ولی واقعا توی‌‌ زایمان طبیعی یه ماما خوب خیلی واجبه چون اگه اون نبود من نمی‌تونستم پاشم و تا فول میشدم خدا میدونست میشد ساعت چند ماما همراه خوب مهم ترین چیزه
بعد ک شدم ۸ سانت گف‌ برو معاینه شی معاینه شدم گفتن فولی و سر بچه پایینه حالا بشین زور بزن و منی ک توان نفس کشیدن نداشتم چه برسه بتونم زور بزنم و گاز بی حسی رو انتخاب کردم ولی واقعا خیلی دردش بد بود تمام بدنم می‌لرزید بچه خودشو محکم فشار میداد و کمرم انگار از وسط نصف شده بود. ساعت دو دراز کشیدم و زور زدم البته با کمک گاز بی حسی وگرنه کلا حال نداشتم توان نداشتم دیگ هعی گاز می‌گرفتم و هعی زور میدم ساعت چهار بالاخره زایمان کردم مهیار رو گذاشتن وسط سینم ولی من بیهوش بودم کلا 😂 بعدش بچه رو بردن و اصلا نترسید من وقتی با تیغ بریدن دیدم با چشمام ولی اصلا دردشو‌ متوجه نشدم حتی بخیه هارو و اصل ماجرا فشار دادن شکم بعد زایمانه که انگار یه بار دیگ‌ زایمان میکنی و اونم درد داره
خلاصه مهیار ۳۸ هفته دو روز با وزن ۲۷۰۰ به دنیا اومد 💙
تجربه هم‌ اینکه تا وقتی درداتون شدید نشده نرید بیمارستان یعنی وقتی که هر دو دقیقه گرفت
و ماما همراه هم حتما داشته باشید 💙

تصویر
۱۴ پاسخ

قدم نو رسیده مبارک عزیزم، خوش قدم باشه 🐣
تو خیلی قدرتمندی❤️🤌

خوشبحالت تموم شد دیگ 🫠

بالاخره تشریف اورد🤣

ای جانم قدم نو رسیده مبارک 😍 وای جرر عکسو نگااا🤣🤣🤣

دورت بگردم🥺🫂❤️

منم درد هامو خونه کشیدم رفتم بیمارستان و واقعا ماما خصوصی خیلی خوبه

ماما همراه من میگه ۴ تومن میخام منم دو دلم بیارمش یا نه💔

آفرین بهت .دختر .ولی ارزششو داره دوروز دیگه خودت میتونی به کارات برسی و تا عمر داری راحتی .ولی سز اذیت میشی .من ۳ تا بچه هام طبیهی بودن و اصلا پشیمون نیستم اخری رو نیم ساعته زایمان کردم .ولی اون لحظه فقط میگفتم امپول مرک آور بزن نمیتونم تحمل کنم .🤦‍♀️🤦‍♀️😬😬🤣🤣🤣نیم ساعت بعدش زایمان کردم .چون خیلی ورزش داشتم خیلی

ومنی که ماما همراه نداشتم و زایمانمم خیلی راحت بود خداروشکر انشالله واسه همه راحت باشه . کلاسای بارداری که میرفتم اونجا میگفتن اگه مادرتون زایمان راحتی داشتن واسه شماهم همینجوره و واقعا هم همینطور بود واسه من

من امروز یه لک کوچیک دیدم و یه ذره کمر درد و حالت تهوع
و بینهااااایت استرس دارم

ماما همراه وااااقعا واجبه من زایمان اولم ماما داشتم واسه این یکی نداشتم سر این زایمانم مردم ولی قبلی خیلییی خوب بود

اگه برگردی بازم انتخابت طبیعیه؟!

