سلام مامانا لطفا برام دعا کنید هرچ زودتر پسرم پاش خوب بشه خیر سرم بعد پنج شش ماه آمدم خونه بابام امروز عصری با پسر بزرگم ک پنج سالشه رفتیم بیرون موقع برگشتن ماشین زد ب پسرم داشتم از ترس قبضه روح میشدم تا زنگ بزنم مامانم اینا ب دادم برسن پسرم پتش ضرب دیده بردیم بیمارستان از ترسم ب شوهرم نگفتم ک این اتفاق افتاده و ب نظرتون چطوری بهش بگم اگ بفهمه دیگه عمرا نمیذاره پا تو خونه بابام بذارم میشه یه راه جلو پام بدارید ولطفا با دلهای پاکتون برا زودتر خوب شدن پای پسرم دعا کنید

جلو بچه نگو‌ تو ااقی جایی برو بزنگ وبگو بازی کرده اینطور شده
وقتی اومدی ب روش نیار چون بچست نمی‌فهمه ک محبتش گن

چ ربطی ب خونه ی بابات داره ؟

اگ چیزی گفت تو هم طلبکارانه بگو صدبارزنگ زدم بهت بگم چیشده یه زحمت بخودت ندادی جواب بدی یا بعدش خبربگیری ببینی چیکار داشتم

راستشو بگو يعني چي نميزاره ديگه خونه بابامو ببينم مگه دست اونه؟توروخدا ادمارو انقدر گنده نكنيد كه بهتون زور بگن اين موضوع يه اتفاقه و اصلا ربطي به باباتون نداشته كه اخه چه ادمايي پيداميشه واقعا😒

حالا هم خداروشکر که به خیر گذشته .هر روز پای مرغ بپز بدش که زود خوب بشه عزیزم

عزیزم هیچ چیزی بالاتر از صداقت نیست .اول اینکه شما تا الان هم نگفتی به نظرمن اشتباه کردی چون اون حق داره بدونه .همون موقع تا داغ بود میگفتی نهایت چندتا داد و بیداد میکرد دیگه تموم میشد.من خودم پارسال با پسرام رفتیم کلاس همسرم گفت خودم میام دنبالتون ترافیک بود منم گفتم تا یه جایی با بچه ها برم که نزدیک تر باشه اول که خودم با بچه بغل خوردم زمین آرنجم استخوانش زد بیرون بعدشم حالم بد بود پسر بزرگه ترسیده بود یه پارک نزدیک بود رفتیم نشستیم که بچه بزرگم رفت بازی افتاد استخون دستش دوتاش کامل شکست .بلافاصله زنگ زدم گفتم درسته عصبی و ناراحت شد حتی بهم گفت برو خونه .بچه رو خودم با آمبولانس میبرم بیمارستان ولی من چیزی نگفتم.باهم رفت.

خوب بگه تو که دلت نبوده این اتفاق بیفته پس عصبانیتی نداره

خب بگو بچه بهونه میگرفت رفتیم بیرون این اتفاق افتاد به نظرم جلو بچه دروغ نگو که بدآموزیه و بعدا بهتون دروغ میگه

بهش بگو اگه بگی دعوامون میکنه و بگو پام پیچ خورده

بگو بازی میکرد پرید پاش پیچ خورد نگو شکست