۱۱ پاسخ

من این که حلقه ازدواجمو گم کردم ۷گرم بود

قطره بینی اشتباهی ریختم داخل چشمم
یدفه دیدم همه جا داره تاریک میشه .رفتم جلو آینه دیدم کل چشمم شده مردمک اینقدرمردمک چشمم گشاد شده بودوایی خیلی ترسیدم.زنگ زدم اورژانس گفت اشکال نداره یکم بگذره خوب میشه😅😂

منم هر وقتت میگرنم می‌گرفت مسکن جواب نمی‌داد یاید میرفتم سرم و آمپول میزدم تا روبراه میشدم یه بار دکتر برام سرم و اینا نوشت وبعد یه آمپول آرام بخش نوشت که یه سوم آمپول باید تزریق میشد اول سرم رو منشی زد بعدشم گفتم یه آمپول هم دارم باید بزنی منشی قشنگ آمپول رو کامل زد هم زمان دکتر از اتاقش گفت خانم جعفری یه سوم آمپول رو بزن منشی هم گفت آقا من کامل زدم استرس کل وجود منو همسرم رو گرفت دکتر برام روحیه داد که مشکل دیگه ای بوجود نمیاد فقط دو روز کامل به خواب میری مطب هم پر بود از مریص همه یه جور ترسیده بودن منم گفتم آقای دکتر خواب اشکال نداره فقط من بخوابم بعدش حتما بیدار میشم کل مطب رو هوا آنقدر خندیدن با اینکه دلشون برام می‌سوخت من نومیدی رو آزتک تگ چشای حضار می‌دیدیم ولی به خاطر روحیه من خندیدن منم دوتا دخترام رو داشتم هر دو ابتدایی بودن دکتر به همسرم سفارش کرد رو خانومت حساب نکن فردا خونه بچه ها همه اش باتو مدرسه ببری بیاری ما هم اومدیم خونه شام سوپ گداشته بودم سفره رو پهن کردیم وسط سفره دیدم خوابم همسرم کمکم کرد رفتم تو رختخواب انگار مرده بودم هیچی نفهمیده بودم فقط صبح همسرم سرکار رفتنی بزور بیدارم کرد که ببینه مرده ام یا زنده ام 😅😅 بالخره بعد دو روز من بیدار شدم این اتفاق برای همسرم بد بود که ترسیده بود یه وقت دیگه بیدار نشم چی😅😅

حامله بودم داشتم با لذت لیمو ترش می‌خوردم با ماهی 🤣 پای فیلم خندیدم
پرید پشت گلوم سیاه سیاه شده بودم نفسم بالا نمیومد به زور ب شوهرم میگفتم آب بده هرچی می‌خوردم خوب نمی‌شدم
اصلا نمیتونسم نفس بکشم گفتم دیگه تموم دارم خفه میشم
مادر شوهرم سریع اومد چای ولرم بهم داد خوردم هب کم کم آروم شدم تا نفسم اومد
شوهرم آب یخ میداد نوشابه میداد منم می‌خوردم بدتر میشدم

من یه دفعه تو سرویس مدرسه قنپض در کردم که میتونم آلوچه رو درسته قورت بدم بعد یه آلوچه قد آلو سیاه دادن دستم گفتن اینو قورت بده از شدت خفگی رفتم اون دنیا و برگشتم🤦😂

ای واااای چقدر بد🤣

اتفاق بد من مال زمانیه ک مجرد بود راهنمایی یه دوچرخه داشتم زنجیرش در امد منم خاستم این زنجیر جا بندازم یهو انگشت شصت نمیدونم چطوری شد گیر کرد ببین زنجیر و اونجایی ک زنجیر میندازی فک کن از وسط ناخنم رفت تو گوشتم با بدبختی انگشتم در اوردن ناخن کلا افتاد انگشتم یه مدت ورم کبودی داشت... یبار پودر توی ترقه خالی کردم روی سنگ فندک زدم بهش یه پودر جرقه زد اتیش گف الان اون یکی انگشت شصتم ناخنش با این یکی فرق داره کج شدع 😑😑😑کلا به خودم رحم نکردم از پس ک شیطون بودم😂😂

