اواخر اردیبهشت بود...
هوا داشت کم‌کم بوی تابستون می‌گرفت
بابا روز به روز ضعیف‌تر می‌شد و من... فقط لبخند الکی می‌زدم.

حمید اما، همیشه می‌گفت: «خوب میشه، درست میشه... صبر کن، روزای خوب میان.»
ولی ته دلم می‌دونستم...
می‌دونستم که دیگه امیدی نیست، فقط خودمو می‌زدم به ندیدن.

اون روزا حمید فروشنده ی پوشاک بود. هر شب، درست بعد از کار، بی‌وقفه می‌اومد دم در خونه‌مون.
ماشینو پارک می‌کرد، زنگ نمی‌زد، فقط پیام می‌داد:
«عشقم من جلوی درم .»

می‌نشستیم تو ماشین...
اون می‌گفت، من گوش می‌کردم... از آینده، از خونه‌ای که می‌خواست برام بسازه،خونه ای که به پیشنهاد خودم دوست داشتم کنار لیلی و مادرش باشه

از اینکه چقدر دلش می‌خواد زودتر بیاد خواستگاری...
می‌گفت منتظره یه شرایط خوبه، که شرمنده نشه، که با افتخار بیاد جلو.

من باورم نمی‌شد انقدر زود جدی باشه.
ولی اون نه‌تنها باور داشت، بلکه با خانوادش هم صحبت کرده بود.
می‌گفت: «بذار روز تولدت بیایم. بشه قشنگ‌ترین روز عمرت. یه تولد با یه خواستگاری... چی قشنگ‌تر از این؟»

۱۸ مرداد...
این تاریخ شده بود امیدمون. شده بود نقطه‌ی روشنی وسط تمام تاریکی‌ها.
همه‌ش منتظر اون روز بودم، با دل‌شوره، با ذوق...

اما...
نمی‌دونستم قبل از اون، قراره یه اتفاقی بیفته...
یه اتفاقی که تمام انتظارمون رو، تمام آرزوهامونو، می‌بره سمت یه مسیر دیگه...

