خانوما بیاید درد و دل...خانومایی که شیر ب شیر بچه دارن بیاین ببینم تا کی وضع من اینه
مامانم و مادرشوهرم اومدن پیشم چون بچه کوچیک دارم و خودم تازه زایمان کردم..شوهرم شبا ساعت ۱۲ ۱ از سر کار میاد..من خودم بخیه خوردم بچه زردی داره کلا افتادم رو تخت با بچه ..از اونطرف دخترم ازم فاصله گرفته شبا میرم تو اون اتاق که بخابونمش اولشم خوبه بعد یهو شروع میکنه ب گریه کردن و میره..دیشب رفت پیش مادرشوهرم خابید مادرشوهرم همینننجووور میگه پیش من خابید میخام با خودم ببرمش پیشم میخابه شیر خشکیم هست مگه چه کاری داره...امروزم پیششون سرش خورد به قرنیز یکم پشت سرش زخم شد..دیگه نمیتونم تحمل کنم این اوضاع رو کلی هم گریه کردم نمیخام دخترم ازم جدا بشه همش میگم بخاطر بچه دوم نظم زندگیم ریخته بهم بعد میگم چرا ناشکری میکنم..مادرشوهرم بعضی وقتا شوخی های زشتی هم با بچم میکنه مثلا قلقلک های ناجور میکنه کلمات خیلی بدی پیشش میگه ...قشنگ حس میکنم اونجوری ک تربیت کرده بودم دخترمو داره میریزه بهم..خیلی قشنگ میخابید همه چی می‌خورد جدیدا غذا هم درست نمیخوره از دستم دارم دیوونه میشم نمیدونم این وضع تا کیه

۷ پاسخ

عزیزه دلم غصه ی چیزی را نخور.♥️
زمان مرهم روی هر زخم و غمی هست.
زمان که بگذره همه چیز درست میشه.
دو هفته ی اول کمی سخت میگذره و بعد دوباره ان شاالله زندگیت را به دست میگیری مادره مهربون و نمونه♥️💞

عزیزدلمممممم خیلی درکت میکنم . خواهر من مث شما سر بچه دومش خیلی سختش بود
ببین بچه اولت براش خیلی سخته که مامانش هم زیاد روبراه نیست هم ینفر دیگ اومده جاشو پر کرده
اولا که اصلا غصه نخور چیزی نمیگذره که همتون به شرایط عادت میکنید
دوما روی مادرشوهرت حساس نشو بنظرم فقط ازش کار بکش
سوما خیللی به بچه اول محبت کنید اون الان دچار حسادته
و بعدم از مادر و خواهرت بخاه بیشتر کمکت کنن غذای مقوی بخور
حرص بچهارو نخور بزرگ میشه یکم بگذره عادت میکنه
تو بخودت خیلللی برس زودتر سرپاشی

عزیزم ایشالله زود سرپا میشی
زندگیتو میگیری دستت
نگران نباش
بعد ۱۰ روزگی میره و نهایت هرازگاهی از مامانت کمک میگیری
فقط به اعصابت مسلط باش

عزیزم تنها راهش اینه نیروهای کمکی یکی داشته باشی یا نباشن
چون دقیقا زمانی که بچه داره شکل میگیره از نظر اخلاقی رفتاری وابستگی کس دیگه ای جایگزین شده
باید باید سعی کنی بیشتر بهش برسی و چیزایی که خوشحالش میکنه خودت انجام بدی

وای خوشبحالت زایمان کردی من انقدرررر میترسم
میخام سز کنم همش دارم اتاق عمل تصور میکنم🫤😅

کم کم بلند شو راه رفتن باعث میشه زودتر هم خوب بشی
مادرت بمونه کافیه مادرشوهرت بگید بره

عزیزم این روزا میگذره بزار سرپا بشی همشونو بفرس خونشون مادرشوهرتم حرف الکی میزنه دو روزم نگه نمیداره بچتو

