خاطرات شمال محاله یادم بره🫰🏻😂
برسم گهواره
تجربه زایمان پارت ۱
خب داشای گلم
ساعت۷اومدن بیدارم کردن ورپریده ها
رفتم لباسمو عوض کردم
سوندزدن ( برا من واقعا دردناک بود)
اومدن یه چیزی تزیق کردن تو انژوم بعدش یهو حالت تهوع و استفراغ داشتم چون معدم خالی بود گلاب به روتون فقط کف بالا می اوردم😂
بردنم اتاق
نامردا دوتا مرد اورده بودن تو اتاق زایمان
یکیشون رفت پشت سرم‌ تا بیحسی بزنه تا کمرمو دید گفت جوووون چه کمری🤣
شوخی کردم جبهه نگیرید
من به تخ…..مشم نبودم
بیحسی زدنم ولی بیحس نمیشدم
دیه نفهمیدم چی شد
چشامو واکردم تو ریکاوری بودم چنیگیز بغل دستم
ریکاوری رو گذاشته بودم رو سرم با چرت پرتام بقول پرستارا😂
بعد اوردنم تو بخش
خوشحالم که پمپ درد رو انتخاب کردم
انقدرم شیاف زدم ک…ونم لوس شده ۱ساعتی یه بار میگه شیاف من کو👀😂
شیرخوش‌نگرفتم
یه پیرزن مستخدم بیمارستان بود
۵۰۰بهش دادم ا صبح موند بالا سرم سینمو اماده کرد چنگیز سینمو گرفت و شیر خودمو خورد
خداروشکر اغوزم شبیه شیره تریاک بود میخورد نئشه میشد چنگیز🫰🏻😂

تصویر
۹۵ پاسخ

دهنت سرویس😂😂😂

وای خدا اااآا
آخه چراانقد خاستنیه این نی نی♥️

چن کیلو بود؟

ای خدا چه نازه🥹🥹🥹🥰

خب چنگیز چند کیلو بسلامتی

عاشقتم 😅😅🤣🤣🤣🤣🤣خیلی خوب تعریف میگنی🤣🤣🤣🤣❤️❤️❤️❤️

دمت گرم با متنت😅😅😅تبریک میگم .ان شاالله خوش قدم باشه

مبارک مبارک به جمع ما خوش آمدی با بخاب،خدافظی کن

وای خدا چه قدر این نی نی مون نانازه

واییی منم بیحس نشدم یهو دیدم تو ریکاوری ام نامردا قبلش بگین بیهوش میشین😂من چقد خوشحال بودم ک بچمو میبینم همونجا مث فیلما😫😂

🤣🤣🤣🤣🤣🤣یعنی من خودمو خندیدم مبارکت باشه عسلم

😂😂😂. آخ چق این نینی جیگرر دلم خاست زودتر بزام

وایی چ خوشگله پسرت ماشاالله دعا کن برای منم هاااا

خودا خودا صورت مثل ماهشو ماشاءالله نمکو😂
دهنت سرویس دختر شکمم جر خورد از بس خندیدم ..الان خوبی😘 مبارکت باشه چنگیز خان خاله ❤❤

عرررررررر این اولین تجربه بارداری خفن و کیوتی بود
عرررررر من تا حالا چنگیز ب این کیوتی ندیده بودم قربون شکلش
قدمش خیر مبارکه

خدایی دمت گرم با تعریف کردنت😂😍مبارکه

ماشاالله خدا واست نگهداره عزیزم ❤️❤️

واییی قلبم چه نی نی تمیز و خوشکلیییی ماشاللع🥺🥺😍😍

😍😍😍🤣

مبارکه عزیزم 🥰

هزینه بیمارستان چقدر شد سزارین؟

😂😂😂
چنگیز قشنگم خوش اومدی😍

و‌ادامه خواستم بنویسم همیشه لبخند رولبات باشه عزیزم

قدمش مبارک باشه براتون انشاالله لبخند رو لبامون اوردی اینوقت شب ،بیدار و‌ناراحت بودم ،یه خو خندیدم

دهنت سرویس بخیه هام درد دارن هی میخندم ب حرفات چقد فیلمی تو

با بیهوشی درد نداشتی عزیزم؟

ای جانم خدا حفظش کنه 😍

ای ننه خوش قدم باشه😍
یعنی عاشق تجربه زایمانت شدم رفت😂

خدا تورو نکشه دختر که با این حالت بازم مارو میخندونی 🤣😂

حقیقت چنگیز ب این قشنگی ندیدم همه چنگیزا سیبیل کلفتن

گلم زیادعکسشونخور خدای نکرده چشم میخوره جیگرررب

یعنی چی توبیهوشی حرف میزدی واای چقدربدههه
سوندزدن چیه؟،
بعدمردابدنیااوردن🥲طبیعیم میارن