مبارک باشه عزیزم ، دردش قابل تحمل هست ؟ من نگرانم ، همش میگم خدایا یعنی من از پسش بر میام 😵‍💫

چون زمان برش و بخیه بی حسی میزنن احساس نکردی

در کل از اینکه طبیعی زایمان کردی پشیمون نیستی ؟
من خیلی دو دلم

سوال های مرتبط

مامان فسقلی مامان فسقلی ۱ ماهگی
دیگه شروع کردم و تا ساعت یک ربع ب پنج ک. نیم ساعت یکسره ورزش کردم و دیدم درد داره میگیره ب ماما گفتم گفت ن هنوز کمه دیگه درد فقط سمت راست پایین تیر می‌کشید و من ب هر بدبختی تا ساعت ۵ ورزش کردم وحس میکردم رو مقعدم فشاره دوباره ماما گفت بیا بخواب برا ضربات قلب و معاینه و چون درد داشتم دوباره اپیدورال و شارژ میکردن برام و آروم تر شدم که ماما معاینه کرد و یکدفعه گفت فول شدی و سر بچه اومده پایین قشنگ یکم زور بزن که زور زدم گفت سر بچه دیده میشه منم اصلا درد نداشتم اومد کیسه آب و زد و سوند وصل کرد ک من اپیدورال داشتم اصلا حس نکردم مثانه رو خالی کرد و می‌گفت قشنگ زور بزن تا بچه بیاد پایین تر بریم رو تخت زایمان منم جوری ک میگفت همکاری‌میکردم و نیگفت خیلی عالیه با دکتر هماهنگ کردن و بعد چند تا زور گفت نزن بریم رو تخت زایمان