۱ .من معده درد داشتم شدید خواهرم گفت دوتا حبه سیر قورت بده خوب میشی خوردم تا سه روز هر چی میخورم بالا می‌آوردم از دهنم بویی سیر میومد حالم بد میشد مردم زنده شدم تا خوب شدم......۲. فشارم رفته بود بالا چشام تار میدید گوشم وز وز میکرد یه چشمم کور شد پلکم خوابید من نمیدونستم فشارمه فکر کردم سر درد میگرنه بعداز یه روز دیگع نتونستم سرمو بلد کنم بردنم دکتر فشارم ۱۸ بود .دکتر گفت نزدیک به سکته بودی اگه نمی‌اوردنت بیمارستان .

اوووف چ حس بدیه من اتفاق بدددد بچه بودم و کنجکاو دسمو کردم لا چرخ خیاطی سوزن ازاونور انگشت اشاره ام از روش رف از زیرش دراومد عمم با دندون دراورد ازاون موقع خیییلی سرهرچیزی محافظه کارم

من حامله بودم امگا خوردم نرفته بود پایین یهو تو گلوم باز شد احساس می‌کردم تو استخر ماهی افتادم بو لجن میداد🤮🤮🤮🤮

وایی چ بد

سوال های مرتبط

مامان گل پسرها و بانو مامان گل پسرها و بانو ۱۴ ماهگی
باز من امدم با یه دل پر از گله 🥲
عصر با همسرم قرار شد شب بیاییم بیرون حالمون بهتر شه😏 ساعت 6ونیم بیدارش کردم تا ۷تو جاش بود من تند تند یه بچها رسیدم گفتم واسم یه کاپوچینو درست کن یکم سرحال شم با هزار مکافات بلند شد گقتم. نمیخواد ولش دیرمیشه من بدم میاد ساعت 8به بعد برم بیرون ساعت 7ونیم بود گفت اوکی بریم من میخواستم کیفو بردارم دیدم رفت تو حموم🤐
اولش با شوخی و خند گفتم بیا بیرون امدیم میری دیروز حموم بودی حالا چند ساعت دیر تر برو طر عین ناباوریم رفت جفت بچها خودشون خراب کردن هم بهار هم شهریار 😮‍💨رسما عصبی شدم رفتم ابگرمکن و خاموش کردم برق حموم هم خاموش کردم رفتم تو اتاق رختخواب هارا پهن کردم بچهارا تمیز کردم گوجه گذاشتم واسعه املت خونه را جارو مردم امد بیرون کلی داد و بیداد کرد منم کم نیاوردم کلی با هم دعوا کردیم این وسط پسرم خیلی رو مخم بود و ابجیشو میزد مجبور شدم بزنمش و دکمه ی من از همینجا خاموش شد همسرم تو حال بود من تو اتاق خواب شهریار داشت گریه میکرد شدید و من نمیتونستم از جام بلند شم اونم فک میکرد بچه پیش منه شاید یه ربع این بچه یه نفس گریه کرد و نیومد نگاه نکرد واقعا با من یا تو تخت داره گریه میکنه خلاصه بچه 20روزه رو به کبودی بود تونستم بلند شم شالمو سرم کنم کلیدو برداشتم امدم از خونه بیرون فقط گفتم دیگه کم اوردم
بخدا کم اوردم
الان میایین میگین خودت خواستی باردار نمیشدی
من گ. و. ه خوردم واقعا حالم خوب نیست کم اوردم زیر این همه فشار پسرم 3سالشه روانیم کرد با کاراش دخترم یکسالشه همش بغل میخواد پسرم کوچیکم کولیک و رفلاکس شدید داره دارم به خودکشیوفکر میکنم ولی بچهامو چیکار کنم یه حموم رفتنش شد جرقع واسعه از هم پاشیدن من