خدااااااا نگا این ماه پسرو
رودوممممم🧿😍😍😍🧿🧿

🤣🤣🤣

💞💞💗الهی چه گوگولییی

ای جانم نانازم مبارک گلی توهم راحت شدی نوبت ماست😞😍🥹

مبارکه عزیزم

چقدر ناز تمیزه 😍😍😍😍😍🥰🥰🥰

اوخی چه بانمکه ماشالله خدا حفظش کنه براتون عزیزم ❤️

خوداااااااااااا چه نازه🫡❤️

اخ من مردم واسه این چنگیز
خدا حفظش کنه

ای خدا قلبم
چ چنگیز روح انگیزی

ماشاءالله ماشاءالله
چه جیگره

ت رو خدا اسپند دود کن براش
هزار ماشاالله

🤣چقد باحالی تو خدا حفظش کنه چنگیز رو بامزس

واقعا اسمشو چنگیز گذاشتی😂

وای چقدر باحال تعریف کردی حرف‌های شما زیاد خوشم میاد😘🤱 نام خدا چنگیز خان زیاد خوشگل است🧿❤️🧿

خداییش اسمش چیه نی نی؟؟؟

چقد خوبی تو دختر 🥲🤣

سلام گلم خوبی چشمت روشن مبارکه

قدمش پر خیر و برکت

ماشاالله مبارک باشه عزیزم

خیلی گوگولیه خیلی دوستش دارم عزیزم😘😘😘😘

اخ مامان جان🥰

خدا حفظش کنه وانشالله بسلامتی سر پا شی
چنگیز خان چه مامان با حالی داره والا

عزیزمم😂😍😍

ماشالا برچنگیز خان مغوول و ب ننه نمکدونش 😂🤍

خوش اومد بدنیا مبارک باشع
چند کیلپ بود

درخاس بدع بم

خیلی خوبه از قین دردنت به نیکی یاد اِکِنی😂مبارکت 😍

😂😂😂عاشقتم با تعریفاااتت
چ چنگیز خوشگلی ماشاالله بهش چشم بد ازش دور😍🧿

وی خوداااا قدم نو رسیده مبارککک خوووش اومدی چنگیزززز😍🥺

هیچکس مث تو زایمانشو تعریف نکرده بود

چونه رووو🥺🥺

عه ننه چنگیز آخر بچت به دنیا اومد به به انشالله سلامت باشید واقعا اسم بچه رو چنگیز گذاشتی؟

همی خاطرات شمالهههه😂😂

چقد باحال تعریف میکنی😂
فک کنم ازون دسته آدمایی هستی که تو جمع باشی خوش میگذره❤️😂

فاطی ماشاالله چه جیگری زاییدی قربونش بشم 🧿🧿

مادر دور سرت بگردم ماشااللهههه چقدر نازی

ببخشی سوند چیه

قدمش مبارک باشه فسقلی خاله ❤️ ماشاالله 🧿

دهنت سرویس دختر
عزیزم منم سزارینی هستم بگو بیحسی بود یا بیهوشت کردن آخه حالیت نشده تا ریکاوری
اون سوزنه ک تو کمر میزنن دردش چطور بود من خیلی میترسم
بعد ک میگن راه برو دوساعت بعد فک کنم دردش با پمپ درد و شیافت قابل تحمل بود یا نه
خواهر مث سگ میترسم 🥲

الهیییی عزیزم مبارک باشه 😍😍

ویییییی خودا میشه خوردش🤤🥹
عجب تجربی خوبی داشتی من تو‌کل‌ روند زایمانم دکترا میگفتن عین زامبیاست صدات🤣🧟

ای خدا قربون قیافیه شیرینت خوش آمدی عزیزم 😘❤️

وای ننه ، ماشاءالله چه نازه😍😍

عزیییییزم😍😍😍
خدا حفظش کنه برات😘😘
قدمش پر از خیر و برکت باشه براتون❤❤

جون مبارکا باشه عسلم
تجربه ات شبیه منه تقریبا

ماشاالله قدمش پراز خیر و برکت باشه واستون

اع خودااا چ چنگیز نازززی❤️😍

ای خدا چه بامزس .
مثل من منم سر نشدم خواب نیمه بیهوشی کردن

عزییزممم قدمش مبارک وپرخیروبرکت...
ماشالا نمکههههه چننگیزخاااانه واسه خودش😃😃😍😍😍
ایشالا همیشه شاهد موفقیت وشادیش باشید وزیرسایه پدرومادر بزرگ بشه🙏
حالا بالاخره وزن تولد چقدر بود؟؟؟