من و با ویلچر بردن چون پاهام بی حس بود تقریبا رو تخت زایمان هم تا دکتر بیاد با پرستارا و ماما حرف میزدیم انگار نه انگار ماشالله ماما هم گفت زور بزن بعد قیچی برداشت فکر کردم داره پاره میکنه گفتم چی‌کار میکنی الکی‌برش نزنی گفت ن یکم از‌موها بچه رو زد گداشت رو لباسم ک‌ببینم 😂 خیلی بانمک بود دیگه دکتر ۶ اومد و گفت همه چی عالیه و و شروع کن زور زدن منم چند تا زدم و پرستار چند بار محکم شکممو فشار داد منم زور. زدم سر بچه اومد بقیه بچه سر خورد اومد بیرون و گذاشتن رو سینم و دیدم یک زور دیگه زدم و جفت هم اومد و دکتر بخیه زد و بردن تو خود زایشگاه تا دوساعت د بعد بردن بخش
مامان کشمش مامان کشمش ۲ ماهگی
پارت 5
اینجا دیگه از بس از اون گازه رو استفاده کردم احساس گیجی و بی حالی کردم رو تخت دراز کشیدم موقع که دردا ول میکرد یه حس سبکی خوبی داشتم تا موقعی که احساس دفع کردم ماما رو صدا کردم اومد چک کرد گفت سر بچه داره میاد رو دو پا حالت دسشویی رو تخت بشین من نشستم زیاد احساس راحتی نمی‌کردم گفت که دراز بکش رونتو تو دستت بگیر موقع درد مثل مدفوع کردن زور بزن البته من فیلما نحوه زور زدن و اینا رو نگا کرده بودم وقتی توضیح میداد متوجه منظورش شدم زور اول دوم خوب بود بعدش واقعا سر بچه رو حس میکردم و موقعع زور ناله میکردم که گفت انرژی و نفستو نگه دار و فقط رو زور زدن با همه توان تمرکز کن که زود تمام شه منم تمام سعیمو کردم که همین کارو کنم دقیق مثل موقعی که ببخشید آدم یوبوست میگیره زور میزدم ولی اینجا دیگه وقتی انقباضم نداشتم سر بچه حس میشد و احساس میکردم الان پاره میشم صدا کردم که من واقعا دارم جر میخورم یکی بیاد پیشم که اومد معاینه کرد و گفت هنوز جا داری دیگه فقط تمام تلاشم و میکردم که فقط زور بزنم زودتر تمام شه وسطش دیگه اینقد فشار داد که مامانمو حتی صدا کردم 😂😁منی که نمی‌خواستم صدامو بشنوه
که اومد معاینه کرد گفت دیگه بریم اتاق زایمان دستمو گرفت منو یواش برد کنار تخت زایمان و گفت زور نزن و اینجا خدا رو شکر نگا کرده بودم که چطوری با نفس کشیدن حس زورمو کنترل کنم و زور نزنم
مامان محیا کوچولو مامان محیا کوچولو ۲ ماهگی
بعد دیگه با اون همه درد معاینه هاشون عذاب بود واقعا هرکس برا خودش تا اینکه یکی مثل وحش ها فشار داد کیسه ابم ترکید ساعت یازده شب دردشدید شده بود احساس مدفوع می‌گرفت منو فرار میکردم دسشوییی جیغ میزدم توی دسشوی با هر درد می‌گرفت منو ماما با زور منو از سرویس میبرد بیرون آمدم معاینه شدم ۹ سانت شده بودم با ورزشها که گفتن دراز بکش نفس عمیق بکش زور بزن فولی دراز کشیدم و زور میزدم و جیغ میزدم وایی عرقی ریخته بود روم نفسم تنک شده بود دیدن نشد با هر زور من چهار نفر آمدن رو سرم دو نفر شکم فشار دادن با تمام زور جوری داد زدم که نگو دو نفرم پایین بچه رو کشیدن بیرون چون بند ناف بود بچه نیماند پایین بعد دیگه با زوریکه به شکم دادن صدای ناز دخترم اتاقو پر کرد انکار همه درد هام ریخت گذاشتمش رو سینم گریه گرفته بود جیغی که کشیده بودم مادرم همسرم از پشت در ترسیده بودن چیشده دیگه با خودم گفتم تموم ولی سخت در اشتباه بودم تازه شروع شدن بود درد ها اصلی که آمپول بی حسی زدن بخیه کن که گفتن خونریزی داری شدید کلی لخته دفع میکردم که دیدن قطع نشد