۱۹ پاسخ

الان سکوته بذار به دنیا بیاد ولت نمیکنن دم به دقیقه تز میدن

نه همیشه انتظار دارن من زنگ بزنم 😂

خوب نزنن بهتر..برو بابا خوشت میاد زنگ بزنن یا بیان خونتون

عزیزم واکسن گارداسیل میخاستی بخری؟؟

والا من وقتی باردار شدم مادرشوهرم ناراحت شده بود و رفته بود به همه فامیل گفته بود که بچش فایده نداره باید سقط بشه درصورتیکه اصلا من و بچه مشکلی نداشتیم سرهمین تا ماه چهارمم باهاشون قطع ارتباط بودیم
حالا آزار و اذیتاش تو کل بارداریم بماند
بعدش هم که زایمان کردم تا یه هفته نه زنگ زدن برا یه تبریک نه اومدن
بعدش خیلیییییی بین بچم و بچه جاریم فرق بود شدیدا منم الان ۴ماهه قطع ارتباط کردم و به همسرم گفتم اگر یبار دیگه رابطه داشته باشین بی برو برگشت من طلاقمو میگیرم دیگ خسته شدم

من خوشحالم زنگ نزنن

ن والا مثلا بچه پسربزرگشونه...انگار ن انگا فقط وقتی کارشون لنگه به منو شوهرم زنگ میزنن ک خداروشکر یه هفتس من ک نمیرفتم شوهرمم یع هفتس نمیره و بهشون گفته فقط کاردارید مارو میشناسید

میشع مگ حتی ی زنگم نزدن😐

خوشبحالت برو کیف کن حداقل جدایی ازشون. من از خدام جدا باشم سال تا سال زنگم نزنن

من مادرشوهرم زنگ میزد هم زمان خواهر شوهرم حامله بود میگفت میرم اینو میخرم اونو میخرم نخریم زشته حالا که افتاده زنگ میزنه من برم کمکش
خدایا چی بگم

ن والا ن زنگ میزدن ن پیام میدادن ن حتی یه ویارونه واسم میاوردن هیچی ب هیچی

من اصلا دوست ندارم زنگ بزنن بهم
یادم نیس راستش

خوشحال باش
به من دم ب دقیقه زنگ میزدن استرس میدادن

فدای سرت

عزیزم والا ما رفتیم برا زایمانم زورشون میامد

نه بابا سوال خنده دار نکن 🤣

نه بابا

من تاهشت ماهگی نیومدن بچموببینن😂😂😂
اصلابرات مهم نباشه ازخانواده ای که ساختی لذت ببرین وخوش باشین

بدرک که زنگ نزدن

سوال های مرتبط

مامان رایسا مامان رایسا ۱ سالگی
امروز دخترم خیلی بد شده بود همش غر میزد گریه های الکی میکرد چیزای الکی میخواست منو میزد وسیله پرتاب میکرد موهامو میکشید لباس میکردم تنش بیرون میاورد شلوارش میگفت دوباره بکن پام این کارو پونصد بار انجام دادم باز میگفت انجام بده
حسابی خستم کرده بود کلی گریه کردم دلم میخواست برم فقط برم
برم هیچ جا که دست هیچکی بهم نرسه
تو شهر غریب هیچکی نیست استراحت مطلق شدم خونمون پله داره هفته یکبار میرم بیرون حس میکنم افسردگی گرفتم
بعد به مامانم زنگ زدم میگفتم خسته شدم دیوونم کرده کلی توپید بهم تو عرضه نداری بچه نگهداری
تو اینجوری
تو فلانی
خلاصه همه چیز بهم گفت
من فقط زنگ زدم خواستم یکم درکم کنه
خواستم یکم دلگرمی بهم بده
چند ماه هست اومدم اینجا یکبار نیومده خونم
میگفت که آره تو بیا خونه ما گفتم دکترم گفته جایی نرو گفت به درک
وقتی هم میرم خونشون همش پشت داداشم هست
داداشم اذیت دخترم می‌کنه خیلی بی‌تربیت هست همه حرفی به من میزنه
مامانم چیزی بهش نمیگه تا من میگم چرا اینجور میگی مامانم کلی بد و بیراه من میگه🙂
دیگه خسته شدم توان هیچی ندارم
باردار هم هستم حس میکنم هورمونام ریخته بهم خیلی زود رنج شدم
دخترم هم پدرم درآورده
خانواده همسرم یکبار زنگ نزدن
یکبار نیومدن یه سر بزنن
اگر من بودم پونصد بار تاحالا رفته بودم خونشون کمکشون میکردم هر هفته کلی چیزای خوشمزه می‌بردم
ولی هعییی🙂