انشاالله زیر سایه پدر مادر
ماشاءالله خوشگله عکسشو نزار خدایی نکرده چشم میخوره حالا هر کی یه نظری داره گلم خودت بیشتر میدونی من دلسوزانه میگم

به سلامتی عزیزم نینی خودته ؟

ای جااانم چه چنگیزی زاییدی مامان چنگیز🤣❤️

قربون پسرم بشم مبارکت باشه عشقم انشالله قدمش برات خیر باشه
الحق که چنگیز بهش میاد خخخ شوخی می کنم نامدار باشه کارن جان

🤣🤣🤣 دارم فکر میکنم چه چرت و پرتااییی گفتییی تو ریکاوری

😂😂😂😂

الهی عزیزم الان حالت خوبه بهتری

مبارک باشه خدا حفظش کنه😍😍😍😍❤️

وای جانا چ یاحال تعریف کردی

ننه جان 🥹کی بشه به سلامتی من زایمان کنم😍بعلش کنم بوش کنم ماااالللللل خودمه🥹🥹باورم نمیشه😍🥹

چقد خوجله نی نیت😍
اسمش چیه؟

اخ خدا قربونت چنگیز جان بشم😍😍توروخدا برام دعا کن شیر می‌دی😍🥲

عاشقتم چنگیزززز🤣
ماشالله بهش😍🩷

🤣🤣🤣🤣🤣

سوال های مرتبط

مامان پناه کوچولو🩷👧🏻 مامان پناه کوچولو🩷👧🏻 ۷ ماهگی
تجربه زایمان سزارین پارت ۳
رفتم تو اتاق عمل واسم آمپول بیحسی زدن اصلا نفهمیدم ۵ دقیقه ای هم پاهام بی حس شدن و پرده کشیدن و عمل رو شروع کردن من تازه داشتم در و دیوارارو نگاه میکردم که شکمم رو به تکون هایی دادن و صدای گریه بچه شنیدم دیگه اوردنش چسبوندنش به صورتم حتی تو اتاق عمل گذاشتنش رو سینم شیر بخوره من با نینی درگیر بودم که پردرو برداشتن و گفتن تموم شد رفتیم ریکاوری
تو ریکاوری گفته بودن میلرزیدو اینا لرزش در حد وقتی که تب و لرز میگیری و چیز خاصی نبود
باد ۱ ساعت اوردنم تو بخش
شوهرمو مامانمو دیدم بهم گفته بودن سرتو بالا نگیر که سردرد نگیری منم سرمو بالا نگرفتم اما خیلی حرف زدم سردرد نگرفتم چون پمپ درد و اینا گرفته بودم درد خاصی مداشتم موقع راه رفتن هم بخاطر پمپ درد بازم درد نکشیدم خلاصه که همه چی راحت بود من خودمو واسه بیشتر از این ها آماده کرده بودم اما همه چیز قابل تحمل بود و من الکی گندش کرده بودم به نظرم حتما پمپ درد بگیرید
مامان هامین🧿🩵 مامان هامین🧿🩵 ۶ ماهگی
#پارت_چهار_تجربه_زایمان_سزارین
وقتی بخیه زدن پرده رو برداشتن و دوتا سه تا پرستار مرد و زن اومدن و بلندم کردن و گذاشتنم رو تخت و بردن بخش ریکاوری
همین که بردن من من اینقدر سردم بود که کل بدنم می‌لرزید و دندونام میخورد به هم
به پرستار گفتم و روم پتو کشید 🥶
بازم سردم بود
یه پرستار دیک اومد یکم شکمم رو ماساژ داد هیچی نفهمیدم گفتم تا میتونی ماساژ بده که تو بخش نمی‌ذارم دست بهم بزنید 🤣
گفت زیاد هم لازم نیست
رفت بچمو آورد سینمو ماساژ داد یکم شیر اومد گذاشت دهن پسرم
وایییییییی نگم از اولین باری که سینمو گرفت
چقدر حس خوبی بود 😭
اینقدر گشنش بود که سینمو ول نمی‌کرد ولی پرستار گفت کافیه
بازم لرز تو بدنم بود که این بار گفتم برام دستگاه آورد گذاشت بالا سرم ولی واقعا اینقدر سردم بود که هیچ جوره گرم نمیشدم 😩گفتم بخاطر اثر داروهاس
پسرمو بردن گفتن بعدا میایم دنبال توام
ولی دلم میخواست بگم نبرینش 😅
بعد بیست دقیقه نیم ساعت هم اومدن دنبال خودم
وقتی بردنم بخش یهو شوهرم اومد بالا سرم باخنده گفت پسرمونو دیدی😍پرستار ترسید بیچاره 🤣
گفتم آره شبیه خودت بود 😐🤣
خلاصه بردنم تو اتاق خودمم همه دورم بودن همش میگفتم پس چرا هامین رو نمیارن نکنه چیزی شده
که یهو پرستار اومد تو گفت بفرمایید اینم گل پسرت 😍
واییییی من همش در تلاش بودم ببینمش
نوبت به شیر دادن رسید
خیلی مرحله سختی بود چون اطرافیانت بلد نیستن خوب بگیرنش که سینتو بخوره توام دراز کش افتادی رو تخت
پرستار گفت یکم بدوش بریز تو قاشق بده بهش
خلاصه اونقدر شیر نداشتم مجبور شدم بعد چند ساعت بهش شیر خشک بدم 😢
مامان ₘₐₘₐₙₑ, DₐYₐₙ مامان ₘₐₘₐₙₑ, DₐYₐₙ ۵ ماهگی
پارت ۱

