مامانا من دو تا بچه دارم یکی پنج سالشه یکی از چهار ماهشه هر روز تو خونه از صبح تا شب با بچه ها تنهام شوهرم ظهر میاد و باز می‌ره تا شب ساعت ۱۰ میاد دلم میخواد هر روز برم خونه مامانم پلی ناراحت میشن میگن بچه هات اذیت میکنند دیگه نمیرم هفته ای یکبار میرم و خونه مادر شوهر و خواهر شوهر هم کلا نه چون اصلا بهم رو نمی‌دن و بچه هامو اذیت میکنند فرق می‌زارم منم نمیرم کلا موندم تو خونه کاهی گریه میکنم از تنهایی کاش لااقل خونه ام ویلایی بود حیاطی چیزی داشتم البته آپارتمان حیاط داره ۴۰ متر ولی بازم تنهام الان باز گریه کردم از تنهایی دلم خیلی گرفته مادرم خیلی سنگ دره میگم بیام اونجا میگه نه بمون بچه هات بزرگ کن نمی‌خواد برا خواهرم فردا خاستکار میاد میگم مامان بزار الان بیام کمکت کنم مگه نمیگی کار دارم میگه نه نیا بمون بچه هات بزرگ کن یه خواهر هم دارم دو سال دیگه قراره کنکور بده به خاطر اون بابام و مامانم میگن زود زود نیا پسرت نمیزاره خواهرش درست بخونه خیلی دلم می‌شکنه از خرفاشون تو تنهایی گریه میکنم شما بگید من کجا برم خیلی تنها میمونم کاهی ماه ها میشه تو خونه میمونم میترسم افسرده شدم که فکر کنم شدم پسرمم خیلی شلوغه خیلی بیش از حد اذیتم می‌کنه

۹ پاسخ

منم بچهام دقیقا همسن بچهای شمان، خونمون هم آپارتمان و بدون حیاط، شوهر هم صبح 7 و نیم میره 10 شب میاد خونه، کل روز با هم تنهاییم، هفته ای یه روز میرم خونه مامانم، خونه مادرشوهرهم خیلی کم شاید ماهی یکبار، ولی شرایط رو برای خودم یجوری میکنم ک همش سرگرم باشم، گاهی با پسرم کیک میپزم گاهی میریم پیاده روی گاهی میریم توی بالکن برای خودمون توی گوشی فیلم می‌بینیم و خوراکی میخوریم ضمن اینکه توی همه این کارا بچه کوچیکه هم هست... چارش اینه خودتو سرگرم کنی🫂

با دوتا بچه کوچیک واقعا حوصلت سر میره
منم بچه هام همسن بچه های تویه ولی هر روز خدا گار دارم هنو وقت کم میارن میگن بیا نمیرمم

من ک وقت کم میارم دوسدارم خونه بشینم عصر خونه رو جارو همه چیزو جمع کردم الان خونه ترکیده دیگ جون ندارم پاشم جارو بکشم

منم مامانم هی میشنوم به خواهر برادرم میگه چقدر وایمیسین آدمو خسته میکنن.منم نمیرم تا خودشون بگن.انقدر میگن شام وایس شام وایس تا میمونم.کلا دیگه اینجور عادت کردم کم برم که کمتر اذیت بشم و از این حرفا بشنوم.یا بچه هام شلوغ میکنن بابام میگه خدا به دادت برسه.اینا توروخیلی اذیت میکنن.درصورتی که بچه هامن برای من اذیت نیست .الحمدلله بچه دارم که اذیتم کنن.الحمدلله تنم سالمه بالا سر بچه هامم کاراشونو میکنم نوکرشونم هستم تا بزرگشون کنم.کیک میپزم .کارای خونمو میکنم.میریم بیرون.خلاصه که عادت کردم بدون خانواده م بگذرونم روزگارو

اگه پارک نزدیک خونت هست
بچه هاتو بزار تو کالسکه گاهی اوقات ببر بیرون یک‌دوری بزن
خونه مامانت هم همون هفته ای یکبار برو شده اون یک هفته ام نرو دیر به دیر بری عزیز تری
من یکدونه بچه دارم اما بازم وقتی میرم خونشون با خواهر کوچکم که ۹ سالشه دعواشون میشه مامانم با اینکه جوونه ۴۲ سالشه میگه نیان بشینید خونتون
اگه هم برم خونشون نهار یا شام نمی‌مونم
با دخترم میریم سینما یا میبرنش شهربازی
یا گاهی ام میریم بازار و‌ حرم (مشهدی)ام
بچت مگه مهد یا پیش دبستانی نمیره ؟!
بشین باهاش کتاب هاشو کار کن نقاشی کن سخته اما میگذره

چرا پسرتو نمیفرستی مهد؟دخترتو بذار کالسکه با پسرت برین تا سوپری پارکی جایی

عزیزم منم دقیقا عین حودتم همیشه خونه ام هفته ی بار میریم خونه مامانم سالی ی بار یا ۲ بار یه شب خونه خواهرشوهر و جاریم مادرشوهرمم ماهی یه بار ی پنج شنبه جمعه اگه بریم ... ن گلاسی هیچی صبح تاشب تو گوشی و اینستا الکی الکی میگدزونم همیشه دلم میحاست کاری داشته باشم اما ندارم و نهایت تلفن با خواهرم و دیگه هیچی شوهرمم هیچ وقت وقت نمیداره برامون باشه نباشه فرقی نداره

خیلی سخته موقعیتت بهت حق میدم.اما ب این فک کن بچه هات باهام بزرگ میشن و بعدش میتونی برای خودت باشی. الان تو مهد دخترم ی عالمه بچه هستن ک یکیشون4ساله یکیشون5ساله یا دوقلو 3ساله حداقل مامانشون 3ساعت استراحت میکنه

چه پدر مادری واقعا
برو بیرون برو پارک

سوال های مرتبط

مامان boys مامان boys ۵ سالگی
سلام مامانا بچه من دیروز دوماهه شد شیر خودمو میدم من هیچی نمیخورم از صبح فقط یه کم صبونه یه کم ناهار یه کم شام هرچیزی هم نمیخورم حبوبات و اینا هیچی بینش ۳تا خرما یه چایی، دو سه لقمه ارده شیره و همش عرق نعنا، حالا نمیدونم خدا خواهی یا بخاطر خرما و ارده شیره شیرم خوبه خداروشکر ولی خودم شدم پوست استخون سر اون یکی پسرمم همین بودم صورتم که پیر شده لاغر هر روز بدتر میشم جمعه ها میزم خونه مامانم همه بهم میگن چقدر لاغر شدی مخصوصا صورتم مامانم میگه بابا بخور ما اون موقع خونه مادرشوهر زندکی میکردیم هر غذایی درست میکردن می‌خوردیم مگه سوا چیزی واسه خودمون درست میکردیم بچه هامونم عادت میکردن شیرمونو میخوردن میگه بخور عادت میکنه ولی من وقتایی که بچم بیشتر میپیچه به خودش و همش گریه میکنم خودمو مقصر میدونم میگم یه کوچولو فلان چیزو خوردم اینجوری شد نمیخوام هم خودم هم پدر بچه اون روز در میاد واقعا پسر اولمم همینجور بودم شده بود بعد دو سال عین مرده متحرک و رفتم بعد دوسال و بیست روز تو صورتم ژل زدم ولی الان به شدت پسرم بدغذاست واقعا چی درسته طرز فکر من یا بقیه؟ شماها که شیر خودتون میدید واقعا چیکار میکنید ؟