۷ پاسخ

با داداشت دوستانه حرف بزن
دعوتش کن بیرون رستوران دو نفری برین
بگو من آبجیتم عاشقتم پسرمم عاشقته
بهترین دایی دنیایی
فقط شماها لج میکنین با هم من چون افسردگی پس از زایمان گرفتم حالم بدمیشه استرسی میشم یا فحش میدی من استرس میگیرم

یعنی مشکل منم همیتها جز خونه مادرم جایی ندارم برم یه برادرزاده ۱۴ ساله دارم وقتی میرم فقط باهم جنگ میکنن ستیا میگه بیا بازی کنیم اونم میگه خستم برادرزادمو از ۶ماهگی مادرم نگه داشته هفته بزور یبار میرم اونم از دماغم در میارن دیگه پری روز رفته بودم نشستم قشنگ گریه کردم شوهرمم میگه بشین خونت نرو اصلا واقعا موندم چکار کنم منم

عه داداش کوچیکه منم ۲۰ سالشه با بچه ها نمیسازه
شانس من ک تا خونه بودم یا هنوز بچه نداشتم به همین داداشم چقد بهش میرسیدم یا بچه خاهرمو نگه میداشتم الان هیچکسی بچمو محل نمیذاره بی انصافای خر

واقعا درکت میکنم پسر خواهر منم 10 سالشه هر وقت میریم خونه بابام خیلی پسر منو اذیت میکنه بیچاره بچم از دستش خوشی ندیده خخخخ

داداش من ۳۴ سالشه و پسر من ۱۳ سال داره یعنی روزی نبوده که اینا دعوا نکنند همشم داداشم مقصره سر به سر بچم میزاره

داداش منم همینه بعد میگه مردم خاهر زاده داره منم دارم میگم محبت کن پیشت میاد

اره مثل داداش من سی سالش با پسر من نمیسازع خجالتم نمیکشه منم ماهی ی بار میرم علتش هم ب مامانم گفتم

سوال های مرتبط

مامان حسین کیان مامان حسین کیان ۵ سالگی
سلام مامانای مهربون عصرتون بخیر خوبین حسین جانم ۶ سالشه دیروز که باپدرش رفته بود بیرون یه جا سوییچی خریده بود بعد امروز رفت توی بالکن دید بچه ها توی کوچه ان بازی میکنن گفت منم برم گفتم برو رفت گفت جا سویچیمم میبرم به دوستام نشون بدم گفتم ببر بعد که رفت منم از بالا داشتم نگاش میکردم دیدم جا سویجی دست پسر همسایه مون هست حالا نمیدونم خود پسرم داده یا پسره گرفتم بعد دیدم چند بار هی پسرم رفت نزدیکش که ازش بگیره پسر نداد هی برگشت عقب دوباره پسر اون وسیله ارزش نداره دوست دارم پسرم یاد بگیره بلد باشه وقتی وسیله ای رو که مال خودش به کسی داد دوباره بتونه بگیره و اینکه توی دوست یابی خیلی ضعیفه من سعی میکنم روزی دوساعت باهاش بازی کنم همسرم که اصلا باهاش بازی نمیکنه منم انتطاری ازش ندارم چون ۵صبح میره تا ۵ غروب فقط بلد بگه بیا بشین کارتون ببین یا گوشیشو بده دستش منم باهاش بازی می‌کنم واقعا سخته چون پسر کوچیکم هم سن اضطراب جداییشه همش گریه میکنه منم همش بغل میکنم که با پسر بزرگم بازی کنم و حسین اصلا با خودش بازی نمیکنه و خیل عصبیه زود قهر میکنه میگم حالا بازی ما تموم شد خودت بازی کن گریه میکنه و بشدت بد غذاست و انگار بترسه خجالت بکشه خیلی آروم حرف میزنه کسی نمیشنوه و بردمش باشگاه توی زمستون هوا سرد دو ماه بردم راهم هم دور بود پسر کوچیکم رو بغل میکردم می‌بردم اصلا تلاش نمی‌کرد هیچی یاد نگرفت