صب ساعت ۶ رفتم بیمارستان و nst گرفتن،خون ازم گرفتنو سرم وصل کردن و سوند وصل کردن ،ک برعکس چیزی ک بقیه انقد ازش غول ساخته بودن،فقط لازم بود یه نفس عمیق بکشی و تمام ، کمی سوزش داشت همین....دیگ دکترم ۸ اومدو یسری سوالا کردن درمورد حساسیت ب دارو و این حرفا و رفتم اتاق عمل
بیحسی انقد خوبو راحت بود ک از امپول عادی هم بیدرد تر بود، خییییییییییییلی خوب بود اصن بیحسی 🤦🏻‍♀️🤣
دیگ بچه رو بدنیا آوردن گفتم ماساژ رحمی رو توو اتاق عمل انجام بدن،وحشتناک بعدش درده دنده و قلب داشتم ولی با یه چرت زدن خوب شدم،بچه رو گذاشتن رو سینمو بهترین حس دنیا بود امیدوارم خدا این لحظه رو از هیچکس دریغ نکنه....
رفتم توو اتاقو دیگ سینمو فشار دادم شیر اومد و بچم شیر خورد و یکی درمیون شیرخشکم دادم
و امروزم ب امید خدا مرخص شدم
روز اول درد داشتم چون پمپ درد برام نذاشتن ولی امروز خیلی بهتر بودم و کلی هم پیاده روی کردم

ولی فلن میگم برگردم عقب سزارین رو انتخاب نمیکنم 😂
مامان پسرم‌ودخترم❤️❤️ مامان پسرم‌ودخترم❤️❤️ ۷ ماهگی
مامان هامین🥺😍 مامان هامین🥺😍 ۷ ماهگی
تجربه زایمان سزارین
پارت۳

تقریبا یک ربع بعد صدای بچم اومد لباس پوشوندن و
اوردن چسبوندنش به صورتم ب همین ک بردن منو خاب گرفت و هیچی نفهمیدم تقریبا ۴۵ دیقه بعد بازم حالت تهوع اومد سراغم سه بار اول و وسط و اخرای عمل شدید شد ...
بعدشم بردنم اتاق ریکاوری کنار بچم
یساعتی اتاق ریکاوری بودم
بعدش بردنم بخش
روی شکمم شن گذاشتن ، مخدر تزریق کردن و سرم وصل کردن، شیاف گذاشتن گفتن ۸ ساعت نباید چیزی بخورم و تقریبا ۶ ساعت بعد بیحسی رفت
تو اتاق عمل شکمم فشار دادن تو ریکاوری فشار دادن و چندبار تو بخش فشار دادن چون‌بیحس بودم هیچی نفهمیدم فقط بار اخر که تو بخش فشار داد با مشت فشار داد و بیحسیم‌رفته بود خیلییی شکمم درد کرد

