ ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت ۷


از دست دخترم بخوام بگم عصب دستش کش اومده بود بهش میگفتن فلج عِرب توی گوگل میتونید سرچ کنید
به معنی فلج شدن نبود ولی اسمش این بود دستش رو از مچ پایین تکون میداد ولی از شونه سختش بود گفتن چیزی نیست و خیلیا اینجوری میشن موقعه زایمان سزارین وزن بچه هم بالا باشه امکانش هست اینجوری بشه
و باید ارتوپد ببرید
خلاصه الان ارتوپد میبریم گفت کامل خوب میشه ولی شیش ماه تا یک سال طول میکشه الان ورزش داده روزی دوتا نیم ساعتی با دستش ورزش میکنم

خلاصه یک روز بعد زایمان هم منو نگه داشتن دکتر اطفال اومد بالا سر بچه و گفت زردی داره باید بستری بشه
وقتی رفتیم گفتن شبی ۹ میلیون میگیریم که بستریش کنیم زردیش روی ۱۳ هستش و مشکل ریوی داره
(بچه تو شکمم بود سرما خوردگی بدی گرفته بودم و دوماهی طول کشید هرچی پیش دکتر میرفتم میگفت نمیشه دارو بخوری در حد استامنیفون حالا بخاطر همون سرماخوردگی و غلت گلویی که داشتم دخترم ریه هاش باید آنتی بیوتیک مصرف میکرد
خلاصه با همه سختی بود که بود دخترمو شب عیدی بستری کردن و پنج روز موند از اون سختی هاش نگم که واقعا یادش میوفتم حالم گرفته میشه
روز سوم عید دخترمو مرخص کردن