یکی از دکترها دست هاشوهربار تا آرنج میبرد توییی بدنم لخته هارو در میآورد که اینحاش واقعا تا مرگ میرفتم و برمیگشتم از زایمان بدتر بود کلی دست کرد تویی بدنمو و لخته دفع کرد و دکترامد رو سرم گفت قطع شده خونریزیش چرا اذیتش میکنن خدا خیرش بده واقعا داشتم میمیرم دیگه بی حس شدم و بی جون لرز بدنمو داشت که نگید میلریزدن آمدن بخیه زدن که بی حسی از بین رفته بود کامل حس میکردم بخیه زدنو رو با هر بخیه صدام در میامد که بلاخره بعد یک ساعت بخیه هام تموم شد
مامان پناه مامان پناه ۱ ماهگی
سلام خانما تجربه من به عنوان مامان اولی زایمان طبیعی
اینقدری که ترس داشتم و وحشت داشتم از چیزایی که در مورد زایمان طبیعی شنیده بودم از معاینه ها گرفته تا خوده زایمان
چون دیابتی بودم دکتر گفت 37هفته ختم بارداری
رفتم معاینه شدم گفتن یه سانت بازی و دهانه رحمت خیلی نرمه
من از هفته 37روزی نیم ساعت پیاده روی و روزی دو تا شیاف گل مغربی و ورزش های که خیلی تاثیر داشت و رابطه بدون جلوگیری
رفتم معاینه تحریکی انجام دادم چون تجربه نداشتم اینقدر ازش استرس داشتم و حالم بد بود که چقدر وحشتناک ولی واقعا اینجوری نبود با تنفس میشد تحملش کرد و بستگی داره کی معاینه کنه
یه شب بعد از معاینه تحریکی کیسه ابم پاره شد و ساعت دو شب بستری شدم
با آمپول فشار و ورزش ها و وان آب گرم و ماساژ ها ساعت و نه و نیم صبح دخترم دنیا اومد
سه تا بخیه خوردم
ماما همراه داشتم واقعا واقعا خیلی تاثیر داشت و خیلی خوب بود از صفر تا صد کارا خودش برام انجام داد و همش کنارم بود تا دو ساعت بعد دنیا اومدن بچه
به عنوان مامان اولی که تجربه کردم دردش یکم بد بود ولی از لحاظ روحی من اذیت شدم و درد تو کمرش قابل تحمل بود یکم تو زیر شکم میزد تحملش سخت بود یکم ولی راضی ام و می ارزید
اینم تجربه من
مامان دختر کوچلو مامان دختر کوچلو ۱ ماهگی
قسمت دوم تجربه زایمان طبیعی:
رفتم تو اومدن نوار و قلب و امپول فشار زدم درد هام اومد یکم تو توپ نشستم دیدم نه خیر اذیت میشن درد هام هم قابل تحمل بودن به خصوص وقتی زیر اب گرم مینشستم رو توپ با اب گرم خیلی خوب بود
فقط وقتی درد هام میومد حالت خواب میرفتم با زور چشامو باز میکردم که ورزش کنم
دکترم اومد معاینه تحریکی کرد برا باز شدن دهانه رحمم تو ۳ساعت پنج سانت باز شد دهانه رحمم بعدش دیگه رو توپ نشستم اب گرم گرفت رو رو کمرم منم توپ میرفتم
خلاصه به جایی نرسید که ماما بخواد ماساژ بده و..
نمیدونم یهو فقط دیدم بهم فشار میاد حس کردم دسشویی دارم نشستم وسط حموم زور دادم زور دادم وقتی دیدم فشار زیاد شد ماما خصوصی هم برا چند لحظه بیرون بود صداش زدم اومد معاینه کرد و چشاش اینجوری شد 😳
گفت افرین زور بده منم نفسمو حبس کردم و زور دادم با تمام وجود فک کنم زور چهارم پنجم بود البته بگم منم یکم اروم زور میدادم اخراش دیدگه محکم و خوب زور دادم و نفهمیدم اصلا چی شد چون لگنم اماده اماده بود و منی که تو رابطه اذیت میشدم اصلا نفهمیدم چجوری دخترم پرید بیرون 🤣
و گذاشتن رو شکمم
مامان جوجوها🐣🐥 مامان جوجوها🐣🐥 روزهای ابتدایی تولد
شرح زایمان من :