بعدش مایعات شروع کردم و سوند دراوردن و راه رفتم
اولین راه رفتن خیلیی سخته خیلییی همراه نداشته باشین نمیتونین اگه تونستین بگین همسرتون یا پدرتون کمک کنه یه اقا کمک کنه راحت تره چون بعد بیحسی من ورم داشتم و خیلی سنگین شده بودم
من به توصیه یکی از مامانا به همسرم‌گفتم اومد کمکم کرد
مامان نون خامه ای🩷🧁 مامان نون خامه ای🩷🧁 ۵ ماهگی
پارت دوم داستان زایمان
و من دیگ واقعا استرس گرفته بودم و ضربان قلب بچه هم رفته بود بالا تا و خب برای بچه دارو و اینا تو سرم ب من زدن ک بهتر شد ولی خودم هنوز سردرد و اینا رو داشتم ک دکتر اومد گفت این دوز آخر ضد سردرد تو سرم رو بگیر اگر بهتر نشی باید اورژانسی ببریمت سزارین و من دیگ از نظر زایمانم خیالم راحت شد و این رو بگم ک واقعا از طبیعی ترسیده بودم و خوف ورم داشته بود ک این شرایط رو بدتر کرده بود..
سرم سردردم هنوز کامل تخلیه نشده بود ک ماما ها اومدن و برام سوند وصل کردن و من رو برا اتاق عمل آماده کردن و با همون تخت چون سردرد داشتم من رو منتقل کردن اتاق عمل رفتم داخل اتاق عمل ی اتاق گرم بود ک پرسنل داشتن لوازم عمل رو آماده میکردن و منم گفتم نگاه ب لوازم نکنم ک بترسم ولی خب واقعا ی حس بیخیال نسبت ب خودم داشتم اما نگران بچه بودم چون سن بارداری من ۳۶ هفته و ۶ روز بود و داشتم زایمان میکردم دکتر اسپاینال اومد و من رو سرگرم کرد و کمرم رو سِر کرد و یهو پاهام داغ شد و بی حس شده م همش قرآن میخوندمو دعا میکردم ک یهو گفتن مبارک باشه دختر نازت بدنیا اومد و از بالا پرده نشونم دادن منم گریه کردم حسابی..بردنش وضعیتش رو چک کنن ک من همش خبر گرفتم و میگفتن خداروشکر کامل و سالم هست و بعد آوردن گذاشتن رو صورتم و حسابی بوسش کردم
مامان shahan💙 مامان shahan💙 ۱ ماهگی
مامان امید مامان امید ۱ ماهگی
تجربه #زایمان #سزارین
بیمارستان #تخت_جمشید
دکتر میترا امینیان
پارت ۲

بچه امو روی سینم هم گذاشتن و من بعدشو تو خواب بیدار بودم
یه ذره حالت تهوع گرفتم
یه نفر بالا سرتون هست و مرتب چکتون میکنه
بهش گفتم و همون لحظه عوق زدم
اما فقط حسش بود چیزی بالا نیاوردم دیدم تو سرم یه آمپول زد و حس بد حالت تهوع رفت
صدای دکتر که در مورد بچه ام حرف میزد عالی بود
بعد چشم باز کردم تو ریکاوری بودم
اینم بگم کل عمل شاید ۴۰ دقیقه باشه ولی به خاطر سر بودن و منگ بودن و خواب الودگی
شما ۱۰ دقیقه شو یادتونه
تو ریکاوری باز خواب آلودی یه خانم اومد شکمم رو محکم فشار داد حس کردم ولی درد نداشتم
اما بعدش کم کم احساس گرم شدن تو شکم رو حس کردم
اعلام کردم چون میترسیدم سر شدنه بره درد شروع بشه پرستار اومد آمپول تو بازوم زد که دوباره اروم شدم

