حالم به شدت بده بغضی ام فردا شوهرم باید بره از پیشم تحمل ندارم دوریشو،با دوتا بچه که یکیش یک سالو نیم اون یکی ۴ روزشه بدنم به شدت خسته و درد داره شوهرم خیلی کمکم بوده تاالان چکارکنم تدا کمکم کنه یکسره اشکام میاد حوصله هیچی ندارم دلم برای زندگی قبلم تنگ شده کاش حالم بیاد سرجاش به بچم نمیتونم شیر بدم بلد نیستم همش شیر تشک لهش میدم شبا نمیخوابه یکسره گریه میکنه دوست دارم یرم یه جایی که هیچکس نباشه هیچکس

درکت میکنم چقد با هر کلمه ای ک نوشتی حس درد غم حس کردم چون خودمم مادر ندارم

گریه های بچه بخاطر حس ترس و استرسی که داری هست بچه از بوی بدنت می‌فهمه چه حالی داری
شیر خشکی هم که میدی شاید نمیسازدتش که گریه می‌کنه
آرامش داشته باش حداقل بخاطر بچه کوچیکت قرآن بخون یا گوش کن
سوره صافات با صدای سعد الغامدی

عزبز منم چند روز دیگه میرع

عزیزم مادرشوهرت کمکت نمیکنع؟؟؟

خدا خودش کمکت می‌کنه از پسش بر میای ناامید نباش خدابزرگه
فقط بخواب هروقت نی نی خوابید تا انرژی داشته باشی

چقدر سخت🥺

مگه کسی پیشتون نیس؟

آخی گلم قوی باش بره هرمشکلی راه حل داره باید صبوری کنی امیدت خداباشه به بهترین شکل کمکت میکنه خودت هم نمیفهمی

باز ی هفته چیزی نیس تحمل کن عزیزم سرت و با بچه ها گرم کن زودتر بگذره هرروز آهنگ بزار شاد گوش کن دلت واشه

خیلی سخته اونجوری مخصوصا الان ک بهش نیاز داری
منم تو زایمان اولم شوهرم رفت خونمون دوروز بعد بدنیا اومدن پسرم
من موندم خونه مادر شوهرم ی شهر دیگه تا ی ماه
همش گریه میکردم

کسی کمک دستتون نیست مادری خواهری

عزیزم قوی باش نباید این طوری خودتو خسته کنی کوچولو هامون ب ما نیاز دارن منم مثل شما این شب بیدارها این تنهایی هارو کشید سخت همه امیدت خدا باشه

کجا میخواد بره شوهرت؟

شوهرت کجا میخواد بره مگه

مگه همسرتون کجا میرن؟