۶ پاسخ

جات بودم بخدا گوش این بچه رو میگرفتم ی حالی بهش میدادم بچه پرو

حالا بر عکس خواهر شوهرم وقتی میخواد همه کاراما می‌کنه بچه ها هم کمک می‌کنه خواهر خودم دیشب اومده رو مبل تو گوشی من با کمر دردم همه کارا را کردم شوهرم میگه دیگه حق نداری مهمونی بگیری

بچرو ببر مهد و پارک و اینا اونو کمتر ببینه

چرا همش پیش شماست وقتی میدونی بچت اذیت می‌کنه راهش نده

کم کم ازهم دورشون کن آدم های رومخی باید حذف بشن

سعی کن یه مدت از راه دوستی وارد بشی
مثلا یه کادو کوچیک بخر براش
یا خودت کف یا گل درست کن بگو باهم بازی کنید

سوال های مرتبط

مامان حسین کیان مامان حسین کیان ۵ سالگی
سلام مامانای مهربون عصرتون بخیر خوبین حسین جانم ۶ سالشه دیروز که باپدرش رفته بود بیرون یه جا سوییچی خریده بود بعد امروز رفت توی بالکن دید بچه ها توی کوچه ان بازی میکنن گفت منم برم گفتم برو رفت گفت جا سویچیمم میبرم به دوستام نشون بدم گفتم ببر بعد که رفت منم از بالا داشتم نگاش میکردم دیدم جا سویجی دست پسر همسایه مون هست حالا نمیدونم خود پسرم داده یا پسره گرفتم بعد دیدم چند بار هی پسرم رفت نزدیکش که ازش بگیره پسر نداد هی برگشت عقب دوباره پسر اون وسیله ارزش نداره دوست دارم پسرم یاد بگیره بلد باشه وقتی وسیله ای رو که مال خودش به کسی داد دوباره بتونه بگیره و اینکه توی دوست یابی خیلی ضعیفه من سعی میکنم روزی دوساعت باهاش بازی کنم همسرم که اصلا باهاش بازی نمیکنه منم انتطاری ازش ندارم چون ۵صبح میره تا ۵ غروب فقط بلد بگه بیا بشین کارتون ببین یا گوشیشو بده دستش منم باهاش بازی می‌کنم واقعا سخته چون پسر کوچیکم هم سن اضطراب جداییشه همش گریه میکنه منم همش بغل میکنم که با پسر بزرگم بازی کنم و حسین اصلا با خودش بازی نمیکنه و خیل عصبیه زود قهر میکنه میگم حالا بازی ما تموم شد خودت بازی کن گریه میکنه و بشدت بد غذاست و انگار بترسه خجالت بکشه خیلی آروم حرف میزنه کسی نمیشنوه و بردمش باشگاه توی زمستون هوا سرد دو ماه بردم راهم هم دور بود پسر کوچیکم رو بغل میکردم می‌بردم اصلا تلاش نمی‌کرد هیچی یاد نگرفت
مامان شکوفه های سیب🌸 مامان شکوفه های سیب🌸 ۵ سالگی
خواهش میکنم مامانا آنقدر نسبت به مهد گذاشتن بچهاتون گارد نگیرید ، اینو از من قبول کنید که خیلی پشیمونم . پسر من ۵ سالشه از ترس بیماری و ویروس و شپش این پنج سال اصلا مهد نذاشتمش . فکر میکردم اگه پارک و خانه بازی و خونه ی فامیل و مادر بزرگ با بچها بازی کنه کافیه ولی اشتباه میکردم .
الان پسرم رو یکسال زودتر پیش دبستانی ثبت نام کردم ، مربی ش میگه همش توی خودشه با هیچکس حرف نمیزنه ، با هیچکس دوست نمیشه ، همیشه بغض داره و گاهی بی دلیل گریه می‌کنه ، برخلاف هوش سرشارش ماشاالله ....اما اصلا اجتماعی نیست .
امروز که داشتم براش انار دون میکردم یهو بغضش ترکید و گفت من مدرسه نمیرم دلم تنگ میشه دیر میایم خونه ...آنقدر اشک ریخت....
اولش توی ذهنم گفتم وای خدای من حالا چیکااااار کنم بدبخت شدم این کلا بچه درس نخونی میشه !!!! از حالا از مدرسه خوشش نمیاد وای بحال بعدها ....
ولی خودمو جمع و جور کردم یکساعت باهاش حرف زدم که باید باسواد بشی تا موفق بشی ....چیزهای جدید یاد میگیری و و و

