خانما چند شب پیش بابام زنگ زد بعد گفت یکی از فامیلای دور دعوت کرده باغ ما رو بهم گفتن به دختر و دامادتونم بگو بیا جمعه ناهار بیان بعد شوهرم انگار خیلی مایل نبود زوری قبول کرد بعد من گفتم راضی نیسیم نمیریم میگفت ما یه خانواده جداییم چون بار اولم بود باید به خودمون زنگ میزدن و شاید میخواستم تعارف کنن به بابات گفتن دختر و دامادتم بیار خلاصه نرفتیم امروز با شوهرم و دخترم سه تایی با موتور رفتیم پارک لب اب چایی و خوراکی خوردیم بعدم رفتیم غذا گرفتیم اومدیم خونه خوردیم و خوابیدم و عصرم نشسیم پا جان سخت خوش گذشت بعد مامانم و اینا از صبح رفته بودن با عمه هام و فامیل باغ تا شب شبم یه سر اومدن به دخترم زدن میگفتن خیلی خوش گذشته و حسابی بازی کردن و کلی اونجا اسباب بازی و زمین والیبال داشته ..از طرفی دلم سوخت گفتم کاش میرفتم باهاشون از طرفیم با شوهر و بچمم خوش گذشت شوهرم میگه ما همینجور میرفتیم سبک میشیدیم ..نظر شما چیه باید بهخودمون میگفتن؟ شوهرم میگه مهمونیا خودمونی و دورهمی به بابات میگفتن میرفتیم ولی این چون بار اول بود و تا حالا رفت و امد نداشتیم باید به خودمون زنگ میزدن

۱۱ پاسخ

همسرت درست میگه

حق با شوهرته ...من عاشق تفریح سه تایی هستم بدون دردسر و حرف و حدیث خداروشکر ک بهتون خوش گذشته

من که بودم می‌رفتم وقتی دعوت شدی دیگه چه سبک شدنی

هرکسی یه اخلاق و یه نظری داره. به هر حال دیگه گذشته و فکرکردن بهش هیچ فایده‌ای نداره

حق با همسرته درستش این بود با خودتون تماس بگیرن و دعوت کنن....ولی اگه من بودم و از اون جمع لذت میبردم میرفتم و انقدسخت نمیگرفتم....صرفا چون گفتی با عمه ها و فامیل اینطوری تصور میکردم که جمعیت زیاد بود و میزبان نمیتونست تک تک باهمه تماس بگیره برای همین به بزرگترا گفت که به کوچیک ترها اطلاع بدن

بله حق با شوهرته آفرین بهش ک ارزش خودشو و خانوادش حفظ کرده

حق باهمسرته

ما هم عاموم اینا یا هرکی دعوت میکنه باغ، به مامانم میگه که به ما هم بگه.اشکالی نداره. ولی خب بعضیا مثل شوهر تو حساسن

حق کاملآ باهمسرته شما دیگه خونه یربابازندگی نمیکنی و خانواده داری برا خودت

مگه نمیگن که اگه بدون زنگ زدن و از طرف کسی دعوت شدی نری بهتره!!؟

ما هم باشیم نمیریم عزیزم همسرت درست گفتن

سوال های مرتبط

مامان فندق مامان فندق ۳ سالگی
سلام عصرتون بخیر باشه خانما
خواستم موضوعی بگم من تو شهر غریب زندگی میکنم و یه دختر دارم و هیچ کدوم از خونواده هامون پیشمون نیستن فقط چندتایی آشنا و فامیل هستن که اونا هم از ما دورن و ماهی دوماهی همو ببینیم، زمانی که دخترم نوزاد بود بچه های همسایه هی میومدن به بهانه بازی با دخترم اذیتم میکردن و هیچ کدوم مامانشون دنبالشون نمیومد من چندباری چیزی نگفتم ولی دیدم دارن پرو میشن به مامانشون گفتم و دیگه نیومدن الانم دخترم بزرگ شده و عادت به خونه داره اگر رو بدم بهشون بازم میان یعنی جوری هستن که پیله کنن ول کن نیستن منم رابطه م رو باهاشون محدود کردم در حد سلام و علیک تا نیان شوهرم میگه انگار دوس نداری کسی باهات رفت و آمد کنه گفتم من رفت و آمد اصولی دوس دارم اونا مثل من نیستن که یه روز اومدن خونه من فردا نذارن بچشون بیاد بی خیالن میفرستن خونه من میرن دور کارشون بچشون مدیریت نمیکنن بگن امروز رفتی بسه دیگه چند روز بعد برو دیگه بیان ول کنم نیستن او روز باز یکیشون اومد مامانش به زور بردش بعد زنه جلو خودم میگه بیا بریم بریم باز عصر بیا مگه خونه من مهد کودک منم آسایش میخوام یعنی کارم اشتباهه باید اجازه بدم بیان شوهرم میگه خیلی سخت میگیری