رفتیم صندوق گفتن هزینه بیمارستان شده هشتاد ملیون😐😐
یازده ملیونی که دکتر بهم گفت کجا و هشتاد ملیون الان کجا:)
گفتن هزینه دکتر و بیمارستان شده بیست و خورده ای یه شب هم اضافی موندی
گفتیم خب چرا یه شب مارو نگه داشتید
گفت خودتون باید میگفتید میخایم بریم خونه😑😑😑
تخت زردی بچه رو هم بیشتر از ۹ ملیون زدن و سه روز هم افتاده بود اینور عید با تعرفه جدید حسابش کردن…
بیمارستان تهرانپارس بود
با اعصاب خوردی برگشتیم خونه و گفتیم فدای سر دخترمون…
پارت بعدی توصیه هامو میزارم...
مامان مهرسام مامان مهرسام ۱ ماهگی
سلام خانما میخوام تجربه زایمانمو بگم
قرار شد من سزارین بشم برای تاریخش رفتم مطب شیوا طالبی من اصرار داشتم تو اردیبهشت باشه ولی قبول نکرد و گفت فقط تو فروردین میتونه منم به ناچار ۳۱فروردین رو قبول کردم
صبح روز زایمان رسید به من گفت ۷:۳۰بیمارستان باش من رفتم کارای پذیرش رو کردم آماده شدم سوند بهم وصل کردن چون با رویان برای بند ناف قرار داشتم و دکتر نمیومد زنگش زدم ولی ناراحت شد که چرا زنگ زدی!از اون طرفم از رویان اومده بودن منتظر دکتر! خلاصه منو بردن اتاق عمل سرم وصل کردن آماده م کردن برای عمل بعد اومدن گفتن نه برو بیرون دکتر دیر میاد!حالا من همینجوری استرس داشتم بدترم شد رفتم با سرم و سوند نشستم منتظر تا بالاخره دکتر تشریف آوردن
خلاصه عمل شدم و فرداش مرخص شدم و اومدم خونه به محض رسیدن به خونه تب و لرز شدید گرفتم همه گفتن تب شیره ولی تب و لرزم ادامه پیدا کرد پیام دادم برا دکتر بهم گفت سرم و آمپول فلان و بگیر بزن گفتم آزاد که نمیدن نسخه بده لااقل! خلاصه چند روز طبق نسخه اونارم زدم و خوب نشدم
پیامش دادم دارم میمیرم نکنه عفونت گرفتم گفت مراجعه کن بیمارستان
رفتم بیمارستان همون شب تا رفتم بستری شدم و قوی ترین آنتی بیوتیک های هوازی و غیرهوازی رو به من زدن و کلی آزمایش خون ادرار سونوگرافی ،کشت زخم ،کشت ادرار گرفتن نزدیک ۵۰/۶۰تا سرم و آمپول بهم تزریق کردن تمام دستام بخاطر رگ گرفتن تیکه تیکه شد وبله عفونت شدید گرفته بودم فرداش دکتر اومد بخیه هامو باز کرد شکممو فشار میداد که جیغم به آسمون می‌رفت و شکمم همینجوری باز موند و هر ۸ساعت میومدن میشستن و ضد عفونی میکردن
مامان آنیکا🎀 مامان آنیکا🎀 ۱ ماهگی
پارت ۲
بیمارستان میلاد که سریع گفت بسترییی گفتم چی گفت اصلا این فشار طبیعی نیس گفت سریع بخواب معاینه شی گفتم معاینه چرا من سزارینم طبیعی نیستم که دستم ماما گفت گفت سریع شلوارتو در بیار گفتم خانم متوجهین من اصلا نمیخام یهو دکتر اومد گفت ببین نمیدونم میخای بری بیمارستان خصوصی اینا کاری ندارم ولی با این فشار که هی داره میره بالا بچت خفه میشه خودتم تو سزارین تشنج میکنی گفتم اشکال نداره هر چی بشه رضایت دادم اومدم
به بابامو خواهرم گفتم بریم بریم بیمارستانی که سونو میگیره الان بیمارستان خودم سونو نداشت خلاصه رفتم بیمارستان لاله سونو دادم خداروشکر سونوم خوب بود همون جا رفتم ان اس تی بدم گفتن دکترت هر کی هست باید دکتر ما نظرشو بده گفتم اشکال نداره من سریع باید ان اس تی بدم خلاصه کتر ان اس تیم تموم شد دیدم ماماو پرستارا هی باهم حرف میزنن یهو گفت شماره ای دکترت داری گفتم اره گفت زنگ بزن بهش گفتم چیزی شده گفت یه دونه آیتمش اصلا خوب نیس
بعد یه زنه اونجا بود هی جیغ میزد منم گفتم تا سزارین هست چرا خدایی طبیعی یهو ماما گفت بهش حق بده ۳۲ هفته بچه تو شکمش مُرده وای اینو نگفت من قلبم هری ریخت به دکترم زنگ زدم گوشی گرفتن رفتن تو یه اتاق با دکترم حرف زدن من شنیدم که ب دکترم گفتن وظیفه ما که الان بستریش کنیم اینجا شما اگه مطمئنی میاد همون بیمارستان رضایت بگیریم
مامان دلوین🩷 مامان دلوین🩷 ۴ ماهگی
#پارت 2#
من اون شب توی بلوک زایمان بستری شدم وای نگم ک چقد بد بود فک کن کلی زن ک پاهاشو باز کرده بود و فقط جیغ میزدن من همون شب تا صبح نتونستم چشامو روی هم بزارم واقعا ترسیده بودم فقط گریه میکردم ولی واقعا وحشتناک بود حالا اومدن بهم امپول بتامتازون زدن برای ریه هاش ک برسه ولی بلاخره من اون شبو صبح کردم و شب دیگه رو بردنم بخش تا بازم امپولو بزنن چون باید سه تا شو یه شب میزدن سه تای دیگشو ی شب دیگه بلاخره زدنو خداروشکر وضعیت بچه خوب بودو دکتر ترخیصم کرد و قرار شد من هفته ای یکبار بیام سبزوار ک سنوی داپلر بدم و هفته ای دو بار ان اس تی ولی توی شهر خودمون بدم ک وقتی رسیدم به هفته ی 35 وقتی شنبه رفتم سبزوار تا سنو بدم دکتر گفت باید زایمان کنی چون هم اب دور جنین کمه هم سه هفتس بچه اصلا رشد نکرده ک اخرین سنوم ک همون روز بود بچه 1880 بود ک برام نامه سزارین و نامه بستری نوشت برای دوشنبه ک من میشدم دقیق 35 هفته 5 روز ک من رفتم خونه خودمو تا دوشنبه ک اماده شم ساک بچه رو بستمو اماده بودم تا دوشنبه زایمان کنم ولی بگم ک کلی استرس داشتم نگران ک بچه خیلی کوچولو نباشه یا خدای نکرده ریه هاش تشکیل نشه بره دستگاه حالا بماند ک شد روز یک شنبه و من شبش کلی استرس و ترس تا صبح اصلا خوابم نبود ک دکتر اول گفته بود ساعت 7 و نیم بیمارستان باش ولی باز روز قبل عمل زنگ زد گفت نه باید 6 اون جا باشی دیگع ما چون راهمونم دور بود از ساعت 3 صبح حرکت کردیم