سخت ترین قسمت برام ریکاوری بود
چون تازه داشتم به خودم میومدم
فوکوس کرده بودم کجام درد میکنه دوست داشتم برم بخش و بچه ام خانواده ام رو ببینم ولی انگار زمان کش میومد
۲ ساعت و نیم بعد رفتم بخش و تمام....
بعدش درد هست اما شبیه درد پریودی
میان برات شیاف میزارن اوکی میشی
دو بار هم تو سرم آمپول مسکن زدن خودشون
من ساعت ۱۰ صبح عمل شدم ساعت ۶،۷ غروب اومدن سوند رو خارج کردن
و کمک کردن پاشم راه برم
خیلی کم دو سر بخیه ام سوخت ولی اصلا درد نداشت
چون قبلش شیاف گذاشته بودن
رفتیم دستشویی و بعد راه رفتن
فرداش هم مرخص شدم.
من هر مرحله فک میکردم این مرحله دیگه سخت ترینه مخصوصا در مورد راه رفتن و سوند و سر کردن ولی هیچ کدوم نبود😁
مامان دخترم مامان دخترم ۱ ماهگی
تجربه زایمان من
پارت ۲
خلاصه فوری گفتن اتاق عمل آماده ‌کنید خیلی میترسیدم اتاق عمل واقعا برام وحشتناک بود چند نفری ریخته بودن رو سرم خدا خدا می‌کردم منو زود بیهوش کنن ..خلاصه ۱۰ نفر ریختن رو سرم آب زیاد ی ازم خارج میشد کیسه آبم کامل زده بودن تو معاینه زیرم انگاری دریا بود تو اتاق عمل خیلی برام بد رفتاری میکردن حق هم داشتن چون دیر رفته بودم..همونجا لباسمو زود زود در آوردن سوند وصل کرده بودن ار قبل زفتم رو یه تخت دیگ دیدم زیرم پره خونه .داد زدن وای به خونریزی افتاد خلاصه زود زود منو بردن رو یه تخت دیگ ک تخت عمل بود وای ۲۰ نفری ریخته بودن رو سرم دستامو بستن دو نفر یه دستمو ۲ نفر یه دستمو بزور رگ گرفتن خیلی دردم می‌آمد دیدم یه چیزی تزریق کردن به بازوم یه مرد هم بالا سرم بود ازشون پرسیدم بیهوش میکنید گف نه خیلی دردم می‌آمد دیدم باز معاینه کردن دیگ خیلی دردم اومد داد زدم چرا معاینه می‌کنید گف ساکت باش بچه داره میاد میمیری..خلاصه دیگ چیزی یادم نمیاد ساعت ۱ شب عملم شرو شده بود نگو که تو همون معاینه که کرده بودن دست بچه اومده بوده و مجبور بودن جونمون تو خطر بوده واسه همون بیهوش کرده بودن منو .و من بعد عمل قلبم نامنظم میزده من ۵ ساعت تو اتاق عمل مونده بودم پی وی سی کرده بودن..بزنید گوگل می‌فهمید چیه من خودمم نمیدونستم چیه تو نت زدم فهمیدم...یادمه صدام میزنن که پاشو عملت تموم شده هر چی میخاستم پاشم نمیتونستم..هر چه میخاستم نمی‌تونستم دیگ خسته شدم کل زندگیم مث یه سریال باور کنید اومد جلو چشمام و من حسابی خسته شده بودم ار اینگه هر جی میکردم نفسم نمی‌آمد بالا دیگ گفتم بسه و هیچی یادم نمی‌آید باز..از اونجا هم منو آورده بودن ای سیو و تو ای سو منو ان تو بی کرده
مامان فندوق مامان فندوق ۷ ماهگی
سلام من اومدم با تجربه زایمان سزارین
روز چهارشنبه ساعت ۶ صبح رفتیم بیمارستان اول رفتم زایشگاه ازم nstگرفتن گفتن خیلی انقباض داری درد نداری ک نداشتم بعد بردنم بهم انژیوکت وصل کردن و کلی شرح حال گرفتن و بعد سوند وصل کردن من از سوند خیلی میترسیدم و خودمو سفت میکردم ولی اصلا اونجوری ک‌فکر میکردم نبود ساعت ۸ گفتن آماده ای بریم اتاق عمل رفتم رو‌ولیچر بردنم اتاق عمل یکم محیطش برام ترسناک بود چون اولین بارم بود ولی زیاد استرس نداشتم کلی آدم اونجا بود هرکسی مشغول ی کار بود دکترمم اومد کمک کردن رو تخت نشستم گفتن کمر و گردنت رو خم کن آمپول بی حسی بزنیم من ترسی نداشتم از اون ولی چون دریچه نخاعی من تنگ بود یکم اذیت شدم و چند بار سوزن زد تا تونستن جای درستی پیدا کنه وقتی تزریق تموم شد پام شروع ب داغ کردن کرد درازم کردن و جلوم پرده کشیدن سرم وصل کردن حس میکردم چیزی روی شکمم میکشن گفتم من بی حس نیستم هنوز شکمم رو پاره نکنید گفتن نه نترس هنوز داریم بتادین می‌زنیم بعدش دیگه نفهمیدم کی شکمم رو پاره کردن صدای گریه بچم پیچید و دنیا مال من شد تمیزش کردن آوردن کنار صورتم بوسش کردم بعد بردنش لباس تنش کنن..