۳۷هفته و شش روز رفتم معاینه تحریکی شدم ماما گفت دو سانتی ،باز ۳۸هفته و دوروز رفتم معاینه تحریکی شدم که اصلا درد نداشت گفت ۳سانتی حدودا ،برگشتم‌خونه ساعت ۱۲شب دل دردهای پریودی شروع شد دردها منظم نبود ولی مرتب تکرار میشد شب اصلا نخوابیدم یه بار نیم ساعت یه بار یه ربع بعد و دم دم های صبح هر ده دقیقه درد میگرفت منو ،وسایلمو جمع کردم ،دوش گرفتم ،موهامو اتو زدم ،موقع درد نفسهای عمیق با بازدم میدادم که دردم کنترل میشد ،بین دردها خرما ،اب اناناس و اناناس خوردم صندلی رو برعکس گذاشتم و نشستم روش لگنمو دادم عقب اروم میشدم صبر کردم تا ساعت ۷زنگ زدم ماما گفت بیا بیمارستان ،۸رسیدم بیمارستان که معاینه کردن گفتن ۵-۶سانته ،تا خوابیدم رو تخت تا سرم وصل کنن دردهام شدید شده بود که با تنفس عمیق کنترلش میکردم یه ربع بعد دکتر گفت ۸سانتی ،ماما خواست ببره تو وان منو که دکتر نزاشت گفت خیلی نزدیکه فولیه ،نیم ساعت دیگه میزاد تو اب ممکنه بچه بچرخه نبرش ،اصلا باورم نشد گفت فولی حالا زور بزن ،سه چهار تا سه تا سه تا زور زدم گفت موهاشو میبینم و زور اخرو زدم پسرم دنیا اومد باورم نشد انقد زود ساعت ۹و نیم دنیا اومد با وزن ۳۸۰۰بدون هیچ امپول فشار یا بی حسی و برشی از داخل ،فقط سه تا بخیه از بیرون گفت خوردی که برای زیبایی هم گفت خیلی کمکت میکنه ،درکل خداروشکر زایمان خوبی بود ،از من نصیحت بهتون نترسید فقط تنفس و ورزش کنید پیاده‌روی و چیزهایی که دهانه رحم رو نرم میکنه بخورید من فوق العاده دهانه رحمم نرم بود اصلا تو هیچ معاینه ای درد نداشتم و خیلی راحت فول شدم ،اناناس ،شربت زعفران ،کپسول گل مغربی ،رو حتما استفاده کنید .
مامان 🌼 امانتی امام رضا🌼 مامان 🌼 امانتی امام رضا🌼 ۲ ماهگی
مامان عشق مامان عشق ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی( قسمت چهارم و آخر)
اینقدر که وسط دردها از حال میرفتم یادم میرفت کجام و باید چیکار کنم.
از ماما خواستم وقتی که خواستم زور بزنم، اون قسمتی که باید بهش زور بزنم رو با دست لمس کنه تا روش تمرکز کنم، اونم اینکار رو کرد و منم با تمام قدرتم زور زدم. بهم گفت که سر پسرمو میبینه، با این حرفش انرژیم چند برابر شد و زور بیشتری زدم که یهو ماما گفت: فاطمه اینجا رو نگاه کن‌! نگاه کردم دیدم پسر قشنگمونو از بین پاهام آورد بالا و داره میاره بزاره رو سینم. قشنگترین لحظه عمرم بود، هیچ دردی اونموقع نداشتم و پسر قشنگم تو بغلم بود. فقط خداروشکر میکردم. اینطور شد که پسرمون ساعت ۹:۵۰ دقیقه شب ۳۰ اسفند به دنیا اومد. بعدش دکتر اومد و بی حسی موضعی زد و بخیه هام رو زد.
حدود دو ساعتی پسرم روی سینم بود وبعدش آمادش کردن. منم به همراه یک خانم دیگه دوش سریع گرفتم و با پسرم و همسرم به اتاقم توی بخش منتقل شدیم. اون شب از خوشحالی خوابم نبرد. من همیشه خیلی زیاد ترس از زایمان داشتم ولی سعی کردم اطلاعاتم رو بالا ببرم راجبه زایمان تا بتونم کمی به ترسم غلبه کنم و از اینکه انجامش داده بودم و پسرم کنارم خوابیده بود از خوشحالی خوابم نمیبرد.
با آرزوی سلامتی برای همه ی مامانا و بچه های قشنگشون🩷🩵
مامان حلما خانم ☺️🩷 مامان حلما خانم ☺️🩷 ۱ ماهگی
رفتم معاینه گفت چهار و نیمی ولی بازم دودل بودن که بستری کنن ولی گفتم می‌خوام بستری بشم حتما ، ماما همراه و بی دردی هم می‌خوام
ماما همراه رو هماهنگ کردن ولی شنیده بودم بیمارستان امام حسین روز جمعه بی دردی نداره ولی من گفتم می‌خوام دیگه از شانسم داشتن دیشب

