۱۰ پاسخ

کتک و دعوا اصلا
عادی برخورد کن
اصلا به روی خودت نیار
مثلا شب توی قصه در مورد جاهای خصوصی صحبت کن. مواقعی که هم میبریش حمام بهش یادآوری کن

نه اصلا نگو دخترمنم همین کارو کرد من دیگه نذاشتم با هیچ بچه ای تنها بمونه ازیادش رفت

دختر خالش چند سالشه

همیشه بزار جلوی خودت بازی کنن من پسرم ۸ سالشه نمیزارم با هیچکس برن توی اتاق بازی کن همیشه میگم توی حال بازی کنید من ببینم چجوریه و باهاتون بازی کنم

نه نباید میزدی باید میگفتی ای وای دسشویی داری عزیزم و این حرفا یا شلوارت آب ریختی از این جور حرفا که حواسش بره به شلوارش بعد دختر خالش رفت بهش بگو دیگه شلوارتو در نیار دخترم هر چی شد بیا پیش خودم به خودم بگو بهش یاد بده همچین به خودت بگه اینجوری کلا یادش میره

سلام بچه ها تو این سن اصلا از رابطه ی جنسی چیزی نمی دونن در حد بازی بوده

سلام یه قاشق غذاخوری بهش بده

نه اصلا به باباش نگو اصلا نباید میزدیش اونا از سر بچگی یا کنجکاوی این کارو کردن فقط یه اخم میکردی و میگفتی این کارا یعنی چی؟ باره آخرتون باشه

دیگه بدترین کار ممکنو کردی...
چرا زدیش؟اینطوری کلا از شما میترسه و اگر خدای نکرده اتفاقی براش بیفته جرات نمیکنه بهتون بگه و...
حتما از مشاور کمک بگیر

ن نگو امابهش بگو نباید بدنمون روکسی ببینه خصوصیه

قبلا در مورد عضو خصوصی براش توضیح دادی؟
اگه میخاید به باباش بگید که دعواش کنه به نظرم نکنید این کار رو.

فقط باهاش حرف بزن جوری که توجیح کنی نه اینکه بزنی و دعوا کنی چون بدتر میشه بچه ها لجبازن ،اصلا در مورد این موضوع به پدرش چیزی نگو چون یه دختره مناسب نیست

سوال های مرتبط

مامان مامان روشنا مامان مامان روشنا ۶ سالگی
مامان پویان🩵فرهان💚 مامان پویان🩵فرهان💚 ۶ سالگی
سلام میشه لطفا یه راهنمایی کنید و کار درست چیه؟ یه همسایه داریم پسرش یه سال و نیم از پسر من بزرگتره، مغازه شون و خونه مادربزرگ مادری این پسر بچه روبروی خونه ماست و خونه خودشون کوچه کناری خونه ماست، بعد اون به خاطر مغازه شون خب هر روز دم در مغاره شون و خونه مادربزرگشه،بعد اون دورش شلوغه و پسر دایی دختر دایی دختر خاله و پسرخاله و کلی هستن دورش، مادرشم همش تو کوچه ست و باهمه سلام و علیک، پسر منم 24ی لای در وایمیسته که اون پسره که اسمش امیر عباسه رو ببینه و هی پشت سر هم صداش میکنه که بیاد باهاش بازی کنه، البته فک کنم اینکه پسر من تنهاست بی تاثیر نیست و من و باباش هم کلی باهاش وقت میگذرونیم و بازی می‌کنیم ولی اصلا بیخیال اون پسره نمیشه و هی میره امیرعباس امیرعباس صداش میکنه، اونم گاهی میاد باهاش بازی میکنه وقتایی که دورش خلوت باشه و گاهی هم میگه نه نمیام و نمیدونم مامانم نمیذاره و این، بعد پسرم گریه میکنه که نمیاد باهام بازی کنه، هر چی هم میگم دیگه صداش نکن ولش کن وقتی نمیاد و نمی‌ذارن چرا هی صدا میکنی ولی این بچه من اصلا و ابدا حرفمونو گوش نمیده و یه ذره رفتارای اونا روش تاثیر نمیذاره و بی عاره، خیلی این موضوع اذیتم میکنه که اینقد این پسر من آویزون اونه و هیچی از جانب اون بچه و مادرش بهش برنمیخوره، باباش از سرکار میاد دنبالش اون ساعتا که بیا ببرمت پارک، ببرمت بیرون و یا پیش خودم، ولی بودن و موندن و منت کشی اون پسره رو ترجیح میده