۵ پاسخ

منتظر بودم آخرش بگی چون معلول بود دلش نخواست من ببینم من زود قضاوت کردم

تو را خدادل کسی با قضاوت تند و عجولانه نشکونید .تو خانواده ما بعد سالها بچه من پسر شد انقدر تو حاملگی بهم گفتن هورا پسر میاد که خودمم از زن بودن خودم بدم آمد اما بچه من مریض دنیا آمد متاسفانه مری نداشت اجازه نداشت حتی یه قطره شیر بخوره و بعد زایمان سریع رفت آی سی یو نوزاد و پنج روزگی جراحی سخت شد و سی روز بستری و بیهوش بود الان هر ماه برای چکاب عملش میریم بیمارستان و بچم بیهوش میکنن و آندوسکوپی میشه شما میدونید من دو سال چه دردایی کشیدم
آن وقت همه فامیل میخرم میکردن شیما پسرش ازما قایم کرده چشمش نزنیم حمام چهل روزگی نگرفت بچش لخت نبینیم ( در صورتی که دلم نمیخواست جای عمل و زخم تنش کسی ببینه و تحقیرش کنن )
چون روز دوم نزاشتم کسی بیاد خانه دیدن بچم چون نمیخواستم بدونن بیمارستان تو صف عمل هیچ وقت دیدن پسر من نیامدن
همش میگفتن شیما بچش خانه کسی نمیبره چشم نزنیم ( به خدا اگه جایی نرفتم چون رایان نمیتونست میوه و غذا مثل بچه های عادی بخوره تا دو سالگی همه چیز پوره میخورد )
من فقط از شرایط پسرم خجالت میکشیدم نه کلاس میزاشتم نه اهل افاده و قیافه بودم
یکی از آرزوهای زندگیم اینه که بشینم این دوسال براشون تعریف کنم بهشون بگم انقدر تو دلم غصه و درده که خدا میدونه
تو را خدا درکمون نمیکنید قضاوتمون هم نکنید
ببخشید سرتون درد آوردم

شما ۲ تا دارین؟ اینکی خامله ای سومیه؟

وای خدا
جاری منم خیلی اذیتم کرده بود
سنش زیاده بچه دار نمیشد منم اولین بچه پسر اوردم همش بد من و پیش خونواده شوهرم میگفت لاغری پسرمو مسخره میکرد و تیکه مینداخت
الان خودش پسر دار شده با اینکه دوسش دارم ولی پسرش چشاش چپ

مگه میشه بچه دوران نوزادی معلول نباشه
بود و نخواسته دیگران متوجه بشن
بعد این همه سال هنوز رو طرز فکر اشتباه‌‌ پافشاری میکنی

سوال های مرتبط