سوال های مرتبط

مامان آقا پسر🩵 مامان آقا پسر🩵 ۱ ماهگی
من واقعا چیکار کنم؟
مامانم طاقت گریه های بچمو نداره، تا بچه شروع میکنه گریه کردن، سریع بلند میشه براش شیر خشک درست میکنه میگه بچه گشنس...من فقط روز اول تونستم به بچه شیر بدم از سینه، چونکه سینم زخم شد بچه دیگه سینمو نمیگیره مجبورم با کلی سختی بدوشمش(الان دیگ زخم نیستا ولی نمیخوره)، من نمیتونم تا آخر شیردهی همش بدوشم که..مامانم نمیزاره اصلا با روش خودم پیش برم، من خودم باشم میزارم یکم گریه کنه ولی کم کم باز سینمو بگیره..تازه الان ک زردی گرفته مامانم میگه بزار شیرخشک بخوره وزنش هم پایین نمیاد‌‌..میگه شیر آغوزتو بدوش نگه داریمش، بقیه شیر رو بدوش بریز دور فعلا تا زردیش تموم شه...
مامانم سن وسالی نداره ها، چونکه سر ابجیای خودمم همه سر شیرخشک دادنش به ابجیام اذیتش کردن الان به اینکه کسی به شیرخشک دادن گیر بده گارد میگیره..خیلیی دوسش دارم دلم نمیخواد چیزی بهش بگم چونکه خیلی داره زحمت میکشه برامون ناراحت میشه..ولی شوهرمم اونور هی میگه اینقد شیرخشک نده به بچه شیرخودتو بده با زور هم شده...بخدا خیلی اعصابم خورده بخاطر این بدقلقی بچم
مامان بلوبری مامان بلوبری ۲ ماهگی
من مادرشوهرم دوران بارداریم و روزی ک زایمان کردم و بعد زایمانم خیلی مراقبم بود یعنی بیشتر کارامو‌ میکرد خواهر شوهرمم از روزی ک زایمان کردم تا دیروز مراقب هم خودم هم بچه بود کارای خونه میکرد بچه رو نگهمیداشت شبا مهمون می اومد پذیرایی میکرد خلاصه خیلی هوامو داشتن منم واسشون بد نبودم تا حالا بعد الان همش حس میکنم منت سرم مثلا نمیتونم حرف بزنم انگار مدیونم بهشون من تب شیر کردم باید هر دوساعت یبار شیرمو بدوشم دیشب شیرمو دوشیدم بچم از خواب بیدار شد شیرخاست دیگع سینم شیرنداشت دیدم مادرشوهرم رفت تندی شیرخشک ذرست کرد اورد داد به بچه چند روز پیش هم بهش داده بود من رفته بودم دکتر من اومدم دیدم بچه داره بالامیاره با یه وضع خیلی بد گفتم به بچه شیرخشک ندین به معدش سازگار نیست اذیت میشه خلاصه هر وقت شیرخشک شده بعدش دل درد گرفته زبون بسته و مکافاتش واسه من شده دیشبم تا الان بچه فقط داره گریه میکنه و شیرنمیخوره واقعا اعصابم خورد شده ن میتونم چیزی بگم حرفم بزنم میگن بی چشم رو ن میتونم حرف نزنم اینجوری بچم‌از درد هلاک میشه ۱۵ روز زایمان کردم یه روز خوش به چشم ندیدم زایمان افتضاح یک هفته ورم شدید کردم الانم تب شیر هر کس از راه میاد یه حرفی میزنه دیگع اعصاب و روان ندارم بچم تا دورش شلوغ میشه شروغ میکنه به گریه و بی قراری شوهرمم ک دیگه هیچی هزار الله اکبر به اون ک تو مخی تر از همه واقعا چرا اینجور میشه اوضاع زایمان ادم
مامان سورنا مامان سورنا ۳ ماهگی
خانوما من پسرم مدل خوابیدنش اینجوریه چند بار به فاصله های کم شیر میخوره و بعد خواب عمیق میکنه
فاصله بین شیر خوردنای قبل خوابشم در حد ۳ دیقس
اخرین بار که شیر بخوره از چند دیقه بیشتر بشه متوجه میشم خوابش عمیقه
پسرم فقط با شیر خوردن عادی میخابه حتی اگه چند تا تکونم بخوره بعدش باز میخابه
