۴ پاسخ

منتظر بودم آخرش بگی چون معلول بود دلش نخواست من ببینم من زود قضاوت کردم

تو را خدادل کسی با قضاوت تند و عجولانه نشکونید .تو خانواده ما بعد سالها بچه من پسر شد انقدر تو حاملگی بهم گفتن هورا پسر میاد که خودمم از زن بودن خودم بدم آمد اما بچه من مریض دنیا آمد متاسفانه مری نداشت اجازه نداشت حتی یه قطره شیر بخوره و بعد زایمان سریع رفت آی سی یو نوزاد و پنج روزگی جراحی سخت شد و سی روز بستری و بیهوش بود الان هر ماه برای چکاب عملش میریم بیمارستان و بچم بیهوش میکنن و آندوسکوپی میشه شما میدونید من دو سال چه دردایی کشیدم
آن وقت همه فامیل میخرم میکردن شیما پسرش ازما قایم کرده چشمش نزنیم حمام چهل روزگی نگرفت بچش لخت نبینیم ( در صورتی که دلم نمیخواست جای عمل و زخم تنش کسی ببینه و تحقیرش کنن )
چون روز دوم نزاشتم کسی بیاد خانه دیدن بچم چون نمیخواستم بدونن بیمارستان تو صف عمل هیچ وقت دیدن پسر من نیامدن
همش میگفتن شیما بچش خانه کسی نمیبره چشم نزنیم ( به خدا اگه جایی نرفتم چون رایان نمیتونست میوه و غذا مثل بچه های عادی بخوره تا دو سالگی همه چیز پوره میخورد )
من فقط از شرایط پسرم خجالت میکشیدم نه کلاس میزاشتم نه اهل افاده و قیافه بودم
یکی از آرزوهای زندگیم اینه که بشینم این دوسال براشون تعریف کنم بهشون بگم انقدر تو دلم غصه و درده که خدا میدونه
تو را خدا درکمون نمیکنید قضاوتمون هم نکنید
ببخشید سرتون درد آوردم

شما ۲ تا دارین؟ اینکی خامله ای سومیه؟

وای خدا
جاری منم خیلی اذیتم کرده بود
سنش زیاده بچه دار نمیشد منم اولین بچه پسر اوردم همش بد من و پیش خونواده شوهرم میگفت لاغری پسرمو مسخره میکرد و تیکه مینداخت
الان خودش پسر دار شده با اینکه دوسش دارم ولی پسرش چشاش چپ

سوال های مرتبط

مامان شکلات 🍼🧑‍🍼🍫 مامان شکلات 🍼🧑‍🍼🍫 ۲ سالگی
چه خبرا خوبین ؟
دخترم این موقع خوابیده شبی پدر منو دربیاره
بچه ها ما یه دختر همسایه داریم پنج سالشه
میاد خونه ما با کل وسایل دختر من بازی می‌کنه ولی هیچ کدوم از وسایلش رو دست دختر من نمیده همیشه کارش همینه دفعه پیش اومده بود خونه ما قشنگ یک ساعت بازی کرد موقع رفتنش دخترم خیلی گریه کرد باهاش بره مجبور شدم بفرستم باهاش بره بعد پنج دقیقه خودم دم در بودم دخترمو از خونه انداخت بیرون درم بست
چند روز پیشم بازم یه لحظه دخترم رفت پیشش دیدم جیغش در اومده خیلی گریه کرد بعد که آروم شد گفت منو زده
باز امروز مامانش زنگ دخترم بیادخونتون اومد یه دوساعتی بازی کرد
ولی خودش اصلا اسباب بازی هاشو دست دختر من نمی‌ده به هیج وجه من سر همین موضوع قطع رابطه کردم با مامانش چون مامانش میگه بچه باید هنر نه گفتن بلد باشه
اون موقع که دختر من یک سالش بود یه سه چرخه داشت چند بار دختر من دست زد بهش دخترش جیغ میزد که دست نزن به سه چرخه ام من دخترمو با کالسکه برده بودم تو کوچه دخترش داشت با کالسکه دختر من بازی میکرد دختر منم سوار سه چرخه اش شد تا دید دختر من سوار شده سریع جیغ داد که پیاده شو من هر کاری میکردم دخترم نمیومد پایین مامانشم اصلا نگفت که مامان نی نیه تو هم داری با کالسکه اون بازی خدا شاهده یک کلمه از دهن این زن در نیومدکه بگه بزار یه ذره بازی کنه منم زوری بچمو پیاده کردم آوردمش خونه دیدم دخترش زودتر از ما در حیاط وایستاده که بیاد خونمون 🤦
منم بهش گفتم برو خونتون تو بی ادبی دختر من با تو بازی نمیکنه مامانش تا مدت ها قهر بود که بچمو تو خونه راه نداده
به جاریمم گفته من نمی تونستم به بچم چیزی بگم اعتماد به نفسش میموده پایین
باز دوباره امروز خیلی شیک بچشو فرستاده خونه ما