۱۳ پاسخ

ازش بپرس با زبون بچگی

خوشی زده زیر دلش ،🤣

پسرت حس خجالت داشت از اینکه افتاده واس همین اونجوری کرد. بدش نمیاد فقط بلد نبست چطور احساساتشو مدیریت کنه

آره دختر بزرگ من از اول زیاد با بابام حال نمیکنه😢
برعکس که بابام عاشقشه

کوره چکوله که ی منیش وایه لای من وباوکی نه بی بولای کس ناچی
جا هی من دقیق واده زانن خوم فیرم کردووه🤣

ترس جدا شدن داره ازت تنهایی نذارش پیش مادر بزرگش خودتم باش

فقیره خسوت
البته خو مندال اوی نازانن شتیک به ذهنیان دادی دیلین

عادیه دختر منم از خاله ام که تو همسایگی مونه بدش میاد دوسالشه دخترم

بیچاره مادر شوهرت چقدر ناراحت شده بنده خدا سعی کن از خوبیاش جلو پسرت بگی منم اوایل پسرم از مامان خودم فراری بود با اینکه چقددددر بهش محبت میکرد الان ک بزرکتر شده بهتر شده ولی بازم مادرشوهرمو بیشتر دوست داره

آخ کاش لیانا اینطوری شه🤣🤣🤣

عزیزم خدا حفظ کنه مادرشوهرت رو
چقدر مهربونن
شما دلجویی کنید یه وقت به دل نگیرن

آره از بعضی بچه ها خوشش نمیاد
حلما که عاشق مادرجونش

بو دنا نوه عاشقی ننکن

سوال های مرتبط

مامان حسنا مامان حسنا ۴ سالگی
مامان گلی مامان گلی ۴ سالگی
من اصولا عیدا جاهای دیدنی شیراز و نمیرم از بس شلوغه میگم این ایام واقعا سهم مسافرا هست ولی دوبار تو این ایام رفتم پشت ارگ کریمخان یبار مهمون داشتم بردمش یبارم امشب رفتیم هردو بارم یه مسافر پیدا شده دست بچمو گرفته یکم کشیده که برو کنار میخوام عکس بگیرم یجاش هست یه قلبه کنارشم نوشته شیراز.خلاصه خیلی بدم اومد چجوری بعضیا بخودشون اجازه میدن دست یه بچه غریبه رو بگیرن بگن برو کنار میخوایم عکس بگیریم دفعه اول خواهرم به خانمه گفت نکن عزیزم بمن بگو من میبرمش شما دست نزن به بچه که خانمه معذرت خواهی کرد امشبم تا رفتیم اونجا یه خانم تا ما رسیدیم سریع اومد دخترمو کشید که برو کنار میخوام عکس بگیرم گفتم عزیزم چرا بچه رو هل میدی!؟گفت خب میخوام عکس بگیرم منم عصبانی شدم گفتم زاویه ت و عوض کن گفت خب این همه آدم میخوان عکس بگیرن بچه شما تو کادره منم چون بچمو کشیده بود لج کردم گفتم میتونی صبر کنی کار ما اینجا تموم شه بعد عکست و بگیری اونم دید من کم نمیارم گفت باشه😆منم یکم الکی معطل کردم بعد بچمو بردم.چرا بعضیا انقد از خود راضی هستن فکر میکنن فقط وجود خودشون مهمه کلی آدم از اونجا رد میشه همه که نمیتونن وایسن تو صدهزارتا عکس بگیری که دوسه تا بگیر برو مردمم معطل خودت نکن.
مامان عطرین💙 مامان عطرین💙 ۴ سالگی
🌱͟◄𝒉𝒊𝒄𝒉►:
زینب خواب دیدم من و تو و عروستون رفتم پیش یه دکتری
خیلی معطل شدیم تا نوبتمون شد اول نوبت من بعد فاطمه بعد تو
من به فاطمه گفتم کی میاد دنبالت گفت بابام گفتم منو میتونی برسونی گفت نه بابام کار داره گفتم حله رو میز منشی کیک بود فاطمه گفت زینب می‌خوام تو گفتی روم نمیشه بذار منشی بره میرم میارم برات...
بعد من به فاطمه گفتم خدا کنه بچت موهاش به توبره ( فر بود) چشماشم به تو بره ابرو و دماغبه زینب لباش به مهدی خندید
بعد همینجوری حرف میزدم دکتر آقا بود اومد به بچه لباس سفید موها لخت مشکی چقدر ناز بود داشت می‌خندید داد بغل من گفت بیا بچت بغل کن همه دور من و بچه جمع شدن من تو ذهنم میگفتم چرا من اگه زایمان کردم بخیه هام درد ندارن ! اگه بچم الان ددنیا اومده چرا گریه نمیکنه می‌خنده!
که فاطمه بچم بغل کرد و داشت ناز میکرد یهو ناخنش کرد تو لپ بچه همه اومدن بچه ازش کشیدن و دکتر دعواش کرد و فاطمه یکم بد وببراه گفت رفت بیرون

بعد من بچه گرفتم خوابوندم
تو ناراحت بودی از رفتار فاطمه
صدات کردم زینب بیا ببینش چه نازه
اومدی بالا سرش دست گذاشتی رو لپش و من بیدار شدم 😂😂❤️اینم خواب داغ داغ بیدار شدم نوشتم که یادم نره
بچه ها این خواب تعبیر داره؟
سریع رفتم به دوستم تعریف کردم
چی بزنم گوگل