امشب مهمون بودم بعد ۱ ساعت شیر دادن و درگیر بچه بودن وقتی که کامل خوابید بعد از ۵ دیقه پسرمو گذاشتم تو اتاق و اومدن پیش بقیه بشینم
بعد چند دیقه خاله شوهرم دید بچه رو تخت تکون میخوره
من گفتم این تکونا طبیعیه میخابه تا اینو گفتم مادرشوهرم پرید تو اتاق و میزد پشت بچه و پیش پیش میکرد
بعد ی دیقه بچه رو بیدار بزداشت اورد تو اتاق
یعنی من تا اخر مهمونی دهنم سرویس شد .بچه نخوابید اصلا .الانم که اومدم خونه هنوزم نخوابیده .
حتی همسرمم بلند بهش گفت بیدارش نکن .وقتیم اوردش تو اتاق بهش گفت اخر بیدارش کردی
خیلی اعصابم خورده .من بچم همینجوری شبا بیداره الان خواب روزشم خراب شده
بنظرتون چیکار کنم باهاش .بمونم تو اتاق کلا پیش بچم؟
قبلنم بیدارش کرده .چند بار بهش گفتم تازه خوابیده به شوهررمم گفتم بهش بگو .نمیدونم چرا نمیفهمه .
مامان آراد مامان آراد ۴ ماهگی
سلام خانوما خوبین؟🌹❤️
بچه ها من یه مامان اولی ام که از وقتی بچه م دنیا اومده خونه مامانم هستم و هنوز نرفتم خونه خودم، ایشالله یه چند روز دیگه میخوام برم، میدونم خیلی تو خونه م دست تنها بهم سخت میگذره ولی دیگه چاره ای ندارم و باید برم چون هم شوهرم اونور تنهاست و هم چون مامانم یکم ناخوشه خودم حس میکنم مزاحم شدم و دیگه باید برم با اینکه نه زیاد از بچه داری سر در میارم و نه تجربه ای دارم ولی خب چاره چیه...
حالا سوالم از شما دوستای با تجربه اینه که زندگی با یه نوزاد کوچولو که فقط هم از شیر خشک تغذیه میکنه چطوریه؟ من تو این حدودا 20 روزی که بچه م دنیا اومده کلا کارم شیر درست کردن و پوشک عوض کردنه، هر یکی دو ساعت گرسنشه شیر میخواد، نیم ساعت هم هر بار طول میکشه تا شیر بخوره، حتی شب هم درست خواب ندارم، یک ساعت که چشامو میبندم که بخوابم با صدای گریه ش یهو بلند میشم، صبحا با سردرد از رخت خوابم بلند میشم تازه با وجودی که خونه خودم هم نیستم فعلا و مسئولیت زیادی ندارم تازه کمکم هم هستن کم و بیش
چطور برنامه ریزی کنم که به جز بچه به زندگی هم برسم؟چه موقع غذا درست کنم که دیر نشه تا شوهرم ظهر از سر کار میاد؟ چطوری برنامه ریزی کنم بتونم به خودم برسم بازاری ارایشگاهی جایی برم؟ مهمونی رفتن هم پیشکش نخواستم.... حس میکنم از این به بعد قراره زندگی خیلی سخت بشه
مامان آراد مامان آراد ۴ ماهگی
سلام خانوما خوبین؟🌹❤️
بچه ها من یه مامان اولی ام که از وقتی بچه م دنیا اومده خونه مامانم هستم و هنوز نرفتم خونه خودم، ایشالله یه چند روز دیگه میخوام برم، میدونم خیلی تو خونه م دست تنها بهم سخت میگذره ولی دیگه چاره ای ندارم و باید برم چون هم شوهرم اونور تنهاست و هم چون مامانم یکم ناخوشه خودم حس میکنم مزاحم شدم و دیگه باید برم با اینکه نه زیاد از بچه داری سر در میارم و نه تجربه ای دارم ولی خب چاره چیه...
حالا سوالم از شما دوستای با تجربه اینه که زندگی با یه نوزاد کوچولو که فقط هم از شیر خشک تغذیه میکنه چطوریه؟ من تو این حدودا 20 روزی که بچه م دنیا اومده کلا کارم شیر درست کردن و پوشک عوض کردنه، هر یکی دو ساعت گرسنشه شیر میخواد، نیم ساعت هم هر بار طول میکشه تا شیر بخوره، حتی شب هم درست خواب ندارم، یک ساعت که چشامو میبندم که بخوابم با صدای گریه ش یهو بلند میشم، صبحا با سردرد از رخت خوابم بلند میشم تازه با وجودی که خونه خودم هم نیستم فعلا و مسئولیت زیادی ندارم تازه کمکم هم هستن کم و بیش