۲ پاسخ

ای جان عزیزززززم

😭😭😭😭

سوال های مرتبط

مامان کیاشا👩‍👦 مامان کیاشا👩‍👦 ۱۱ ماهگی
عروس عموم با من تو یه بیمارستان و تو یه روز زایمان کرده اون بچش خیلی ریز بود کیاشا خیلی درشت مقایسه ها از اینجا شروع شد من با بدبختی شیر خودمو دادم سینمو نمیگرفت هزارتا فیلم داشت اون طفلک خیلی سعی کرد شیر خودشو بده اما نه شیر داشت نه عصابشو خیلی اذیت شد اخرم بهش شیر خشک داد (من نمیگم شیر خشک بده چون خودم چون پسرم نمیخورد خیلی تلاش کردم که شیر خشکم بخوره)
هر دفعه که هرجا شیر میدادم با حسرت نگاه میکرد بخدا من جلوش هیچی نمیگفتم میرفتم تو اتاق شیر میدادم یا دروغی میگفتم شیرخشکم میخوره که دلش نشکنه
یعنی کیاشا سر این شیر خوردنش پدرر منو در اورده هر روز یه فیلمی داره تقریبا سه ماهه دیگه شیر خودمو تو خواب میخوره زیر سینه هم نمیمونه اصلا ادیروز رفتم دکتر یک عالمه دارو داده که شیرمو کم میکنه 😭شیرم کم شده همینجوری که نمیخوره شیر من خیلی زیاد بود از دیروز همینجوری گریه میکنم میگم چرا پسر من با این همه تلاشم نباید دیگه شیرمو بخوره 😭😭گاهی اوقات میگم‌چشم اونو که پسرم دیگه شیرمو نمیخوره و دیگه هم نمیتونم بدم 😭😭از اونموقع که شیرمو نمیخوره روز به روز داره لاغر تر میشه
مامان عشق مامان مامان عشق مامان ۱۰ ماهگی
سلام امروز ماهان ۸ ماهش کامل شد پارسال دقیقا ددم اسفند رفتم برای سرکلاژ
شب قبلش اصلا خوابم نبرد از استرس من تا حالا اصلا اتاق عمل نرفته بودم بیهوش نشده بودم میترسیدم از طرفی ام نگران بچه ام بودم
ولی در هر صورت به جون خریدم شب قبلش خونه را کامل تمیز کردم چون بعد از سرکلاژ قرار بود استراحت مطلق بشم البته من قبل از سرکلاژ هم استراحت نسبی میکردم به خواست خودم چون قبلا دخترمو تو ۲۲ هفته از دست دادم خیلی میترسیدم که این بارداریم هم اتفاقی بیوفته بدون اینکه کسیو ببرم همراهم صبح زود اماده شدم و با شوهرم رفتیم بیمارستان
کارای بستریمو انجام دادم لباس اتاق عمل پوشیدم و رفتم اتاق عمل همونجور که با دکتر صحبت میکردم دیگه چیزی نفهمیدم و ویتی چشمامو باز کردم تو مراقبت های ویژه بودم و ی اتاق دیگه ماسک اکسیژن رو دهنم بود ی پتو روم بود دلم یکم درد میکرد سرم به دستم بود و ی دستکاه بالا سرم برا کنترل و چک کردن ضربان قلب و فشار خون و اکسیژن و اینا
اصلا وفتی بیهوش بودم چیزی نفهمیدم یعنی روحم کجا بوده به نظر خودم دو ساعتی بیهوش بودم اینجور که ساعتو یادم بود خلاصه رفتن تو بخش عصری مرخصم کردن و از اون روز که ۱۸ هفته و چتد روز بودم تا ۳۶ هفته و ۰ روز که زایمان کنم هر هفته امپول پرولوتون میزدم نا گفته نماند از اول بارداری تا موقع زامیان هم روزی ۲ عدد شیلف میزدم خلاصه من دهانه رحمم خیلی نرم بود و باز میسد و زایمان زود رس 🫠
دکتر میگفت حین عمل سرویکست یکی دو بند باز بود
و زیر ۳ سانته طول سرویکست
من شدم استراحت مطلق خوابیده غذا خوردم از اسفتد تا تیر
دقیقا ۴ ماه خونه موندم
بعد از ظهر که مرخص شدم شوهرم مجبور بود با ماشبن ینگین بره خانوادمم
عروسی پسر عموم
مامان بهراد مامان بهراد ۱۰ ماهگی
میخواستم در مورد بیماری روزئولا که این روزا تو بچه ها شایع شده بگم
چند روزی بود پسرم همش آبریزش بینی داشت بی‌حال بود اصلا از یه پسر آروم تبدیل شده بود به یه بچه بیقرار..منم میگفتم سرما خورده یا بخاطر دندونش هست پیشگیری کردم و بهش قطره پلارژین و شربت سرماخوردگی میدادم کلا از اشتها هم افتاده بود هیچی نمی‌خورد..یه روز به شدت تب کرد تا 38درجه رفت تا سه روز تب داشت شب و روز...منم پاشویه میکردم و باقطره پاراکید که چهارساعتی بهش میدادم تبش رو کنترل میکردم و مدام چک میکردم بهش مایعات زیاد میدادم تا میخواست بهش آب میدادم حتی آب لیمو شیرین و پرتقال هم می‌گرفتم با قطره چکون تو دهنش میریختم بعد از سه روز دیدم تبش قطع شدیهو دیدم گردن و صورتش دونه های ریز زد و بعد کل بدنش هم دونه زد اطرافیان گفتن سرخک گرفته گفتم خوب سرخک که دارویی نداره .شوهرم که از ماموریت اومد گفت پاشو بچه رو ببریم دکتر چرا زودتر نبردی وقتی رفتیم مطب دکتر گفت دیگه چرا آوردی خدا رو شکر این فردا خوب میشه دوران نقاهتش رو گذرونده اگفتم یعنی چی اقای دکتر گفت سرخک نیست یه ویروس جدید بنام روزئولا که کودکان درگیرش میشن علامت‌هاش هم همینه اون‌سه روز تب هم بیشترین علامت خطرناکشه که خودت با دارو کنترل کردی درمانش هم همون کنترل تب با قطره استامینوفن پاشویه و دادن قطره پلارژین این دونه های قرمز هم خودش تا فردا ازبین می‌ره...کم کم بچه آروم میشه گفتم این جا بگم که اگه خدایی نکرده بچه ای دچار این بیماری شد فقط تب بچه رو چک کنید و تا میتونید بهش مایعات بدید که آب بدنش کم نشه
اینم یه تجربه از این بیماری که متوجه شدم هر تبی برای دندون نیست
انشالله که همه بچه ها عاقبت بخیر بشن و تنشون سلامت باشه
مامان Avin مامان Avin ۱۰ ماهگی