بعد حس کردم حالت تهوع دارم گفتم بهشون ی آمپول تو سرم زدن اما خوب نشدم و بالا آوردم بعدش باز گفتم سردردم بهم آرامبخش زدن دیگه چیزی نفهمیدم یهو چشامو باز کردم دیدم چنتا مرد می‌خوان بزارنم رو تخت دیگه ببرن ریکاوری تقریبا یک ساعتی تو ریکاوری بودم دوبار اومدم شکمم رو فشار دادن ک چون بی حس بودم زیاد درد نداشت بعدش هم بردن بخش و پسرم رو آوردن برای شیر خوردن ..در کل از انتخابم راضی ام بازم برگردم عقب سزارین انتخابمه الآنم درد ندارم ۸ ساعتی شیاف میزارم تو بیمارستان هم پمپ درد داشتم که اصلا دردی حس نکردم
مامان سه تا فسقلی مامان سه تا فسقلی ۳ ماهگی
سلام خوبین
من زایمان کردم5/21
ساعت 12منو بردن اتاق عمل ساعت15ونیم از اتاق اومدم بیرون
وضعیت رحمم داغون بود تمام فشار ها رو حس میکردم
حالم بدشد تو اتاق عمل دستگاه برا قلب بهم وصل کردن اکسیژن وصل کردن
کلی بالا اوردم
همش بهم سرم و امپول میزدن
دکتر عربده میزد بالا نیار ولی دست خودم نبود
بهش گفتم معدم داره میترکه گف به درک
وضعیت رحمت داغونه لوله هات ببندم منم ترسیده بودم چون عملم سخت بود گفتم نه
بچه به دنیا اومد فقط گریه هاش شنیدم
بعد بردنش ندیدمش کلی گریه کردم
بردنم تو بخش درد هام رو فراموش کرده بودم فقط میگفتم دخترم رو بیارین
میگفتن نمیشه
هیچی نخوردم تا11شب گفتن مایعات فقط
ساعت 12 با سون اومدن بلندم کردن راه رفتم با بدبختی راه میرفتم
صبح با دردی که داشتم میخواستم برم بچه ببینم
هرجوری بود خودم رسوندم آن ای سیو 😭😭😭
دخترم کلی دم و دستگاه بهش وصل بود چشمای نازش بسته بود باهاش حرف زدم بعد برگشتم تو بخش گفتن باید شکمت کار کنه منم شیاف گذاشتم کار کرد
ساعت 14سون رو کشیدن
هی آزمایش خون میگرفتن سرم میزدن
مامان ❤رز❤راحیل😍 مامان ❤رز❤راحیل😍 ۴ ماهگی
پارت چهارم ❤
خلاصه صبح شده من هنو درد نداشتم دوروز تو بیمارستان برام خیلی سخت بود ولی چاره نداشتم نزدیکا ظهرکه شد من دیدم خانمی اومد بهم گفت من هواتو دارم میام بهت سرمیزنم دوسه تا دانش جو آورد گذاشت بالا سرم با یه ماما بعد شروع کردن امپول فشار زدن اول دردام کم بودن تا دوساعتی بعد اومدن امپول فشار قوی زدن اونطوری کم کم دردام زیاد زیاد قابل تحمل نبودن بلندمیشدم ورزش میکردم
ولی نمیذاشتن همش. رو تخت دراز کشیدمو درد کشیدم
البته من چون کیست بارتولن داشتم موقع زور زدن برا زایمان سر بچه گیر میکرد تو دهانه رحمم یا واژنم هرچی سعی میکردم نمیومد... اخرش دکتر همون بیمارستان اومد بالا سرم گقت رو تخت دارید میکوشیدش ببریتش اتاق زایمان بردنم اونجا دوسه نفر افتادن رو شکمم که بچه سرش درومد و اومد دنیا این کیست لعنتی خیلی عذاب آور بود جلویی که من زایمان کنم شوهرم پول داده بود دکتر که بعد زایمان کیستمم تخلیه کنه حدود یه ساعت تو اتاق زایمان بودم رو دستگاه تا کیستمم تخلیه کردن و بخیه کردن خیلی بخیه نخوردم چون بچم ریز بود ولی تخلیه این کیست خیلی اذیتم کرد... به یاری خداوند دختر نازمو دیدم بردنم بخش و دراز کشیدنم رو تخت ولی مثل بقیه نمیتونستم تکون بخورم چون من هم کیست بود هم زایمان اینم داستان زایمان من
❤❤😘
مامان دخترم مامان دخترم ۱ ماهگی
تجربه زایمان من
پارت ۲
