سلام مامانا خوبین؟ماباخانواده شوهرمو دوتا جاریام یجا زندگی میکنیم بعد یکی ازجاریام پسرش یکسالونیم بادخترمن فاصله داره خانواده شوهرم یکی دوبار دخترمنو هرموقع کار پیش میومد دریکساعت نگه داشتن یروز که پی پی کرده بود دخترم گریه میکرده نمیزاشته بشورن اونام دیگه تلاش نکردن بشورنش به شوهرم زنگ زدن ازکار برگشت بعد اومدن دنبال من دکتر اصن یه وضعی بود کاملامشخص بود که دلشون نمیخواد دیگه بچمو نگه دارن،منم متوجه شدم ازون به بعد دیگه ندادم،هرجا رفتم باخودم بردم ازبانک بگیر تامراسم ختم ودکتر حالااونوقت پسرجاریمو انگار میپرستن الان دوساله نگهش میدارن مامانش میره دانشگاه همه کاراشو انجام میدن پی پیشو تمیز میکنن بدخلقیاش واسشون انگار خنده وشادیه کلا میپرستنش وقتی هم که دختر من میره پیششون پدرشوهرم اصلن نمیخواد دختر منم بغل کنه بهش میگه تودیگه بزرگ شدی نباید ناراحت بشی وقتی پسرعموتو بغل میگیرم خب مرد حسابی ازیه بچه انتظار داری ازباباجونش بغل نخواد اونوقت خودت نمیتونی فرق نذاری وبه ظاهر که شده محبت کنی پسرجاریمو هرروز باماشین میبره میگردونه نصفه شبم شده باشه هرکاری براش میکنه حالا خوبه جاریم پدرشونو درآورده انقدر ادیتشون کرده ولی بازم دوسش دارن هرکاری براش میکنن اما قلب منو بچه منو بارها شکستن دیگه نمیتونم تحمل کنم ازمقایسه ها وفرق گزاشتنا دیگه یجوری شده که دخترم خودش بغلش نمیره فک میکنه دیگه نباید بغل بشه هرروز دارم دعا میکنم ازخدا میخوام هرچندباری که دل بچه منو خون کردم خدا به دلش زخم بزنه هزار برابرش دلشون باید خون بشه من آروم نمیگیرم فقط سپردم به خدا

۹ پاسخ

نمیدونی عزیزم فقط از جاریت میترسن عذر میخوام هر کی سلیطه تر باشه بیشتر هواشو دارن

چرا از دیگران اینقدر توقع دارین ؟؟بخاطر اینکه محبت نمیکنه نفرین میکنی ای بابا خب همجا این فرق گذاشتن ها هست تو با دخترت صحبت کن بگو باباجون راست میگه بزرگ شدی خانم شدی اینجوری که نفرین میکنی معلوم دل بچتو هم پر میکنی بعدا بزرگتر بشه ازشون بدش میاد رفتارت اصلا درست نیست بچتو مستقل بار بیار تا وابسته به محبت کسی نباشه

جاری منم اینقدر سلطیه اس ایقد بدو بیراه بار خانواده شوهرم میکنه اما خانواده شوهرم میمیرن براش 😏😏😏

همین پسره بزرگ شد ببین چ گُلی بکاره براشون

من این مشکل دارم خیلی بده😞
خانواده شوهرم پسرمو خیلی از دختر خواهر شوهرم بیشتر دوست دارن کلا پسر دوستن
اینقد بد رفتار میکنن با دختره من دلم میشکنه
و این باعث شده دختره از پسر من زیاد خوشش نیاد همشم من بهشون میگم وریا کوچیکه زیاد متوجه نمیشه ترمه بزرگه اونو بیشتر تحویل بگیرین ولی پدر شوهرم اصلا گوش نمیده
نمیدونم چرا خانواده ها اینجورین مگه دختر و پسر فرق میکنن با هم

اصلا هم برات مهم نباشه عزیزم حرص نخور الکی
بچه فقط محبت پدر و مادرشو میبینه شما بزرگش کنید تو جمعتون که نیاز به محبت کسی نداشته باشه

چجوری باهم زندگی میکنین اگر در توانته خونتو جدا کن اگرم نمیشه زیاد نرو ک رفتارشون اذیتت کنه اینجوری آروم تری

خودت و پدرش انقدر محبت کنین ک دیگه این چیزا به چشمش نیان
حالا منم مادر شوهرم بچه های خواهر شوهرمو میپرسته بچه های منو وسیله اسباب بازی اون می‌کرد وقتی متوجه شدم نذاشتم برن دیگه با خودم هفته ای دوهفته ی باری میبرم میایم ولی پدر مادرم آنقدر محبت می‌کنند ب بچه هام ک بچه هامم واسشون خانواده شوهرم دیگه مهم نیستن اصن

خب رفت و امد نکن ربطی نداره چون یکجا زندگی میکنین رفت و امد کنی،خانوادت نمیان پیشت؟

سوال های مرتبط

مامان سامیار مامان سامیار ۳ سالگی
من یه مشکل خیلی بزرگ با پسرم دارم به نظرتون چیکار کنم،پسر من کلا لجباز و شیطون هست اما تو خونه قابل کنترله و اینطور نیس که بگم کار خطرناک میکنه،اما وقتی میریم خونه مادرشوهرم بچه های خواهر شوهرم هم هستن یکیشون ۷ سالشه اون دوتا دیگه کوچیکترن و آروم تر هر چی میگم با کوچیکا بازی کن اصلا سمت اونا نمیره فقط دنبال بزرگه میره بزرگه هم اذیتش میکنه گاهی،پسر منم بلد نیس بازی کنه درست فقط بدو بدو میکنه بلند میخنده،پسر خواهر شوهرمم وقتی دلش بخواد به بچه من میگه بیا بازی وقتی که پسر من سمتش بره داد میزنه که سامیار نیاد پیش من،خب من هزار بار بع پسزم گفتم نرو پیشش ولی بازم میره و شلوغ بازی میکنه هر چند پسر خواهر شوهرمم شلوغه اما پسر من نفهم تره مثلا اصلا سرسفره نمیشینه تو مهمونی هی میچرخه دور سفره میره سمت بجه ها واقعا معذبم دیگه نمیدونم چیکارش کنم،خانه کودک میبرم تو کوچه میبرم با بچه ها بازی کنه اما بازم وقتی پسر خواهر شوهرمو میبینه هیجان زده میشه اصلا دوس ندارم سمت اون بره چون اونم داد میزنه همه چیو تقصیر این میندازه