عزیزانم ی سوال دارم
من پسرم ۵ سالشه و مهدکودک میره از همون بچگی شلوغ بود الانم همون بتزیگوشی و شلوغی رو داره هرجا میرم آبرومو میبره دیروز رفته بودم مطب دکتر توراه اینقدر اذیتم کرد همش زبون گرفتم گهگاهی بغلم کردم تا رسیدیم جلوی اسباب بازی فروشی من کلا اخلاقم اینطوریه که از ۱۰۰ تا اسباب بازی ک بخواد شاید یکی براش بخرم شایدم نخرم خلاصه از این دستگاه کارتخوان اسباب بازیا دید گفت میخوام منم گفتم بریم خونه الان بابا میاد میایم میخریم تا خونه برسیم نق زد جلو در رسیدیم گفت نمیام خونه من اونو میخوام دوباره زبون گرفتم اخرسر اهمیت ندادم موند تو حیاط من رفتم خونه بعد اوندم دیدم کل گلیم پاگرد و راهرو رو جمع کرده هما کفشامونو پرت کرده وسط حیاط منم طاقت نیاوردم دوسه تا زدم دعواش کردم حتی دیشب خونه مادرم بودم یکسره فقط میدویید یه جا بند نمیشینه دیگه کم اوردم بخدا
به نظرتون با این وضعیت شربتی چیزی هست ک بخرم بدم آروم باشه از این شلوغ کردنا در بیاد ؟

۵ پاسخ

حرکت عجیبی انجام نمیده، کلا پسر بچه ها همینن، شما هم که میگی به خواسته هاش توجه نمیکنی و از هر ۱۰۰ تاش شاید یبار انجام بدی، خو اونم اعتراضشو به این مورد نشون داده، روش اعتراضشم اینشکلی بوده.
بازی کردن و دوییدن هم، نشون بچه بودنشونه. بنظر من اصلا بچه تون شیطون نیست، فقط یه پسربچه ست که می خواد بازی کنه.

دختر منم همینه ن بابا شربت چیه بچه بازیگوشه شیطونه اذیت میکنه خدا کنه سالم باشن اذیت کنن چیکارش داری همیشه ک بچه نیستن ب شرطی بزرگ بشن ساکت بشن

ولا نگران نباش عزیزم من دخترم از اونم بدتر هرچی هم میخاد براش میگیریم باز میخام برم بیرون یا ی جایی ابرومونو میبره

والا پسر منم چهار سال و نیم هست همینجوری شیطونه،پسرم هیچی یه دخترم دارم سه سالشه اونم خیلی خیلی شیطونه داغونم ،😫بخدا دلم لککککک زده برا یه ذره🤏 آرامش ‌و خواب راحت

والا ذات پسر همینه مال مام شبطونه نشیمن انگار ایراد داره ولی من از اول بهش وقتی گفتم نه دیگه همون نه مونده اینم عادت کرده

سوال های مرتبط

مامان ماهان مامان ماهان ۴ سالگی
مامان محمد حسام مامان محمد حسام ۴ سالگی
خانما میخوام درد و دل کنم من و شوهرم 7 ماه صحبت کردیم زیر نظر خانواده ها و ازدواج کردیم از اول ازدواجمون شوهرم قصد داشت منو تغییر بده و به قول خودش شبیه خودش کنه و از این طریق افسار زندگیش رو دستش بگیره من وابسته خانواده ام هستم مخصوصا مادرم اون هم میدونست و با خانواده ام در افتاد و یکی یکی پاشون رو از خونه ام برید تا به قول خودش من مستقل بشم تو این گیر و دار من باردار شدم در حالی که با کل خونواده ام قهر بود تو دوران بارداری خیلی اذیتم کرد و من از ماه هشت بارداری افسردگی گرفتم تا سه ماه پس از زایمان حالم بد بود ولی تو اون روزا تنها دل خوشیم و دلیل زندگیم پسرم بود الان هم جونم به جونش بسته است نمی تونم یه لحظه دوریش رو تحمل کنم پسرم هر چی بخواد بخره به من میگه چون باباش براش نمیخره حتی لباساش رو مامانم اینا می‌خرن دکترش رو خودم میبرم خلاصه که باباش هیچ احساس مسئولیت نداره ولی پسرم باباش رو بیشتر از من دوست داره به من میگه من تو رو دوست ندارم بابام رو دوست دارم خیلی دلم گرفته
مامان یکی یدونم مامان یکی یدونم ۴ سالگی
خیلی اعصابم خورده نمیتونم بخوابم
من برای دخترم هیچ وقت لباس گرون نخریدم همیشه لباسای قیمت مناسب گرفتم
ولی چند بار تو هفته باهم میریم یا کافه یا پارک یا بازار یا شهربازی