خیلی پشیمونم ....کاش پسرمو زودتر از خودم جدا میکردم که اینطوری نشه .
مامان شکوفه های سیب🌸 مامان شکوفه های سیب🌸 ۵ سالگی
مامانهای که در جریان تاپیک قبلی م هستید ، من به معلم پسرم پیام دادم گفتم دکترش تشخیص اضطراب جدایی داده و حتی براش دارو نوشته و ویروس نبوده خداروشکر . معلم خیلی تعجب کرده بود و از دست دکتر عصبانی که اضطراب کجاست ...این بچه خیلی عالی شده نسبت قبل ، همکاری میکنه، داوطلب میشه، می‌خنده دوست پیدا کرده ،
میگه همه بچها تا یکماه دلتنگ میشن عادیه ولی اینکه بخوای بالا آوردنش رو ب اضطراب ربط بدی اصلا اینطور نیست چونکه چندتا از بچه‌ های کلاس خودشون و کلاس های دیگه بالا آوردن ....حتی میگه معلم ورزش شون هم حالت تهوع داشته و میگه اصلا نمی‌خواد بیای باهاش پسرت داره کم کم جا میوفته اونجا ....
حالا من نمی‌دونم چیکار کنمممم ....
از طرفی پسرم توی خونه میگه من مدرسه نمیرم دوست ندارم ولی اونجا همکاری می‌کنه وقتیکه برمیگرده خونه هم سرحاله .
بعد معلم شون میگه بچه ای ک اضطراب جدایی داره اصلا نمی‌مونه سرکلاس جیغ و گریه و ....
پسر من گریه نمیکنه ولی توی خودشه دلتنگ میشه
نمی‌دونم کدوم درسته
فقط خانوم شون گفت تا میتونی باهاش بازی کن وقت بذار براش ...
مامان دو تا گردو مامان دو تا گردو ۵ سالگی
مامانا من دو تا بچه دارم یکی پنج سالشه یکی از چهار ماهشه هر روز تو خونه از صبح تا شب با بچه ها تنهام شوهرم ظهر میاد و باز می‌ره تا شب ساعت ۱۰ میاد دلم میخواد هر روز برم خونه مامانم پلی ناراحت میشن میگن بچه هات اذیت میکنند دیگه نمیرم هفته ای یکبار میرم و خونه مادر شوهر و خواهر شوهر هم کلا نه چون اصلا بهم رو نمی‌دن و بچه هامو اذیت میکنند فرق می‌زارم منم نمیرم کلا موندم تو خونه کاهی گریه میکنم از تنهایی کاش لااقل خونه ام ویلایی بود حیاطی چیزی داشتم البته آپارتمان حیاط داره ۴۰ متر ولی بازم تنهام الان باز گریه کردم از تنهایی دلم خیلی گرفته مادرم خیلی سنگ دره میگم بیام اونجا میگه نه بمون بچه هات بزرگ کن نمی‌خواد برا خواهرم فردا خاستکار میاد میگم مامان بزار الان بیام کمکت کنم مگه نمیگی کار دارم میگه نه نیا بمون بچه هات بزرگ کن یه خواهر هم دارم دو سال دیگه قراره کنکور بده به خاطر اون بابام و مامانم میگن زود زود نیا پسرت نمیزاره خواهرش درست بخونه خیلی دلم می‌شکنه از خرفاشون تو تنهایی گریه میکنم شما بگید من کجا برم خیلی تنها میمونم کاهی ماه ها میشه تو خونه میمونم میترسم افسرده شدم که فکر کنم شدم پسرمم خیلی شلوغه خیلی بیش از حد اذیتم می‌کنه