خلاصه انقدر بیمارستان خلوت بود که بردنم اتاق خصوصی😁✌🏼 ماما ها و پرستار ها مهربونننن خدایی من کلی مدفوع کردم هیچی نگفتم البته من توی شرایط عجیبی بودم واقعا نمی‌فهمیدم😂

خلاصه بعد از یکساعت ماما همراه اومد بردم سرویس و یا توپ یک حرکت زدیم دراز کشیدم معاینه کرد و گفت پنج الی شش سانتی دیگه توی درد کیسه آب رو زد که درد شدت گرفتتت سریع بی دردی توی رگ زدن و من در لحظه خوابیدم اصلا رفتم فضا😂😂 آخراش که داشت اثرش کم میشد چشمام و به زور باز میکردم و چرت میگفتم مثلا میگفتم وایی خاتم دکتر تخت داره می‌ره من و بگیرین 😐😂😂😂 توی اون وضعیت میگفتن فول شدی زور بزن همزمان هم مدفوع میکردم ولی من گیج بودم اصلا نمی‌فهمیدم دارم چکار میکنم
مامان هانا مامان هانا ۱ ماهگی
پارت سه

اصلا ورزش اصلا بدردم نخورد خلاصه که یکی اومد مثل بازاریابی که امپول بیحسی میخوای گفتم اره یه امپول زد من خوابیدم ولی درد حس میکردم ولی ضعیف تر بعد نمیدونم چند مدت دوباره دردا شدید وقتی اومد سراغم ولی من عالم هپروت بودم فقط یادمه ناخوداگاه داد میزدم که من درد دارم یکاری بکن اونم باز امپول مزد باز من عالم هپروت مبرفتم ‌هیچ تسلط روی بدنم نداشتم ازینورم کشنه بودم حلقم خشک شده بود بشدت یکنفر نبود به لیوان اب بده ماما همراهم که. فقط هر جند دقیقه معاینه میکرد میکفت جند سانته باز میرفت به صبحانه س بیشتر از من اهمیت میداد خلاصه اینکه این روند ادامه داشت تا وقتی من فول شدم و کابوس شروع شد بمن میکفت زور بزن من هیج زوری نداشتم اصلا نمیدونستم بیمارستانم خونم کجام بزور چشام باز میکردم و زور میزدم هیچ انرژی نداشتم اونقدر سخت بود که حس میکردم قلبم داره وای میسته دکترم میخواست بره بخش منو دو نفری میگفتن زور بزن ولی زور نداشتم اونقدر زور زدم که تمام مقعدم زد بیرون و منو میخواستن ببرن روی صندلی زایمان. با ولیچر حس میکردم که یه جیزی لاپامه سنگینه و نمیتونستم بشینم به بدختی فحش و تحقیر منو روی صندلی ننشوندن بردن اتاق مخصوص باز کفتن زور بزن و من داشتم از حال میرفتم ضربان قلب بچه افت کرد چنتا زور محکم زدم که حس کردم ‌روحم از بدن جدا شد
مامان عشق مامان عشق ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی(قسمت سوم )
دردش خیلی نفس گیر بود ولی تنها مزیتش این بود که میدونستی ول میکنه و میتونی یکم آروم بشی ولی امان از وقتیکه دوباره شروع می‌شد. به پیشنهاد ماما رفتم زیر دوش آب گرم و روی توپ نشستم تا کمی دردام قابل تحمل بشه ولی به نظرم خیلی اثری نکرد، با این حال یک ساعتی زیر دوش بودم. بعدش بهشون گفتم که خیلی درد دارم و اونا هم پیشنهاد تنفس گاز مخصوصی رو دادن که درد ها رو کنترل کنه، اینطور بود که هر وقت درد شروع می‌شد توی ماسک باید نفس میکشدی‌، ولی بازم واسه من بی فایده بود. شدت دردام طوری بود که بین دردها یکجورایی از حال میرفتم، همسرم کنارم بود و سعی می‌کرد بهم قوت قلب بده ولی یادمه که بهش گفتم که حس میکنم دارم میمیرم‌. در این بین سه بار بالا آوردم با اینکه غذا کم خورده بودم ولی میدونستم از شدت درده. ساعت ۶ عصر (سه ساعت بعد از تزريق)، دکتر معاینه کرد و گفت حدود ۵ سانتم، اونموقع بود که خیلی نا امید شده بودم، گفتم بعد از این همه مدت تازه ۵ سانت شدم؟!
ماما بهم دلگرمی میداد که پیشرفتم خوب بوده ولی من اصلا تو حال خوبی نبودم، واسه همین درخواست اپی دورال کردم تا شاید دردام کمتر بشه، تزريق کردن و گفتن حدود ۲۰ دقیقه طول میکشه تا اثر کنه ولی من تاثیری ازش ندیدم و همچنان شدت دردم بالا بود.
طرفای ساعت ۸ شب، ماما باز چکم کرد و گفت که ۸ سانت شدم، اونموقع انگار دنیا رو بهم داده بودن چون میدونستم از اینجا به بعدش سریعتر اتفاق میفته ولی خب همچنان دردم زیاد بود‌. یادم نیست دقیق چه ساعتی بود که ماما بهم گفت الان وقت زور زدنه، چقدر خوشحال شدم و تمام سعیمو میکردم، ماما و همسرم هم خیلی دلگرمی میدادن. میدونستم که باید وقتی درد ها شروع میشه زور بزنم و بین درد ها استراحت کنم.