چطور برنامه ریزی کنم که به جز بچه به زندگی هم برسم؟چه موقع غذا درست کنم که دیر نشه تا شوهرم ظهر از سر کار میاد؟ چطوری برنامه ریزی کنم بتونم به خودم برسم بازاری ارایشگاهی جایی برم؟ مهمونی رفتن هم پیشکش نخواستم.... حس میکنم از این به بعد قراره زندگی خیلی سخت بشه
مامان آراد مامان آراد ۴ ماهگی
سلام خانوما خوبین؟🌹❤️
بچه ها من یه مامان اولی ام که از وقتی بچه م دنیا اومده خونه مامانم هستم و هنوز نرفتم خونه خودم، ایشالله یه چند روز دیگه میخوام برم، میدونم خیلی تو خونه م دست تنها بهم سخت میگذره ولی دیگه چاره ای ندارم و باید برم چون هم شوهرم اونور تنهاست و هم چون مامانم یکم ناخوشه خودم حس میکنم مزاحم شدم و دیگه باید برم با اینکه نه زیاد از بچه داری سر در میارم و نه تجربه ای دارم ولی خب چاره چیه...
حالا سوالم از شما دوستای با تجربه اینه که زندگی با یه نوزاد کوچولو که فقط هم از شیر خشک تغذیه میکنه چطوریه؟ من تو این حدودا 20 روزی که بچه م دنیا اومده کلا کارم شیر درست کردن و پوشک عوض کردنه، هر یکی دو ساعت گرسنشه شیر میخواد، نیم ساعت هم هر بار طول میکشه تا شیر بخوره، حتی شب هم درست خواب ندارم، یک ساعت که چشامو میبندم که بخوابم با صدای گریه ش یهو بلند میشم، صبحا با سردرد از رخت خوابم بلند میشم تازه با وجودی که خونه خودم هم نیستم فعلا و مسئولیت زیادی ندارم تازه کمکم هم هستن کم و بیش
چطور برنامه ریزی کنم که به جز بچه به زندگی هم برسم؟چه موقع غذا درست کنم که دیر نشه تا شوهرم ظهر از سر کار میاد؟ چطوری برنامه ریزی کنم بتونم به خودم برسم بازاری ارایشگاهی جایی برم؟ مهمونی رفتن هم پیشکش نخواستم.... حس میکنم از این به بعد قراره زندگی خیلی سخت بشه
مامان آراد مامان آراد ۴ ماهگی
سلام خانوما خوبین؟🌹❤️
بچه ها من یه مامان اولی ام که از وقتی بچه م دنیا اومده خونه مامانم هستم و هنوز نرفتم خونه خودم، ایشالله یه چند روز دیگه میخوام برم، میدونم خیلی تو خونه م دست تنها بهم سخت میگذره ولی دیگه چاره ای ندارم و باید برم چون هم شوهرم اونور تنهاست و هم چون مامانم یکم ناخوشه خودم حس میکنم مزاحم شدم و دیگه باید برم با اینکه نه زیاد از بچه داری سر در میارم و نه تجربه ای دارم ولی خب چاره چیه...
حالا سوالم از شما دوستای با تجربه اینه که زندگی با یه نوزاد کوچولو که فقط هم از شیر خشک تغذیه میکنه چطوریه؟ من تو این حدودا 20 روزی که بچه م دنیا اومده کلا کارم شیر درست کردن و پوشک عوض کردنه، هر یکی دو ساعت گرسنشه شیر میخواد، نیم ساعت هم هر بار طول میکشه تا شیر بخوره، حتی شب هم درست خواب ندارم، یک ساعت که چشامو میبندم که بخوابم با صدای گریه ش یهو بلند میشم، صبحا با سردرد از رخت خوابم بلند میشم تازه با وجودی که خونه خودم هم نیستم فعلا و مسئولیت زیادی ندارم تازه کمکم هم هستن کم و بیش