هیچ وقت نشده مثلا بهش میگم بریم اینو برات بخرم بعد گریه واصرار کنه اکع بکنع هم میگم بهش قرارمون ققط یدونع بود
ولی اگه غذا خوراکی یا میوه بیینه دلش بخواد همون موقع میخرم

امروز رفتیم بیرون خیلی ذوق داشت ی چیزی دیدم برام بخر اسباب بازی لوازم آرایشی بود
نتونستم بخرم براش با اینکه بغض کرد خیلی تو ذوقش خورد
هرچی. گفتم که ی اسباب بازی دیگه بخر می‌گفت فقط همین و دوست دارم چون. نمیخواستم استفاده کنه از اون مدلا ک سایه داره و رژ داره میخواست منم نخریدم
خیلی کلافم دلم نمیخواد اصلا وقتی بزرگ شد تو دلش بمونه
دیگه براش شام خریدم و دو دست لباس برگشتیم

البته اصلا هم مراقبت نمیکنه از وسایلش گفتم یدونه رو نام ببر سالم باشه بخرم برات

الان نمیدونم چکار کنم برم بخرمش فردا یا نخرم
مامان فندق مامان فندق ۴ سالگی
سلام مامانا
شما برا تربیت جنسی بچه هاتون چیا بهشون گفتین؟
من جاهای خصوصی رو گفتم و این که نباید کسی ببینه و دست بزنه و از این حرفا
دخترمم خیلی رعایت میکنه
دیگه نمیدونم چیا باید بهش بگم
دو روز پیش خونه پدر شوهرم بکدیم پسر خاهر شوهرم که وقیقا همسن دخترم هس هم بود با دخترام بازی میکردن تو حیاط خودمم از پششت پنجره حواسم بهشون بود یه لحظه حس کردم پسره داره میگه فلان جام رو بیرون آوردم (دقیقا اسم الت تناسلی مرد رو اسم واقعیش رو) بعد من گفتم شاید بد متوجه شدم ولی دو سه بار شنیدم و زود نگا کردم ببینم چه خبره دیدم چیزی ده نمیگه و بازی میکنن گفتم شاید بد متوجه شدم دیگه حواسم بهشون بود تا این که یک ساعتی بعدش دیدن واقعا داره هی میگه فلان جات رو بیار بیرون اینقددد عصبی شدم جوری که دخترام متوجه نشن رفتم بهش گفتم اگه از این حرفا بزنی نمیزارم بازی کنین
خیلی خیلی پسر بی ادب و پر رو و گستاخی هست با هیچ کس صلاح نمیره منم اصلا نمیزارم همو ببینن ولی اون روز اتفاقی شد
بعضی خونواده ها از جمله بابای همون بچه اینقد بی فرهنگن که فکر میکنن چون پسر هس دیگه مجازه هر چرتی بگه تشویقش هم میکنن
حالم ازشون بهم میخوره
مامان فسقلی🍀⚘🤍 مامان فسقلی🍀⚘🤍 ۴ سالگی
یعنی الان غمگین ترین آدم تو دنیا فقط منم حالم از دنیا ب هم میخوره چرا انقد بدشانس بودم ؟؟ همه غم هام یه طرف پسرمم زندگی رو زهرکارم کرده موندم چیکارش کنم میرم جای یه اسباب بازی گیر بده باید باخودش بیاره وگرنه کلی گریه جیغ میزنه حرف زدن بلد نیس غذاهای عجیب در میاره خودشو میندازه زمین وقتی مثلا یکی میبینه نمی‌دونم حالم حرفام درد دلم رو چطور بگم فردا می‌خوام ببرم پیش دکتر ببینم چی میگه نمی‌دونین چقد گریه کردم از مهمونی اومدم تازه بیست بار بردم دستشویی پی پی نکرد آخر پشت در تو شلوار حس منو فقط یه مادر ک درک فهم داره می‌فهمه بالشم زیر سرم خیس اشک هام شده شاید برای بعضی ها حرف هام چرت پرت بیاد ولی برای من زخم عمیقی رو قلبم هست گریه می‌کنه شوهرم فوشش میده یا سیلی میرنه اونم بدتر جیغ ....امیدوارم خدا خودش کمکم کنه این حرکات و نفهمی و لجبازی و ... از خودت دفاع نکردن حرف نزدنش بعضی از فاکیلا خلاصه دور برایم فک میکنن مشکلی داره در حالی ک فقط شانس کنه ک اینطوریه خدا شاهده کمرم شکسته دیگه دارم با گریه مینویسم سیرم از همه چی ....