خلاصه فوری گفتن اتاق عمل آماده ‌کنید خیلی میترسیدم اتاق عمل واقعا برام وحشتناک بود چند نفری ریخته بودن رو سرم خدا خدا می‌کردم منو زود بیهوش کنن ..خلاصه ۱۰ نفر ریختن رو سرم آب زیاد ی ازم خارج میشد کیسه آبم کامل زده بودن تو معاینه زیرم انگاری دریا بود تو اتاق عمل خیلی برام بد رفتاری میکردن حق هم داشتن چون دیر رفته بودم..همونجا لباسمو زود زود در آوردن سوند وصل کرده بودن ار قبل زفتم رو یه تخت دیگ دیدم زیرم پره خونه .داد زدن وای به خونریزی افتاد خلاصه زود زود منو بردن رو یه تخت دیگ ک تخت عمل بود وای ۲۰ نفری ریخته بودن رو سرم دستامو بستن دو نفر یه دستمو ۲ نفر یه دستمو بزور رگ گرفتن خیلی دردم می‌آمد دیدم یه چیزی تزریق کردن به بازوم یه مرد هم بالا سرم بود ازشون پرسیدم بیهوش میکنید گف نه خیلی دردم می‌آمد دیدم باز معاینه کردن دیگ خیلی دردم اومد داد زدم چرا معاینه می‌کنید گف ساکت باش بچه داره میاد میمیری..خلاصه دیگ چیزی یادم نمیاد ساعت ۱ شب عملم شرو شده بود نگو که تو همون معاینه که کرده بودن دست بچه اومده بوده و مجبور بودن جونمون تو خطر بوده واسه همون بیهوش کرده بودن منو .و من بعد عمل قلبم نامنظم میزده من ۵ ساعت تو اتاق عمل مونده بودم پی وی سی کرده بودن..بزنید گوگل می‌فهمید چیه من خودمم نمیدونستم چیه تو نت زدم فهمیدم...یادمه صدام میزنن که پاشو عملت تموم شده هر چی میخاستم پاشم نمیتونستم..هر چه میخاستم نمی‌تونستم دیگ خسته شدم کل زندگیم مث یه سریال باور کنید اومد جلو چشمام و من حسابی خسته شده بودم ار اینگه هر جی میکردم نفسم نمی‌آمد بالا دیگ گفتم بسه و هیچی یادم نمی‌آید باز..از اونجا هم منو آورده بودن .
مامان ماهِد مامان ماهِد ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت اخر
دکترم واقعا سریع خودشو رسوند گفت درد داری باحالت درموندگی گفتم بله از توماشین دردام شروع شد خوابوندم خودش برام سوند گذاشت جالبه گفت نفس بکش کشیدم یه کوچولو سوزش داشت و در حد۵ثانیه تموم چیزی نفهمیدم اصلا بعد کل شکم و رونم رو بتادینی کرد گفت بسین نشتم تا نگاه تخت کردم در کسری از ثانیه یه اب یخ ریختن تو کمرم که بتادین بود هنوز توشک بتادین بودم😅🤣که یهو یه چیزی قلقلکم داد یهو پام گرم شد نگو سوزن بی حسی زدن و من نفهمیدم🤣کمی استرس گرفتم گفتم هنوز پاهام حس داره تکون میخوره نبرینم ها🙊🙊گفت توفکر نباش هنوز زمان داریم تو راحت باش سعی کن بخوابی منم برعکس که خوابم نمیگرفت صدای قیجی شنیدم دیگه حالت تهوع من شروع شد سرم رو سریع کج کردن و تخت رو بردن بالا و من فقط ببخشید عُق میزدم چیزی تو دلم نبود که بیارم بالا توی ده دقیقه کمتر بچم به دنیا اومد صدای گریه اش بهترین چیز برای از بین رفتن خستگی نه ماهم بود😍اوردنش من صورتم رو به پوستش گذاشتم و هرچی جمله تو مغزم چیده بودم که بگم یادم رفت🤦🏼‍♀️فقط گریه کردم بچم رو بردن و دیگه ندیدمش بخیه کردنم طول کشید چون چربی شکم داشتم کلافه شده بودم چون طول کشید ولی بعد که دیدم خیلی می ارزید چون همه جذبی ان و تمیز بخیه زده برام راضی ام واقعا
تو ریکاوری لرز شدید گرفتم و برام بخاری روشن کردن و لوله اش رو داخل پتوم گذاشتن ۴ساعت تو ریکاوری بودم🤕چون پاهام تکون نمیخوردن
خلاصه رفتم توبخش همسرم و هر دومادر اومدن با دیدنشون ارامش گرفتم اصلا تشنم نشد و حدود۱۰ساعت ثابت رو تخت بودم بلاخره لباسا رو بردن و بچم رو عوض کردن و اوردن پرستار کمک کرد و شیر به نی نی دادن صدای مک زدنش بهترین اهنگ بود به همراهام اموزش داد چطور این چن ساعت بچه رو سینم بخوابونن