چطور برنامه ریزی کنم که به جز بچه به زندگی هم برسم؟چه موقع غذا درست کنم که دیر نشه تا شوهرم ظهر از سر کار میاد؟ چطوری برنامه ریزی کنم بتونم به خودم برسم بازاری ارایشگاهی جایی برم؟ مهمونی رفتن هم پیشکش نخواستم.... حس میکنم از این به بعد قراره زندگی خیلی سخت بشه
مامان آراد مامان آراد ۴ ماهگی
سلام خانوما خوبین؟🌹❤️
بچه ها من یه مامان اولی ام که از وقتی بچه م دنیا اومده خونه مامانم هستم و هنوز نرفتم خونه خودم، ایشالله یه چند روز دیگه میخوام برم، میدونم خیلی تو خونه م دست تنها بهم سخت میگذره ولی دیگه چاره ای ندارم و باید برم چون هم شوهرم اونور تنهاست و هم چون مامانم یکم ناخوشه خودم حس میکنم مزاحم شدم و دیگه باید برم با اینکه نه زیاد از بچه داری سر در میارم و نه تجربه ای دارم ولی خب چاره چیه...
حالا سوالم از شما دوستای با تجربه اینه که زندگی با یه نوزاد کوچولو که فقط هم از شیر خشک تغذیه میکنه چطوریه؟ من تو این حدودا 20 روزی که بچه م دنیا اومده کلا کارم شیر درست کردن و پوشک عوض کردنه، هر یکی دو ساعت گرسنشه شیر میخواد، نیم ساعت هم هر بار طول میکشه تا شیر بخوره، حتی شب هم درست خواب ندارم، یک ساعت که چشامو میبندم که بخوابم با صدای گریه ش یهو بلند میشم، صبحا با سردرد از رخت خوابم بلند میشم تازه با وجودی که خونه خودم هم نیستم فعلا و مسئولیت زیادی ندارم تازه کمکم هم هستن کم و بیش
چطور برنامه ریزی کنم که به جز بچه به زندگی هم برسم؟چه موقع غذا درست کنم که دیر نشه تا شوهرم ظهر از سر کار میاد؟ چطوری برنامه ریزی کنم بتونم به خودم برسم بازاری ارایشگاهی جایی برم؟ مهمونی رفتن هم پیشکش نخواستم.... حس میکنم از این به بعد قراره زندگی خیلی سخت بشه
مامان آراد مامان آراد ۴ ماهگی
سلام خانوما خوبین؟🌹❤️
بچه ها من یه مامان اولی ام که از وقتی بچه م دنیا اومده خونه مامانم هستم و هنوز نرفتم خونه خودم، ایشالله یه چند روز دیگه میخوام برم، میدونم خیلی تو خونه م دست تنها بهم سخت میگذره ولی دیگه چاره ای ندارم و باید برم چون هم شوهرم اونور تنهاست و هم چون مامانم یکم ناخوشه خودم حس میکنم مزاحم شدم و دیگه باید برم با اینکه نه زیاد از بچه داری سر در میارم و نه تجربه ای دارم ولی خب چاره چیه...
حالا سوالم از شما دوستای با تجربه اینه که زندگی با یه نوزاد کوچولو که فقط هم از شیر خشک تغذیه میکنه چطوریه؟ من تو این حدودا 20 روزی که بچه م دنیا اومده کلا کارم شیر درست کردن و پوشک عوض کردنه، هر یکی دو ساعت گرسنشه شیر میخواد، نیم ساعت هم هر بار طول میکشه تا شیر بخوره، حتی شب هم درست خواب ندارم، یک ساعت که چشامو میبندم که بخوابم با صدای گریه ش یهو بلند میشم، صبحا با سردرد از رخت خوابم بلند میشم تازه با وجودی که خونه خودم هم نیستم فعلا و مسئولیت زیادی ندارم تازه کمکم هم هستن کم و بیش
چطور برنامه ریزی کنم که به جز بچه به زندگی هم برسم؟چه موقع غذا درست کنم که دیر نشه تا شوهرم ظهر از سر کار میاد؟ چطوری برنامه ریزی کنم بتونم به خودم برسم بازاری ارایشگاهی جایی برم؟ مهمونی رفتن هم پیشکش نخواستم.... حس میکنم از این به بعد قراره زندگی خیلی سخت بشه