به دخترم، که فقط ۴ روز دیگه مهمون دلمه..‌.

عزیز دلم، نمی‌دونی چندتا حس با هم توی دلم نشسته وقتی دارم اینو برات می‌نویسم.
هم خوشحالم، هم می‌ترسم، هم دلم تنگه، هم پر از شوقم. یه دنیای جورواجور توی وجودمه...
و تو، وسط این دنیا، مثل یه نور کوچیک ولی پررنگ، داری از دل من میای به جهان.

عزیزم، تو نمی‌دونی که این ماه‌ها چطور گذشت. سخت بود. گاهی تاریک بود.
مامان از کارش دل کند، از خیابونای شهر فاصله گرفت، از خودش گاهی دور شد...
اما تو همیشه بودی. بی‌صدا، ولی قشنگ. آروم، ولی محکم.
هر وقت درد داشتم، ته دل من یه حس می‌گفت: «ولی تو داری میای... پس می‌ارزه.»

می‌دونی؟ گاهی فکر می‌کردم باید بیشتر باهات حرف می‌زدم، آهنگ می‌ذاشتم، قربون‌صدقه‌ت می‌رفتم.
اما بعد یادم افتاد که «عشق» فقط توی صدا نیست. توی نفس‌کشیدن‌های من بود.
توی اینکه پا شدم، ایستادم، ادامه دادم. هر تپش قلبم برات آهنگ بود.
شاید عکس یادگاری زیادی نداشته باشیم،
ولی اون لحظه‌ای که چشم تو چشم می‌شیم،
همه‌ی دنیا یه قاب میشه—و اون قاب می‌مونه توی قلب من، تا همیشه.
عزیز دلم، تا چند روز دیگه می‌رسی.
من هنوز یه عالمه چیز نمی‌دونم. هنوز می‌ترسم. هنوز گاهی بغض دارم.
ولی یه چیزو خوب می‌دونم:
دوستت دارم. خیلی. بدون قید و شرط. از همین حالا. از همون وقتی که فقط یه نقطه بودی توی من.

منتظرتم.
با قلبی پر از عشق.
مامان

تصویر
۰ پاسخ

سوال های مرتبط

مامان علیسان👼🏻💙🫀 مامان علیسان👼🏻💙🫀 هفته سی‌وچهارم بارداری
---

برای علیسانِ عزیزم
از مامان… به تو، قلبم.

سلام پسر قشنگم…
وقتی این نامه رو می‌خونی، شاید بزرگ شده باشی، شاید هنوز بچه‌ای… ولی بدون که این کلمات از دلی میان که از همون لحظه‌ای که فهمید توی وجودش داری رشد می‌کنی، عاشقت شد.

من و بابات همیشه دلمون می‌خواست اسمت "علی" داشته باشه… یه نشونه از بزرگی، از مهر، از ایمان.
و وقتی اسم علیسان رو شنیدم، یه چیزی تو دلم لرزید—یه حس نور، شکوه، نرمی و قدرت با هم.
همون لحظه فهمیدم این اسم برای توئه… چون تو، همون نوری هستی که توی تاریک‌ترین روزای من تابیدی.

علیسان جان…
هنوز ندیدمت، ولی هربار که اسمتو می‌گم، لبخند می‌زنم.
هروقت توی دلم تکون می‌خوری، حس می‌کنم داری جوابم رو می‌دی…
یه جور خاص، یه جوری که انگار خودت می‌دونی من چقدر عاشقتم.

من قول نمی‌دم همیشه همه‌چیو بلد باشم، یا هیچ‌وقت خسته نشم…
ولی یه چیز رو با همه‌ی وجودم قول می‌دم:
که همیشه، تا آخرین نفس، پناهت باشم…
صدات، لبخندت، اشک‌هات، همه‌شون برای من ارزشمندن، چون تویی… علیسان من.

وقتی این نامه رو می‌خونی، یه لحظه چشم‌هاتو ببند…
و بدون که من، مامانت، از روزای قبل تولدت، با قلبی پر از عشق، داشتم بهت فکر می‌کردم.

دوستت دارم، همیشه و تا ابد❤️❤️
مامان ""
مامان رسا مامان رسا ۴ ماهگی
رسا پسر قشنگ مامان امروز اخرین روزیه که تو شکمم دارمت
به فردا که فکر میکنم فقط اشک تو چشمام جمع میشه هم از شوق دیدنت هم از تموم شدن این دوران از فکر اینکه دیگه تا اخر عمر هیچوقت انقدررر نزدیک نزدیک بهم نیستی که روز به روز بزرگ میشی و میری پی زندگی خودت و از فردا تا همیشه قلب من بیرون از بدنم به زندگی ادامه میده 🥺❤️ تو مهربون ترین و آروم ترین پسری بودی که خدا میتونست بهم بده هیچی هیچی اذیتم نکردی و من اصلا یادم میرفت که باردارم من ازت شرمنده ام که داری زودتر بدنیا میای و بدن من نتونست بیشتر ازت پذیرایی کنه منو ببخش پسر قشنگ مامان❤️
فردا این موقع قطعا تو بغلمی🥹 تنها آرزویی که الان دارم اینکه با خودم مرخص بشی و به سلامت بیایم خونه ❤️ من دلم اندازه یک دنیا برای این روزا تنگ میشه حسی که الان دارم با هیچ حسی قابل مقایسه نیست🥺
مامان های قشنگ برای من و پسرم دعا میکنید که همه چیز بخیر بگذره و باهم بیایم خونه و بچم دستگاه نره؟☹️❤️